#شهیدآنه🕊
#سردارشهیدعلی_هاشمی🌷
فراموشم نمی شود. به همراه حاجی به طرف منزلشان رفتیم. باران آمده و زمین گِل شده بود...
نزدیک کوچه که رسیدیم، پدر حاجی را دیدم که کپسولی روی دستش گرفته بود...
به سمت ماشین آمد و بعد از سلام و احوال پرسی رو کرد به حاج علی و گفت: خدا شما رو رسونده. با این ماشین و سید صباح بریم گاز بگیریم؟
حاجی رو کرد به پدرش و خیلی با ادب گفت: اگه گاز نباشه، مسئله ای نیست. اشکالی نداره یک شب غذای گرم نمی خوریم. اما با ماشین بیت المال نمی خوام گاز خونمون تأمین بشه.
📚: هوری
کجایند مردان خوب خدا؟!
کجایند حافظان بیت المال؟!🌷🕊
...
#شهیدآنه🕊
#سردارشهیدعلی_هاشمی🌷
علی برای خودش لباس نمی خرید. هیشه آنچه که داش را مرتب و تمیز نگه میداشت.
یک بار برای مدرسه اش کت خریدم؛ اما علی آن را نپوشید.
میگفت: مادر برایم لباس معمولی بخر. در مدرسه بعضی از بچههای یتیم هستند، خیلی ها فقیرند، دلم نمیآید من لباس نو بپوشم و آنان نداشته باشند.
🎤راوی: مادر شهید
...
#شهیدآنه🕊
#سردارشهیدعلی_هاشمی🌷
علی برای خودش لباس نمی خرید. هیشه آنچه که داش را مرتب و تمیز نگه میداشت.
یک بار برای مدرسه اش کت خریدم؛ اما علی آن را نپوشید.
میگفت: مادر برایم لباس معمولی بخر. در مدرسه بعضی از بچههای یتیم هستند، خیلی ها فقیرند، دلم نمیآید من لباس نو بپوشم و آنان نداشته باشند.
🎤راوی: مادر شهید
...