هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
#پارت105🔥
خشایار - کی بهت #اجازه داد اینجا بمونی؟!🙄
ابرویی بالا دادم و یخ باز نشدهام را باز کردم!
به #شوخی گفتم :
- من که نمیخوام #بخورمت! چی میشه بمونم؟!
پوزخندی زد و گفت :
- تو که نمیتونی منو بخوری من که #میتونم!🕶
میدانستم که کاری نمیکند اما باز هم ترسیدم!
خودم را نباختم و همانطور به #شوخی ادامه دادم:
- موضوع #جدی شد!😁
پوزخندی زد، از روی مبل بلند شد و #نزدیکم آمد.!
نفسم را در سینه حبس کردم
سرش را نزدیک #صورتم آورد...
آنقدری نزدیک که برخورد #ریشش را به صورتم حس میکردم!..
کنار گوشم #لب زد:
- جدی تر از اون چیزی که #فکرشو بکنی!
بعد از گفتن حرفش چند ثانیهای در همان #حالت ماند و بعد...
»»» https://eitaa.com/eshghdardesarsas «««
#رمانارغوان🕊🌿
#عاشقانهایآمیختهباغرور🥀
«🌸»
#طنز_جبهه😂
🔹⇐ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی»، بچه خیلی #شوخی بود، همه پکر بودیم، اگر بود همه مان را الان می خنداند.😔
🔸 دیدیم دو نفر یه #برانکارد دست گرفته و دارن میان، یک #غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد، شک نکردیم که خودش است.
تا به ما رسیدند، بخشی سرِ #امدادگر داد زد: «نگه دار!»
🔹⇐بعد جلوی #چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر #خنده و دوید بین بچه ها گم شد.😂
به زحمت،امدادگرها رو #راضی کردیم که بروند!!😂
میخواستند بزننش