.
وقت رفتن بیست سالم بود .
خم شدم تامادرم بتواند گونه ام را ببوسد ..
موقع آمدن ، بعداز بیست و هشت
سال ، هنوز بیست ساله ام ..
اما آن اندازه شده ام که مادرم بتواند
تمام وجودم را در آغوش بگیرد .. !
اما پیدایم نمیکنند ..
و من با این همه نام ،
گـــمـنام هستم. . .
.
.
.
#شهید_گمنام
@loveshohada28
#الله_اکبر
جدایی از غمِ دلدار چون کنم؟ هیهات!
مرا که بی غمِ او آب در گلو نرود ...
طالبآملی
#مادرانعاشقپرور🍃🌸
@loveshada28
#الله_اکبر
شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود
#خاطره
وقتی میرفتیم گلزار شهدا. همه گریه می کردند ، اما او میخندید. فاتحه میخواند و با شوخی به شهدا میگفت: چی شدکه تنها رفتین و منو نبردین؟ بهش میگفتم: بابا! اینا شهید هستند ، سنگین باش ، احترامشون رو نگه دار ... می گفت: من با اینها رو دربایستی ندارم که ...
شبِ عملیات خیبر بغلم کرد و با گریه خداحافظی کردیم. بهم گفت: من این دفعه شهید میشم ، به سبکِ خودم بیا گلزار شهدا و قشنگ باهام حرف بزن...
گلوله خورد توی صورتش ، آرام لبخند زد و گفت: یا مهدی (عج) و تمام...
📚منبع: روزگاران 1 « کتاب خاطرات » ، صفحه 56
@loveshohada28
#الله_اکبر
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان منست...
مولوی
#مادرانعاشقپرور🍃🌸
@loveshohada28
#الله_اکبر
قدر جبهه ها...
چه حسِ زیبایی بود. . .
شب ِ قدر ...
میان ِ سنگــــری که سقفش تا آسمـــــان بود،
و یا خاکــــریزی که چند قدم به خدا نزدیک تر بودیم...
تقدیر بر ما چنین رقم خورد!
شما بروید عاشقــــانه و عارفانه
و ما بمانیــــم غریبانه و دردمندانه...
شب ِ قدر ،
امضاء میشود #شهادتنــامه ها
جایی میان آسمــان برایم دست و پا کنید ...
#آرزویم_را_شهادت_مینویسم
شادی روح شهدا صلوات
@loveshohada28
#الله_اکبر
#کلامی_ازشهدا
نام شهید: شهید مرتضی آوینی
سخن: اگر قبرستان جاییست که مردگان را در آن قرار می دهند ما قبرستان نشینان عادات و روزمرگی را آیا به معنای زندگی راهیست؟ اگر مقصد پرواز است لانه ویران بهتر. پرستویی که مقصد را در اوج می یابد از ویرانی لانه اش نمی هراسد.
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
.
@loveshohada28
#اللّه_اکبر
دست نوشته شهید☝️
نرخ رفتن به سوریه چند است؟
قدر دل کَندن از دو فرزند است
#شهیدسیدمصطفےصادقی
#یادش_باصلوات
🆔 @loveshohada28
#الله_اڪبر
شهادت زیباسـت
🌸 زندگینامه سردار حاج احمد متوسلیان 🌸
پانزدهم فروردین ماه سال 1332 از خانه محقر و کوچک آقای متوسلیان در محله امامزاده اسماعیل تهران صدای هلهله و شادی به آسمان بلند شد، گریه کودکانه احمد با شنیدن اذان محمدی آرام گرفت .هنوز کودکی بیش نبود که بیماری قلبی او را به اتاق عمل کشاند، او بعد از بهبودی نسبی به مدرسه رفت و ضمن آموختن علم ،پدر را در جهت تأمین معاش خانواده یاری رساند. در سن 10 سالگی کشتار بی رحمانه مردم را در 15 خرداد سال 1342 مشاهده کرد.و از همان زمان با خود عهد بست تا برپایی عدل و داد یاور خمینی کبیر (ره )باشد، تکثیر اعلامیه های امام (ره) از جمله اقدامات او در مبارزه با رژیم بود، متوسلیان در سال 1351 موفق به اخذ مدرک دیپلم فنی گشت.سپس به خدمت سربازی رفت و با درجه گروهبان دومی در دسته سازمانی فرمانده تانک به شهر سر پل ذهاب اعزام شد، بعد از اتمام خدمت سربازی در یک شرکت تأسیسات فنی کارش را آغاز نمود . سال 1354 فعالیت های سیاسی خود را گسترش داد و در بهار همان سال به بهانه مأموریت شغلی به عنوان کارگر برق به خرم آباد رفت ،اما مأمورین در این شهر متوجه فعالیت های او شده و او را در پانزدهم شهریور ماه هنگام تکثیر اعلامیه دستگیر نمودند.50 روز شکنجه در زندان مخوف فلک الافلاک، احمد را ضعیف و رنجور نمود ،اما از پای ننشست .در پائیز سال 1357 در پی اوج گیری اعتراضات مردمی آزاد شد و مسئولیت تظاهرات و اعتراضات محله های جنوب شهر تهران را پذیرفت، بعد از پیروزی انقلاب به همراه دیگر سربازان امام در برپائی کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران نقش عمده ای ایفا کرد.با آغاز غائله کردستان به آن جا رفت و ابتدا شهر بوکان را از حضور ضد انقلاب خالی نمود، سپس شهرهای مهاباد، سقز، بانه و مرزهای غربی ایران را پاکسازی نمود.مردم در این زمان او را اسد کردستان و یل کردستان می نامیدند. با آزادسازی سنندج و مریوان، احمد یکه تاز ارتفاعات کردستان گشت. او بعد از انجام عملیات غرورآفرین محمد رسول الله (ص) و بازگشت از سفر حج ،تیپ 27 محمدرسول الله را تشکیل داد و در سوم خرداد ماه سال 1361 ،ساعت 11 صبح به همراه افراد تحت امرش قدم به خاک خونین خرمشهر نهاد. عملیات پیروزی فتح المبین و بیت المقدس از دیگر افتخارات حاج احمد متوسلیان در طول سال های دفاع مقدس بود. او در همین زمان در سن 29 سالگی همراه دوستانش به لبنان رفت، در روز چهاردم تیرماه سال 1361 به همراه سه تن از همرزمانش به سمت بیروت حرکت کرد ولی در هنگام ورود به شهر در مقابل ایست بازرسی توسط مزدوران حزب فالانژ علی رغم مصونیت دیپلماتیک دستگیر شدند. دیگر هیچ کس آن قامت رشید و آن چهره پر صلابت جبهه ها را ندید.
@loveshohada28
#اللّه_اکبر
شهادت زیباسـت
.
.
کمتر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم...
دیر به دیر می آمد، نگرانش بودم. همه ش با خودم فکر می کردم؛ این دفعه دیگه نمی آد...
نکنه اسیر شه.
نکنه شهید شه.
اگه نیاد، چی کار کنم ؟
خوابم نمی برد. نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم، به م گفت:
چرا بی خودی گریه می کنی؟
اگه دلت گرفته چرا الکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ت بده، بعدش گفت: واسه ی امام حسین گریه کن،نه واسه ی من...
#شهید #مهدی_باکری
کتاب یادگاران
#سبک_زندگی_شهدا
@loveshohada28
#اللّه_اکبر
🖇 #کلام_شهید
✍ #یادمان باشد #راه دراز است
و #مقصد بلند ؛
✍ یادمان باشد این #جاده را چراغ
#خون_شهدا روشن نگاه داشته
تا ما به #سلامت بگذریم!
#شهید_ابراهیم_هادی🍃🌹
@loveshohada28
#کلامی_ازشهدا
شهید محمد رضا موحد دانش
سخن:
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید
@loveshohada28
🍃 @Loveshohada28 💚
#عاشقانه_همسر_شهید💛
#مدافع_عشق🌹
روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت:
"خانومی...❤
بیا پیشم بشین کارِت دارم..."
گفتم...
"بفرما آقای گلم من سراپا گوشم...😍"
گفن "ببین خانومی...❤
همین اول بهت گفته باشمااا...
کار خونه رو تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی...☺️❤"
گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری خسته میشی☹️
گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه..😏
اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...!😁🌹
واقعاً هم به قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی شروع میکرد کمک کردن...😍
مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...👌😊
من از مهمونا پذیرایی ميکنم..."😉
فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت طاهره خانوم...😍❤️
آقا مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه..."😌
منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم...🌹
واسه زندگی اومده بودیم تهران...
با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود...🙂
سر کار که میرفت دلتنگ میشدم..☹️
بر که میگشت،میفهمید با وجود خستگی میگفت...
"نبینم خانومی من...😍
دلش گرفته باشه هااا...❤
پاشو حاضر شو بریم بیرون...😉
میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم...👌😊
اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت...😍😁❤️
که همه اون ساعتایی که کنارم نبودو هم جبران میکرد...😌
و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل...😊
#همسر_شهید_مهدی_خراسانی
🍃 @Loveshohada28 💚
#ڪلام_شهید
من از این دنیـا ...
با همه زیباییهایش میروم
و همه آرزوهایم را رها میکنم اما
به ولایت وحقانیت علیابنابیطالب(؏)
و خداوندی خدا یقهتان را میگیرم
اگر امام خامنهای را تنها بگذارید
خواهش آخر من این است که
سلام مرا به امام خامنهای برسانید
و بگویید اگر دوباره زنده شوم
از تکهتکه شدن در راه تو ابایی ندارم.
#شهیدجاویدالاثر_محمدامین_کریمیان
#سالروز_شهادت
🆔 @loveshohada28