شهادت زیباسـت
.
مـــن وارث ِ آرمــان هـــاے تــــوأم ...
وارث ِ لـــباس ِ خـــاکـــــے ِ تـــــــو ...
و تا زمانــــے ڪھ نام ِ 🌷بســــیجــــے🌷 بر پیشـــــانے ام مـــیدرخشـــد ؛
هــــرگـــــز نخـــــــواهم گـــــذاشت
نام ِ صــــنوبران ِ صــــداقت پیشـــــــــہ ،
فــــقط بر بــــن بــــست هــــای سنــــــگے ِ شــــــهرم بـــــماند ... .
. 💕شهدا : آنچنان رفتہ اید ڪہ انگار ما سالہاست مرده ایم ....❢ .
@loveshohada28
#الله_اکبر
.
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
.
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
.
.
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
.
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
.
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
.
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
.
.
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا
گاهی،نگاهی...
@loveshohada28
#الله_اکبر
شهادت زیباسـت
#شهید_احمدی_روشن
.
کار همیشگی ش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا "سلام الله علیها "
اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا.
می گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ "
بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد.
می گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ". از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره.
.
#احمدی_روشن
#ترور
#شهدای_هسته_ای
@loveshohada28
🌹 در محضر حاج اسماعیل دولابی (ره) :
هر صفت خوبی را هر چه هم که در وجودت پیاده کنی،
باز خدا بالاتر از آن است.
شاکر که شوی خدا شکور است،
غفار شوی خدا غفور است ...
فعال بودن خدا جایی برای فاعلیت خلق باقی نگذاشت.
تواب بودن خدا جایی برای تائب بودن خلق باقی نگذاشت.
شکور بودن خدا جایی برای شاکر بودن خدا باقی نگذاشت.
غفار بودن خدا جایی برای گناه خلق باقی نگذاشت.
حسن خدا جایی برای عیب خلق باقی نگذاشت.
🌸✨🌸✨🌸
@loveshohada28
شهادت زیباسـت
#شهیدان_راشهیدان_میشناسند
.
چه بخواهم چه نخواهم، شهدا می بینند
گاه در حال گناهم، شهدا می بینند
بی تفاوت شدم و عین خیالم هم نیست
بوی نان می دهد آهم، شهدا می بینند
غافلم که همه ی عمر گره خورده به هم
تیر شیطان و نگاهم، شهدا می بینند
از خدا دور شدم، دور خودم می چرخم
مدتی گم شده راهم، شهدا می بینند
مدعی بودم و هستم که شهادت طلبم
با همین روی سیاهم، شهدا می بینند
آنقدر سر به هوا بود دلم، یادم رفت
می رود هفته و ماهم، شهدا می بینند
#شهید
#شهادت
#دفاع_مقدس
@loveshohada28
#الله_اکبر
خواست همرنگ جماعت نشود،
همرنگ #خدا شد. . .
🔶 #شهید_یوسف_حطری
🌷 #صلوات و #فاتحه ای نثار روح بلندش 🌷
@loveshohada28
#الله_اکبر
✍ جانبازی که قبل از شهادت جای خود را در بهشت دید
#خاطره
حسین سیزده ساله بود که رفت جبهه. توی عملیات بدر از ناحیۀ گردن قطع نخاع شد. هفده سال روی تخت بود ، اما همواره میخندید. بالای سرش این شعر چشم نوازی میکرد:
چرا دست یازم؟ چرا پای کوبم؟
مرا خواجه بی دست و پا می پسندد
همسرش نقل میکنه که : حسین نیم ساعت قبل از شهادت بهم گفت: نگران نباش! جای من رو توی بهشت بهم نشون دادند...
📌خاطره ای از زندگی جانباز شهید حاج حسین دخانچی
📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 67
@loveshohada28
#الله_اکبر
#التماس_تفکر
🌸✨🌸✨
جـــاي شـــُهـــدا خــالــی
جای "#شهید_دقایقی" خالی که توی وصیت نامه خطاب به همسرش نوشت:
"اگر #بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم..
((جای "#شهید_زین_الدین" خالی که میگفت:
در زمان #غیبت #امام_زمان به کسی #منتظر میگویند که منتظر #شهادت باشد... 😔😭))
جای "#شهید_همت" خالی که خانمش میگفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..
اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...😔
جای "#شهید_حسن_آبشناسان" خالی که
همسرش گفت:
لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک..
روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم کیسه را آوردم...
خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد. با احتیاط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون..
بوی عطر پیچید توی خانه...
عطر گل محمدی.
بوی عطری که حسن میزد..
جای "#شهید_علمدار" خالی که میگفت:
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید
ای شُهدا
برای مــا حمدی بخوانید که شُما زنــده ایــد و مــا مـُـرده ...! شهادت یک لباس تک سایز است
هر وقت و هر زمان اندازه ات را به لباس شهادت رساندی،
هر جا باشی با شهادت از دنیا میروی...😔
"#شهید_آوینی"
.
▶شهدا را یاد کنیم با یک صلوات◀❤️
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🌸✨🌸✨
@loveshohada28
#الله_اکبر
.
وقت رفتن بیست سالم بود .
خم شدم تامادرم بتواند گونه ام را ببوسد ..
موقع آمدن ، بعداز بیست و هشت
سال ، هنوز بیست ساله ام ..
اما آن اندازه شده ام که مادرم بتواند
تمام وجودم را در آغوش بگیرد .. !
اما پیدایم نمیکنند ..
و من با این همه نام ،
گـــمـنام هستم. . .
.
.
.
#شهید_گمنام
@loveshohada28
#الله_اکبر
جدایی از غمِ دلدار چون کنم؟ هیهات!
مرا که بی غمِ او آب در گلو نرود ...
طالبآملی
#مادرانعاشقپرور🍃🌸
@loveshada28
#الله_اکبر
شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود
#خاطره
وقتی میرفتیم گلزار شهدا. همه گریه می کردند ، اما او میخندید. فاتحه میخواند و با شوخی به شهدا میگفت: چی شدکه تنها رفتین و منو نبردین؟ بهش میگفتم: بابا! اینا شهید هستند ، سنگین باش ، احترامشون رو نگه دار ... می گفت: من با اینها رو دربایستی ندارم که ...
شبِ عملیات خیبر بغلم کرد و با گریه خداحافظی کردیم. بهم گفت: من این دفعه شهید میشم ، به سبکِ خودم بیا گلزار شهدا و قشنگ باهام حرف بزن...
گلوله خورد توی صورتش ، آرام لبخند زد و گفت: یا مهدی (عج) و تمام...
📚منبع: روزگاران 1 « کتاب خاطرات » ، صفحه 56
@loveshohada28
#الله_اکبر
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان منست...
مولوی
#مادرانعاشقپرور🍃🌸
@loveshohada28
#الله_اکبر
قدر جبهه ها...
چه حسِ زیبایی بود. . .
شب ِ قدر ...
میان ِ سنگــــری که سقفش تا آسمـــــان بود،
و یا خاکــــریزی که چند قدم به خدا نزدیک تر بودیم...
تقدیر بر ما چنین رقم خورد!
شما بروید عاشقــــانه و عارفانه
و ما بمانیــــم غریبانه و دردمندانه...
شب ِ قدر ،
امضاء میشود #شهادتنــامه ها
جایی میان آسمــان برایم دست و پا کنید ...
#آرزویم_را_شهادت_مینویسم
شادی روح شهدا صلوات
@loveshohada28
#الله_اکبر
#کلامی_ازشهدا
نام شهید: شهید مرتضی آوینی
سخن: اگر قبرستان جاییست که مردگان را در آن قرار می دهند ما قبرستان نشینان عادات و روزمرگی را آیا به معنای زندگی راهیست؟ اگر مقصد پرواز است لانه ویران بهتر. پرستویی که مقصد را در اوج می یابد از ویرانی لانه اش نمی هراسد.
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
.
@loveshohada28
#اللّه_اکبر
دست نوشته شهید☝️
نرخ رفتن به سوریه چند است؟
قدر دل کَندن از دو فرزند است
#شهیدسیدمصطفےصادقی
#یادش_باصلوات
🆔 @loveshohada28
#الله_اڪبر
شهادت زیباسـت
🌸 زندگینامه سردار حاج احمد متوسلیان 🌸
پانزدهم فروردین ماه سال 1332 از خانه محقر و کوچک آقای متوسلیان در محله امامزاده اسماعیل تهران صدای هلهله و شادی به آسمان بلند شد، گریه کودکانه احمد با شنیدن اذان محمدی آرام گرفت .هنوز کودکی بیش نبود که بیماری قلبی او را به اتاق عمل کشاند، او بعد از بهبودی نسبی به مدرسه رفت و ضمن آموختن علم ،پدر را در جهت تأمین معاش خانواده یاری رساند. در سن 10 سالگی کشتار بی رحمانه مردم را در 15 خرداد سال 1342 مشاهده کرد.و از همان زمان با خود عهد بست تا برپایی عدل و داد یاور خمینی کبیر (ره )باشد، تکثیر اعلامیه های امام (ره) از جمله اقدامات او در مبارزه با رژیم بود، متوسلیان در سال 1351 موفق به اخذ مدرک دیپلم فنی گشت.سپس به خدمت سربازی رفت و با درجه گروهبان دومی در دسته سازمانی فرمانده تانک به شهر سر پل ذهاب اعزام شد، بعد از اتمام خدمت سربازی در یک شرکت تأسیسات فنی کارش را آغاز نمود . سال 1354 فعالیت های سیاسی خود را گسترش داد و در بهار همان سال به بهانه مأموریت شغلی به عنوان کارگر برق به خرم آباد رفت ،اما مأمورین در این شهر متوجه فعالیت های او شده و او را در پانزدهم شهریور ماه هنگام تکثیر اعلامیه دستگیر نمودند.50 روز شکنجه در زندان مخوف فلک الافلاک، احمد را ضعیف و رنجور نمود ،اما از پای ننشست .در پائیز سال 1357 در پی اوج گیری اعتراضات مردمی آزاد شد و مسئولیت تظاهرات و اعتراضات محله های جنوب شهر تهران را پذیرفت، بعد از پیروزی انقلاب به همراه دیگر سربازان امام در برپائی کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران نقش عمده ای ایفا کرد.با آغاز غائله کردستان به آن جا رفت و ابتدا شهر بوکان را از حضور ضد انقلاب خالی نمود، سپس شهرهای مهاباد، سقز، بانه و مرزهای غربی ایران را پاکسازی نمود.مردم در این زمان او را اسد کردستان و یل کردستان می نامیدند. با آزادسازی سنندج و مریوان، احمد یکه تاز ارتفاعات کردستان گشت. او بعد از انجام عملیات غرورآفرین محمد رسول الله (ص) و بازگشت از سفر حج ،تیپ 27 محمدرسول الله را تشکیل داد و در سوم خرداد ماه سال 1361 ،ساعت 11 صبح به همراه افراد تحت امرش قدم به خاک خونین خرمشهر نهاد. عملیات پیروزی فتح المبین و بیت المقدس از دیگر افتخارات حاج احمد متوسلیان در طول سال های دفاع مقدس بود. او در همین زمان در سن 29 سالگی همراه دوستانش به لبنان رفت، در روز چهاردم تیرماه سال 1361 به همراه سه تن از همرزمانش به سمت بیروت حرکت کرد ولی در هنگام ورود به شهر در مقابل ایست بازرسی توسط مزدوران حزب فالانژ علی رغم مصونیت دیپلماتیک دستگیر شدند. دیگر هیچ کس آن قامت رشید و آن چهره پر صلابت جبهه ها را ندید.
@loveshohada28
#اللّه_اکبر
شهادت زیباسـت
.
.
کمتر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم...
دیر به دیر می آمد، نگرانش بودم. همه ش با خودم فکر می کردم؛ این دفعه دیگه نمی آد...
نکنه اسیر شه.
نکنه شهید شه.
اگه نیاد، چی کار کنم ؟
خوابم نمی برد. نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم، به م گفت:
چرا بی خودی گریه می کنی؟
اگه دلت گرفته چرا الکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ت بده، بعدش گفت: واسه ی امام حسین گریه کن،نه واسه ی من...
#شهید #مهدی_باکری
کتاب یادگاران
#سبک_زندگی_شهدا
@loveshohada28
#اللّه_اکبر