عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
📖معرفی #کتاب_هفته #خاطرات_سفیر یادداشتهای نیلوفر شادمهری(-۱۳۵۹) از دوران دانشجوییاش در کشور فرانس
معرفی #کتاب_هفته
بخشی از کتاب #خاطرات_سفیر
#قسمت_چهارم
قرار شد من توی کارگاه های دوروزه طراحی ،که توی شهر نیم برگزار میشد، شرکت کنم؛
...
بعد از دو سه نفر که اسمشون یادم نیست #لوسیون_مَینو که رسما حکم استاد همه استادا رو داشت ،صحبت کرد.
رفتار خیلی آروم و معقولی داشت ،مودب و موقر و البته باسواد.
.......
بعد از استاد مَینو نوبت آقای #هِروه_کریستوفل بود.
...
پرسش و پاسخا هم تموم شد و همه باهم رفتیم رستوران برای شام.
دور میز شام کنار یکی از استادای خانوم نشسته بودم و دست بر قضا استاد مینو روبروی من بود.
از من ملیتم رو پرسیدن و نظرم رو درباره کشور فرانسه.
خانوم کناری خیلی از ایران تعریف کرد؛از مردمش ،از فرهنگش. رو به استاد گفت:"لوسین واقعا سفر یه درسه"
استاد آروم و متین گفت:" بله همه زندگی درسه .حیف که بعضی درسا رو آدم دیر یاد میگیره."
به نظرم اومد استاد توی حال و هوای دیگه ایه ، به استاد گفتم :"من با حرف شما کاملا موافقم .تازه، فکر کنم از اون بدتر اینه که آدم ببینه سوالای امتحان از یه سری درساست که فکرش رو هم نمی کرده توی امتحان بیاد و ازشون رد شده و نخونده"
خانوم کناری یهو بلندبلند خندید و گفت :"اوه اوه اوه ..چقدر پیچیده ش کردید!باید خوشبین بود.این قدر فلسفه نبافید"
استاد با همون آرامش قبلی گفت:"این یه فرضیه بود. فلسفه بافی نبود.اگه به اندازه یه فرضیه هم برامون مهم باشه ،باید بیشتر از این روش فکر کرد" صورتش رو برگردوند سمت من و گفت: "اونی که شما گفتید ...اون یه فاجعه ست"
خانوم کناری گفت:"بسه لوسین لازم نیست برای اتفاق نیفتاده غصه بخوری"
استاد گفت:"وقتی اتفاق بیفته که دیگه خیلی دیره"
به استاد لبخند زدم حس می کردم از چیزی حرف میزنه که میفهمم .استاد پرسید :"سخنرانی هروه رو گوش کردی" گفتم:" بله"
_بیست سال قبل توی یه کنفرانس یه سخنرانی داشتم .اون روز بعد از تموم شدن حرفای من ،حضار همین قدر با شور و حرارت برای من دست زدن و تشویقم کردن...
+خیلی خوبه
_اما اون روز من دقیقا برعکس حرفایی رو که امروز هروه زد ثابت کرده بودم.
ـ+.....
بیست سال با تئوریام کنفرانس دادم و برام دست زدن و امروزه هروه خلاف اون حرفارو ثابت می کنه و براش همون قدر دست میزنن...
ـ+....
_حضار کارشون دست زدنه ..این تویی که باید بدونی زندگی ت رو داری وقف اثبات چی می کنی..
میفهمی دخترم ؟...این مهم ترین درس زندگی من بود.
#به_همراه_لینک_کانال_کپی_کنید 🌸❤️
✔بفرستید واسه بقیه↻🌹
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
📍 #قسمت_سوم 📖 #مثل_هیچکس ✍ #فائزه_ریاضی توجه: بدون نام نویسنده و لینک کانال کپی نشه و حتی الامکان
مثلهیچکس_قسمت۴.pdf
2.01M
📍 #قسمت_چهارم
📖 #مثل_هیچکس
✍ #فائزه_ریاضی
توجه: بدون نام نویسنده و لینک کانال کپی نشه و حتی الامکان فوروارد بشه😊🙏
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
. #قسمت_سوم - به چشم، میگویم راستش قبل از آن که عقیل به نیابت از امیرمؤمنان علی(ع) به خواستگاری فا
.
#قسمت_چهارم
فاطمه گفت: «جناب فرستاده، آیا من از هم اکنون میتوانم مطمئن باشم که همسر والی مقتدر شام، امیر معاویه بن ابوسفیان هستم؟»
فرستاده که تقریباً پشت به فاطمه و خانوادهاش دراز کشیده بود، سر چرخاند و چنان که گویی بر آنان منت میگذارد، گفت: «بله، هستی».
لحن آرام و شرمآگین فاطمه به یکباره تغییر کرد و با لحنی قاطع، بر سر مرد فریاد زد: «پس درست بنشین مردک!»
فرستاده همچون کسی که به رعد و برق دچار شده باشد، به یکباره از جا جست و با چشمان گشاده از حیرت، مؤدب و دو زانو نشست.
فاطمه ادامه داد: «آیا اربابت به تو حد و ادب میهمان و حق و حرمت میزبان را نیاموخته؟ چگونه والی مقتدری است معاویه که به نوکرانش اجازه میدهد با خانواده همسرش جسور بیادب باشند؟ به خدا قسم اگر شومی خون میهمان و بیم غیرتورزی عشیره نبود، این بیادبیات بیپاسخ نمیماند.»
فرستاده معاویه که از ترس جان، در همان حالت نشسته، عقب عقب رفته بود، تقریباً به آستانه در رسیده بود و با دست کشیدن بر زمین، کفشهایش را میجست.
امالبنین دوباره غرید: «و اما این هدایا و جواهرات اگر فقط هدیه و پیشکش است، هدیهای است بیدلیل، مشکوک و اسرافآمیز اما اگر قیمت و بهای من است. به اربابت بگو که مرا بسیار ارزان پنداشته ... های! کجا میگریزی؟ بیا خر مهرههایت را هم ببر و حمایل شتر صاحبت کن!»
اما فرستاده معاویه این جملات را نشنید چون لحظاتی پیش از آن، پابرهنه از بیم جان گریخته بود و ساعتی بعد یکی از همسایگان، طبقهای هدیه را به او رساند.
معاویه هم البته از پا ننشست. برای آن که ثابت کند میتواند از بنی کلاب زن بگیرد، این بار فرستادهاش را به خواستگاری «میسون» دختر «بجدل» فرستاد و او را به زنی گرفت. «میسون» سوگلی معاویه شد و «یزید» را برای او به دنیا آورد.
(ممنون که با ذکر لینک کانال کپی میکنین🌸)
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧