عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
♥️➣ @loveshq 〇عاشقانههایپاڪ⇧
ذوق زده گفتم پیرهن عروسوووو
مگه دوره شمام از این خبرا بود؟
خندید و گفت: خبرا که دوره ما بود مادر، این دوره شماست که خبری نیست!
نشستم پای گرمای چراغ نفتیش و با شیطنت گفتم ولی به ما حرفای دیگه ای گفتن، زمان شما مردسالاری بود، دوستت دارمی در کار نبود،
سرمو بردم جلو و یواشکی بیخ گوشش گفتم بوسه و بغلی نبود... و بلند خندیدم...
لبشو گاز گرفت و گفت: اشتباه بهتون گفتن مادر...
زمان ما تنها چیزی که نبود، دوستت دارمای آبکی و دمِ دستی بود!
آقاجونت چاییشو هیچ وقت با قند نخورد!
زیر زیر نگاش کردم و سرمو تکون دادم که خب!؟
ریز خندید و گفت: همیشه می گفت من چایی مو با شیرینی خنده های مادرتون می خورم!
با خنده گفتم پس آقاجونم بَلَد بوده از این حرفا...
لپای خسته ش گل انداخت: اون موقع اینجور نبود مادر، دوستت دارما انقد بی جون نبود،
اون موقع دوستت دارمو جای نبات با چای حل می کردن...
این جوری هم خستگی از تنمون می رفت، هم دوستت دارما همیشه گرم و شیرین بود،
دوره ما هیچ وقت عشق از دهن نمی افتاد مادر، هیچ وقت...
#ملیحه_سادات_مهدوی
#عکس_میگه
#بدون_لینک_کانال_و_نام_نویسنده_کپی_نکنید❌❤️
✔بفرستید واسه بقیه↻🌹
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
آمده بودی دم حجره،
کمی این پا و آن پا کردی،
و دست آخر حرفت را اینطور گفتی: می دانید حاج میر فضل اله! من از تمامِ عاشورا کجایش بیشتر به دلم نشسته؟
پدرم به رویت تبسم کرده بود که یعنی کجا؟
و تو گفته بودی: تکبیرهای ابی عبدالله وسطِ معرکه!
و در جوابِ چطور؟ِ پدر، توضیح دادی اباعبدالله در گرماگرمِ جنگ تکبیر می زد و ذکر می گفت آن هم بلند، بلند، جوری که صدایش به خیمه گاه برسد، و زن و بچه ها دلشان آرام بگیرد که بابا هنوز زنده است!
من از اینجای قصه، از این مردِ جنگی که وسط چکاچک شمشیرها هم بفکر زن و بچه است خیلی خوشم آمده، این آخرِ مردانگی اباعبدالله است...
پدر چند ضربه به پشتت زده بود و مرحبای جانانه ای نثارت کرده بود و آخر هم گفته بود معلوم است خودت مردی، پسرم!
و تو حرف پدر تمام نشده گفته بودی دخترتان را به من می دهید حاج میرزا؟!
پدرم از پرسشِ یکباره ات جا خورده بود، اما
از زیرکی و فهمت خوشش آمده بود،
و در جواب فقط گفته بود حالا شب با مادرت بیا خانه، ببینم نظر حاج خانوم چیست؟
بعدها پدرم هر جا می نشست می گفت دخترم را به کسی دادم که شاگردِ مِهر و مردانگیِ ارباب است...
عزیزِ جانم!
اگر تو از "حسین" مرد بودن را یاد نگرفته بودی و اگر پدرم مرا به مردیَ ت نداده بود، حالا من با تکیه به که واردِ تکیه می شدم؟!
۱نوشت:
متن، الهام از تصویر
۲نوشت:
هیئتی بودن معیار نیست، مسجدی بودن شرط نیست،
اصلِ مطلب حسینی بودن است...
#ملیحه_سادات_مهدوی
#بدون_لینک_کانال_و_نام_نویسنده_کپی_نکنید ❌❤️
#عکس_میگه
✔بفرستید واسه بقیه↻🌹
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
♥️➣ @loveshq 〇عاشقانههایپاڪ⇧
می دانی لیلا
من که تو را هیچ وقت ندیده بودم!
اصلا مگر تو دختر آفتاب مهتاب ندیدهء حاج فتح اله نبودی؟!
من کجا باید می دیدمت که دل بدهم؟!
.
هیچ وقت پیش نیامد که در کوچه به هم برسیم و من همانطور که نگاهم به زیر است پَرِ چادرت را ببینم که در باد می رقصد و دلبری می کند و عطر تو را در تمام کوچه می پراکند...
من فقط اول مُحرم ها مادرت را می دیدم که به حاج فتح اله کمک می دهد کتیبه ها را سر در خانه نصب کند...
من از پَرِ چادرِ تو نه! از پَرِ کتیبه ها عاشقت شدم!
من از عطر تنت نه! از عطر مُحرمی که می پیچید توی دهلیزِ خانه عاشقت شدم!
من مادرم را فرستادم پِیِ دختری که پدرش سر سفره نان و نمکِ عشقِ حسین می گذارد...
من می دانستم لیلایی که در هوای این کتیبه ها بزرگ می شود، ادب و وفا و عشق را به ارث می برد...
می دانی لیلا جان!
حالا که داری کمکم می دهی این پرچم را روی سر در بزنم پیش خودم فکر می کنم، چقدر خوب شد که از سر سفره حسین دختر گرفتم!
حقا دلبری که از حسین رسد بی اندازه نکوست...
#ملیحه_سادات_مهدوی
#عکس_میگه
#بدون_لینک_کانال_و_نام_نویسنده_کپی_نکنید
✔بفرستید واسه بقیه↻🌹
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
دختر قشنگم
هر بار که پدرت دست به خرمن موهایت ببرد و گندم زارِ آرزوهایش را ببوسد و شانه کند
درست همان وقت که زیرِ آرامش دستانِ پدر آرام گرفته ای و به چشمهای درشت و قشنگت حسی شبیه خواب آمده...
قاطیِ خلوتِ دختر و پدری تان می شوم و می گویم می دانستی پیامبر موهای دخترشان را شانه می زدند؟
تا تو از شوق بخندی و خودت را در آغوش پدرت گم کنی...
بعد مثلا یک بار که سرت را گذاشته ای روی بازوی مردانه پدر و در عطر تنش غرق شده ای باز من از راه میرسم و آرام در گوشت زمزمه میکنم حضرت زهرا هم وقتی هم سال تو بود روی بازوی پیامبر می خوابید
تا باز کودکانه ذوق کنی و پدرت را بوسه باران...
بعدها مثل امشبی دستت را می گیرم و با خودم می برم روضه های پدربزرگ...
و منتظر می شوم یک جایی وسط روضه بیایی چادرم را بالا بزنی، صورت خیسم را تماشا کنی و با تعجب بپرسی مامانی این آقا چی میگه؟ این زهرایی که میگه همون حضرت زهراییه که تو میگفتی؟!
و من به نشان تایید سری تکان دهم، محکم بغلت کنم و گریه هایم با گریه های تو قاطی شود...
آن شب تا صبح تب کنی و هذیان بگویی:
یه مرد قد بلند باید پاهای بزرگی هم داشته باشه!
باید لگدهای محکمی هم داشته باشه
یه مرد قد بلندِ زشت باید خیلی ترسناک باشه...
و من تا صبح بالای سرت بیدار باشم و با اشک بگویم تازه رسیدیم به آنجای ماجرا که باید برایت می گفتم...
همانجایَش که باید یادبگیری برایش بمیری...
خواستم اول بفهمی زهرا، چقدر نازدانه بود، تا بعد که فهمیدی زدنش، از غصه تب کنی و هذیان بگویی...
#نامه_هایی_به_دخترم
#پیش_از_آنکه_داشته_باشمش
#ملیحه_سادات_مهدوی
#عکس_میگه
#حتما_با_لینک_کانال_و_نام_نویسنده_کپی_کنید ❤️
✔بفرستید واسه بقیه↻🌹
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
تو ماهِ بهمن، تو دهه فجر منی...
تو شور و حالِ تزئین مدرسه
تو ذوقِ خریدِ کاغذای رنگی
تو ریسه های پرچم
تو شلشله خورشیدی
تو شوقِ انتخاب شدن، بعنوان قشنگ ترین کلاسی...
تو دست خط انتخابی برای نوشتنِ روزنامه دیواری
تو حس و حالِ جشنهای مدرسه...
تو سکانس تقلید صدا
تو سرودهای انقلابی
تو کیفِ دورِ تندِ "جاویدان ایران عزیز ما"
تو دعوا سرِ دشمن ار تو سنگ خاره ای یا دشمن است و سنگ خاره ای...
تو حسِ سرخوشی از انتخاب شدن برای گروهِ تئاتر...
تو لحظه ناب صدا زدن بچه های سرود از سر کلاس...
تو خنده های از ته دل پای تماشای چاق و لاغری...
تو هیجانِ رسیدنِ مأمورِ x625
تو اشکِ آخرِ تیرباران، تو دعا برای فرارِ اندرزگویی...
تو لحظه کشته شدنِ قاچاقچیا به دستِ جمشید هاشمپور...
تو هیجانِ دیدنِ فیلمای آرتیست و اکشن...
تو صدای کف و سوت تماشاگرا برای فرارِ نقش اول از دست ساواک...
تو حال و هوای تمومِ اون فیلم ها که می چسبید هر قدر هم که تکراری...
تو عکسِ امام
تو مراسمِ سر صف
تو لحظه اهدای جوایزی...
تو حسِ تک خوان سرود
تو حالِ خوشِ اونیکه از پنکه سقفی آویزون بود...
تو جابه جا کردن میز و نیمکتا
تو چسبوندن کاغذ و شلشله ها...
تو تشکیل نشدن کلاسا
تو تکرارِ ۲۲ بهمن، ۲۲بهمن
تو ریتمِ قشنگِ روزِ آزادی ما، روزِ نجاتِ میهن...
تو مطلع الفجر
تو انفجار نوری
تو هر چی نوستالژی
تو هر چی حسِ خوبی...
.
.
.
اینَم یک عاشقانه با طعم دهه فجر 😊
الهی یکیو پیدا کنید که بودن باهاش مزه همه یادش بخیرهاتونُ داشته باشه ☺️
وای چه حال و هوایی داشت دهه های فجر... یادش بخیر واقعا...
بچه های الان اصلا هیچ کدوم از اون حال و هواهای ما رو تجربه نمی کنن...
#ملیحه_سادات_مهدوی
#حتما_با_لینک_کانال_و_نام_نویسنده_کپی_کنید ⭕️❤️
✔بفرس واسه عشقت😍😍
#انقلاب
#صلوات
#چهل_سالگی_انقلاب
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
من در حال حاضر برای هیچ کدام از گرانی ها و نگرانی هایی که به جان مردم افتاده راهکاری ندارم!
برای ناپدید شدن پوشک، برای قوطی رب شانزده هزارتومانی، برای احتکار برنج، برای دبه روغنی که تا دیروز بیست تومن بود و امروز پنجاه تومن و برای ده ها قیمت باورنکردنی دیگر!
قیمت ها همینطور ساعت می اندازند و دم دستی ترین ملزومات زندگی دارند خواب شبمان می شوند!
من فقط همینقدر می دانم که در شرایط سخت اقتصادی کنونی، درونِ این شِعب لعنتی تنها کاری که از دست ما زن ها برمی آید این است که مردهای زندگی مان را بیشتر دوست داشته باشیم!
مردها حرفی نمی زنند اما مگر کسی هست که نداند بیشترین فشار این روزها روی دوش آنهاست؟!
اوضاعی که فشار روانیش صد برابر بیشتر از فشار اقتصادیِ آن است!
مردها از چیزهایی سر در می آورند که ما از آن بی خبریم!
آنها که فقط حرص نان و پنیرِ خانه خودشان را نمی خورند، بازار بورس و ارز هر روز روی سینه مردها بساط می کند، قیمت نفت و دلار توی سرشان بالا پایین می رود و اقتصاد جهانی روی روان آنها رژه می رود!
من از مشکلات این روزها سر در نمی آورم
فقط همین قدر می دانم که در بحران کنونی ما زن ها باید مردهای زندگی مان را بیشتر دوست داشته باشیم.
بیشتر درکشان کنیم
بیشتر قدردانشان باشیم
و توقعات بچه گانه کمتری داشته باشیم،
شاید اگر ما زن ها کمی مهربان تر شدیم، مردها هم آرام تر شدند و برای برون رفت از شرایط کنونی راه حلی پیدا کردند!
بهترین کار الان فقط همین است که ما دخترها و همسرهای مهربان تر و صبورتری باشیم، همین!
۱نوشت:
این روزهای سخت هوای مردها، این فرشته های نگهبان خوشبختی هایمان را بیشتر داشته باشیم..
#ملیحه_سادات_مهدوی
#حتما_با_لینک_کانال_و_نام_نویسنده_کپی_کنید
💙➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
یک سال دیگر هم تمام شد و تو نیامدی...
هفت سین امسال را نذر آمدن تو کردم
آینه را شکستم شاید خودبینی ام کمتر شود شاید به انتظار نزدیکتر شوم
ماهی را به دریا سپردم شاید رهایی او یکی از هزاران زندانی ما آدم ها را از بند غرورمان آزاد سازد
جای سنبل گلدان ها را پرازنرگس کردم
جای شمعدان های آینه را با شاخه های یاس عوض کردم
با سین اول به تو سلام دادم:"سلام علی آل یاسین "
سین دوم:سجاده! سجاده ام را بازکردم طنین ِ " ایاک نعبدوایاک نستعین" صد مرتبه در قامت نمازم پیچید، شاید دست توسلم به دامان تو رسد...
ساعت را روی سفره گذاشتم تا ساعت های نیامدنت را شماره کنم تا ساعت آمدنت را ثانیه به ثانیه انتظارکشم
برای سین چهارم خواستم سبدی بگذارم پر از لحظه هایی که انتظارت را کشیده ام پر از لحظه هایی که به یادت بوده ام پر از لحظه هایی که برای تو بوده ام اما شرمنده ام که سبد را باید خالی بر سر سفره بگذارم که اگر در این سبد لحظه ای تنها یک لحظه می بود ...
تو تا حالا آمده بودی!
سین پنجم :سرودآمدنت
سین ششم:سبزی بیرق تو
سین هفتم؟؟!!
سلام
سجاده
ساعت
سبد
سرود
سبزبیرق
سین هفتم؟!
سین هفتم؟!
سین هفتم، سیمای تو...
آری سیمای تو هفتمین سین سفره هفت سین ماست
بیا که بی تو هفت سین هم معنا ندارد...
#ملیحه_سادات_مهدوی
کپی فقط با #ذکر_لینک_کانال و #نام_نویسنده جایز است❤️
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
ما چیز زیادی از شما نمی دانیم.
تنها چیزی که از کودکی به ما گفته اند این بوده که تاجرها، برای شما کاروان کاروان، ابریشم و نقره و طلا حمل می کردند
شتر شتر، ثروت شما را می آوردند و می بردند
و کسی حساب مال شما دستش نبود...
همینقدر گفته اند که تمامِ بزرگان حجاز خواستار شما بودند و شما دل به هیچ یک نمی دادید...
و این را هم گفته اند که شما با تمام شکوه و جلالتان به پیامبر جانِ ما دل بستید، و مصطفای آفرینش را با جان و دل، بسیار بسیار می خواستید...
و چون پیامبر، علی را با خود به خانه آورد و کفالتش را قبول کرد، شما بر علی از مادر مهربان تر بودید...
و یک حرف دیگری هم که از شما می دانیم اینکه با تمام آن ثروت، وقت رحلت حتی قدر یک کفن هم دارایی نداشتید...
این تمام آن چیزی بود که ما از شما می دانیم.
و البته یک چیز خیلی بزرگتر و مهم تر، و آن هم اینکه شما مادرِ فاطمه هستید...
می بینید بانو، تمام دانسته های ما از شما قدر چند خط نوشته بیشتر نمی شود...
ما از شما چیزی نمی دانیم.
فقط همین اندازه می دانیم که شما را دوست داریم...
دوستتان داریم برای همسر بودنتان برای پیامبر
دوستتان داریم برای مادری کردنتان برای امیرالمؤمنین
دوستتان داریم برای خاطرِ زهرایتان
اصلا دوستتان داریم برای خاطر خودتان، برای خدیجه بودنتان...
بانویی که مهربانی هایش از پس چهارده قرن، تمامی ندارد...
دوستتان داریم و این تمام دارایی ماست...
یا خدیجة الغراء 💚
#ملیحه_سادات_مهدوی
#کپی_فقط_با_لینک_کانال_و_نام_نویسنده
#باکمیتاخیر🙏❤️
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
.
.
من در حال حاضر برای هیچ کدام از گرانی ها و نگرانی هایی که به جان مردم افتاده راهکاری ندارم!
برای ناپدید شدن پوشک، برای قوطی رب شانزده هزارتومانی، برای احتکار برنج، برای دبه روغنی که تا دیروز بیست تومن بود و امروز پنجاه تومن و برای ده ها قیمت باورنکردنی دیگر!
قیمت ها همینطور ساعت می اندازند و دم دستی ترین ملزومات زندگی دارند خواب شبمان می شوند!
.
.
من فقط همینقدر می دانم که در شرایط سخت اقتصادی کنونی، درونِ این شِعب لعنتی تنها کاری که از دست ما زن ها برمی آید این است که مردهای زندگی مان را بیشتر دوست داشته باشیم!
مردها حرفی نمی زنند اما مگر کسی هست که نداند بیشترین فشار این روزها روی دوش آنهاست؟!
اوضاعی که فشار روانیش صد برابر بیشتر از فشار اقتصادیِ آن است!
.
.
مردها از چیزهایی سر در می آورند که ما از آن بی خبریم!
آنها که فقط حرص نان و پنیرِ خانه خودشان را نمی خورند، بازار بورس و ارز هر روز روی سینه مردها بساط می کند، قیمت نفت و دلار توی سرشان بالا پایین می رود و اقتصاد جهانی روی روان آنها رژه می رود! .
.
من از مشکلات این روزها سر در نمی آورم
فقط همین قدر می دانم که در بحران کنونی ما زن ها باید مردهای زندگی مان را بیشتر دوست داشته باشیم.
بیشتر درکشان کنیم
بیشتر قدردانشان باشیم
و توقعات بچه گانه کمتری داشته باشیم،
شاید اگر ما زن ها کمی مهربان تر شدیم، مردها هم آرام تر شدند و برای برون رفت از شرایط کنونی راه حلی پیدا کردند!
بهترین کار الان فقط همین است که ما دخترها و همسرهای مهربان تر و صبورتری باشیم، همین! .
.
۱نوشت:
این روزهای سخت هوای مردها، این فرشته های نگهبان خوشبختی هایمان را بیشتر داشته باشیم..
.
.
#ملیحه_سادات_مهدوی
#حتما_با_لینک_کانال_و_نام_نویسنده_کپی_کنین❤️
.
.
.
#چهتصویریهها😍
#فدایشمادوتا☺
#گرانی_بنزین
#گرانی
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
می دانی لیلا
من که تو را هیچ وقت ندیده بودم!
اصلا مگر تو دختر آفتاب مهتاب ندیدهء حاج فتح اله نبودی؟!
من کجا باید می دیدمت که دل بدهم؟!
.
هیچ وقت پیش نیامد که در کوچه به هم برسیم و من همانطور که نگاهم به زیر است پَرِ چادرت را ببینم که در باد می رقصد و دلبری می کند و عطر تو را در تمام کوچه می پراکند...
من فقط اول مُحرم ها مادرت را می دیدم که به حاج فتح اله کمک می دهد کتیبه ها را سر در خانه نصب کند...
من از پَرِ چادرِ تو نه! از پَرِ کتیبه ها عاشقت شدم!
من از عطر تنت نه! از عطر مُحرمی که می پیچید توی دهلیزِ خانه عاشقت شدم!
من مادرم را فرستادم پِیِ دختری که پدرش سر سفره نان و نمکِ عشقِ حسین می گذارد...
من می دانستم لیلایی که در هوای این کتیبه ها بزرگ می شود، ادب و وفا و عشق را به ارث می برد...
می دانی لیلا جان!
حالا که داری کمکم می دهی این پرچم را روی سر در بزنم پیش خودم فکر می کنم، چقدر خوب شد که از سر سفره حسین دختر گرفتم!
حقا دلبری که از حسین رسد بی اندازه نکوست...
#ملیحه_سادات_مهدوی
#بدون_لینک_کانال_و_نام_نویسنده_کپی_نکنید ❤️🙏😍
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
از اول هم قرار بر این بود که عاشقِ هم بمانیم...
سرد و گرم روزگار را با هم بچشیم
از فراز و نشیب زندگی کنار هم بگذریم
با هم بخندیم
با هم اشک بریزیم
با هم دارا شویم با هم ندار شویم
با هم بسازیم
و با هم پسردار شویم...
آن وقت پسرها را با هم، غرق دوست داشتن کنیم،
لای پتوی خوشبختی بخوابانیم و در آغوش دلخوشی بیدارشان کنیم...
روی سر، جایشان دهیم و روی چشم بزرگشان کنیم
اولین قدمها و اولین دنداندرآوردنهایشان را جشن بگیریم
سَرِ اینکه بابا را بیشتر دوست دارند یا مامان را دعوا کنیم!
دویدنهایشان را به صد عشق تماشا کنیم
برای سبز شدن پشت لبهایشان از شوق اشک بریزیم
و از قد کشیدنشان ذوق کنیم
پا به پای جوان شدنشان پیر شویم...
و دست آخر،
درست وقتی که خوشسیماترین و خوشقامتترین جوان شهر شدند،
بدهیمشان بروند شهید شوند!
از اول هم قرارمان بر این بود...
که پیش از جوانیشان یک عمر با هم بسازیم،
و بعد از فروریختنِ جوانیشان یک عمر با هم بسوزیم...
از اول هم قرارمان همین بود که عاشقِ هم بمانیم...
#ملیحه_سادات_مهدوی
۱نوشت:
ما چقدر به شهدا مدیونیم؟
و چقدرتر به پدر و مادر شهدا؟!
۲نوشت:
چه خوبه که پاییز با هفته دفاع مقدس شروع میشه...
تقارن دو فصل عاشقانه با هم...
آغاز هفتهی مقدسِ دفاع مقدس گرامی🌹
۳نوشت:
متن رو با الهام از تصویر نوشتم🌸
شادی امام و شهدا #صلوات
.
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
ما چیز زیادی از شما نمی دانیم.
تنها چیزی که از کودکی به ما گفته اند این بوده که تاجرها، برای شما کاروان کاروان، ابریشم و نقره و طلا حمل می کردند
شتر شتر، ثروت شما را می آوردند و می بردند
و کسی حساب مال شما دستش نبود...
همینقدر گفته اند که تمامِ بزرگان حجاز خواستار شما بودند و شما دل به هیچ یک نمی دادید...
و این را هم گفته اند که شما با تمام شکوه و جلالتان به پیامبر جانِ ما دل بستید، و مصطفای آفرینش را با جان و دل، بسیار بسیار می خواستید...
و چون پیامبر، علی را با خود به خانه آورد و کفالتش را قبول کرد، شما بر علی از مادر مهربان تر بودید...
و یک حرف دیگری هم که از شما می دانیم اینکه با تمام آن ثروت، وقت رحلت حتی قدر یک کفن هم دارایی نداشتید...
این تمام آن چیزی بود که ما از شما می دانیم.
و البته یک چیز خیلی بزرگتر و مهم تر، و آن هم اینکه شما مادرِ فاطمه هستید...
می بینید بانو، تمام دانسته های ما از شما قدر چند خط نوشته بیشتر نمی شود...
ما از شما چیزی نمی دانیم.
فقط همین اندازه می دانیم که شما را دوست داریم...
دوستتان داریم برای همسر بودنتان برای پیامبر
دوستتان داریم برای مادری کردنتان برای امیرالمؤمنین
دوستتان داریم برای خاطرِ زهرایتان
اصلا دوستتان داریم برای خاطر خودتان، برای خدیجه بودنتان...
بانویی که مهربانی هایش از پس چهارده قرن، تمامی ندارد...
دوستتان داریم و این تمام دارایی ماست...
یا خدیجة الغراء 💚
#ملیحه_سادات_مهدوی
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
تو ماهِ بهمن، تو دهه فجر منی...
تو شور و حالِ تزئین مدرسه
تو ذوقِ خریدِ کاغذای رنگی
تو ریسه های پرچم
تو شلشله خورشیدی
تو شوقِ انتخاب شدن، بعنوان قشنگ ترین کلاسی...
تو دست خط انتخابی برای نوشتنِ روزنامه دیواری
تو حس و حالِ جشنهای مدرسه...
تو سکانس تقلید صدا
تو سرودهای انقلابی
تو کیفِ دورِ تندِ "جاویدان ایران عزیز ما"
تو دعوا سرِ دشمن ار تو سنگ خاره ای یا دشمن است و سنگ خاره ای...
تو حسِ سرخوشی از انتخاب شدن برای گروهِ تئاتر...
تو لحظه ناب صدا زدن بچه های سرود از سر کلاس...
تو خنده های از ته دل پای تماشای چاق و لاغری...
تو هیجانِ رسیدنِ مأمورِ x625
تو اشکِ آخرِ تیرباران، تو دعا برای فرارِ اندرزگویی...
تو لحظه کشته شدنِ قاچاقچیا به دستِ جمشید هاشمپور...
تو هیجانِ دیدنِ فیلمای آرتیست و اکشن...
تو صدای کف و سوت تماشاگرا برای فرارِ نقش اول از دست ساواکیا...
تو حال و هوای تمومِ اون فیلم ها که می چسبید هر قدر هم که تکراری بود...
تو عکسِ امام
تو مراسمِ سر صف
تو لحظه اهدای جوایزی...
تو حسِ تک خوان سرود
تو حالِ خوشِ اونیکه از پنکه سقفی آویزون بود...
تو جابه جا کردن میز و نیمکتا
تو چسبوندن کاغذ و شلشله ها...
تو تشکیل نشدن کلاسا
تو تکرارِ ۲۲ بهمن، ۲۲بهمن
تو ریتمِ قشنگِ روزِ آزادی ما، روزِ نجاتِ میهن...
تو مطلع الفجر
تو انفجار نوری
تو هر چی نوستالژی
تو هر چی حسِ خوبی...
.
.
.
اینَم یک عاشقانه با طعم دهه فجر 😊
الهی یکیو پیدا کنید که بودن باهاش مزه همه یادش بخیرهاتونُ داشته باشه ☺️
وای چه حال و هوایی داشت دهه های فجر... یادش بخیر واقعا...
بچه های الان اصلا هیچ کدوم از اون حال و هواهای ما رو تجربه نمی کنن...
#ملیحه_سادات_مهدوی
#دهه_فجر
✔بفرس واسش😎😝
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧