eitaa logo
شهادت زیباسـت
81.4هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
30 فایل
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ پروردگارا این خدمت را از ما قبول فرما که تو شنوا و به اَسرار همه دانایی تبلیغات پربازده👇🏿 https://eitaa.com/joinchat/1455685646C75c4db7174 جهت ارتباط👇🏻 @Mokhles_28
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 💞 عطرهمسرم را در زندگیم‌حس مےکنم!😌 وقتی سر مزارش مےروم، یاد حرفهاش میفتم! که میگفت : _تو بزرگترین سرمایه ے زندگےمن هستی!😍💞 اگر میشد تو را هم باخودم سرکار مےبُردم🙄 بزرگترین رنج و غم من این ماموریت هایےاست ڪه باید بدون شما بروم☹️ الان که پیش من نیست ،😞 کاسه ی آب براے بدرقه اش ڪه چیزی نیست😔 پشت سرش آب شدم که برگردد😭💔 🍃💟 @loveshohada28
‍ ‍ گفت: تا روزی که جنگ باشه... منم هستم... میخوام ازدواج کنم💍 تا دینم کامل شه... تا زودتر شهید شم🙄 مادرشم گفت: "محمدعلی مال شهادته… اونقده میفرستمش جبهه… تا بالاخره شهید شه... زنش میشی..؟؟ قبول کردم☺️ لباس عروسے نگرفتیم... حلقه هم نداشتم... همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم💍😌 دو روز بعد عقد... ساکشو بست و رفت😔 یه ماه و نیم اونجا بود... یه روز اینجا...😢 روزی که اعزام میشد گفت: تو آن شیرین ترین دردی که درمانش نمیخواهم ❤️ همان احساس آشوبی که پایانش نمیخواهمـ😍 "زود برمیگردم" همه چیو آماده کرده بودم؛ واسه شروع یه زندگے مشترڪ💕 که خبر شهادتش رسید...😭 حسرت دوباره دیدنش... واسه همیشه موند به دلم...😔 حسرت یه روز... زندگی کامل با او....💔 🍃💟 @loveshohada28
‍ ‍ ❤️ هنوز ازدواج نکرده بودیم🙄 تو یکی از سفراش همراش بودم تو ماشین یه هدیه بهم داد... اولین هدیه‌ ش به من بود😌 خیلی خوشحال شدم همونجا بازش کردم، روسری بود... یه روسری قرمز با گلای درشت🤔😍 جا خورده بودم با لبخند و شیرین گفت: "بچه‌ها دوست دارن با روسری ببیننت" میدونستم که بهش ایراد میگیرن که چرا خانومی رو که بی حجابه با خودت میاری...؟!🙁☹️ خیلی سعی میکرد منو به بچه‌ها نزدیک کنه... میگفت: "ایشون خیلی خوبن اینطور که شما فکر میکنید نیست! به خاطر شما میان اینجا و میخوان از شما یاد بگیرن... ان‌شاءالله خودمون یادش میدیم" نگفت این حجابش درست نیست...!😑 نگفت مثه ما نیست…!😑 نگفت فامیلش چنین و چنان هستن! این‌ رفتارش خیلی روم اثر گذاشت❤ اون منو مثه یه بچه ی کوچیک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد... نُه ماه زیبا با هم داشتیم😌❤ 🍃💟 @loveshohada28
‍ ‍ ‌زمان ما هم مثل همیشه، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود.😁😶 ریخت و پاش هم که بیداد میکرد😒 ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم😍😌 خریدمان یک بلوز و دامن 👗👚 برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم🤔 به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم🙅😑😒 خودمان برای زندگیمان تصمیم می گرفتیم😇💪🏻 همین ها بود که زندگیمان را زیباتر می کرد.😌 ازدواج_موفق 🍃💟 @loveshohada28
‍ ‍ گفت: تا روزی که جنگ باشه... منم هستم... میخوام ازدواج کنم💍 تا دینم کامل شه... تا زودتر شهید شم🙄 مادرشم گفت: "محمدعلی مال شهادته… اونقده میفرستمش جبهه… تا بالاخره شهید شه... زنش میشی..؟؟ قبول کردم☺️ لباس عروسے نگرفتیم... حلقه هم نداشتم... همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم💍😌 دو روز بعد عقد... ساکشو بست و رفت😔 یه ماه و نیم اونجا بود... یه روز اینجا...😢 روزی که اعزام میشد گفت: تو آن شیرین ترین دردی که درمانش نمیخواهم ❤️ همان احساس آشوبی که پایانش نمیخواهمـ😍 "زود برمیگردم" همه چیو آماده کرده بودم؛ واسه شروع یه زندگے مشترڪ💕 که خبر شهادتش رسید...😭 حسرت دوباره دیدنش... واسه همیشه موند به دلم...😔 حسرت یه روز... زندگی کامل با او....💔 🍃💟 @loveshohada28
سر سفره عقد به من گفت: من که نمی‌تونم از حلقه طلا استفاده کنم، سریع انگشتر عقیقی که در دستش بود را به من داد و گفت: لطفأ این رو برام بذارید، انگشتر عقیقش رو به عنوان حلقه براش گذاشتم، می‌گفت: طلا برای مرد حرام است و حاضر نیستم که برای لحظه ای هم تو دستم بذارم . 🆔 @loveshohada28