🏃☕️💐
#واقعی
#خاطرات_روز_خواستگاری
#قسمت_اول
من روز خواستگاری همسرمو بعدا میگم
ولی یه خواستگار اومده بود برام توی شهری که دوران کارشناسی رو اونجا میخوندم خونه یکی از دوستای خانوادگیمون بودم
یه خواستگار برام اومد گفتن برین تو اتاق حرف بزنین ماهم رفتیم تو اتاق پسره نشست نزدیکم از اونجاییکه من خیلی شرو شیطون بودم هی اون نگاه کرد و هی من اخر سر شروع کرد به حرف زدن بعدش یهو شکمش شروع کرد سرو صدا کردن غار و غور😨
منو یه خنده ای گرفته بود ول نمی کرد😆
انقدر خندیدم خندیدم اصلا هرکاری میکردم این خنده بند نمی یومد پسره بنده خدا از خجالت آب شد 🙈و از اتاق رفت بیرون دیگه پشت سرشو نگاه نکرد و رفتن دیگه هم زنگی چیزی نزدن ..🏃
#ناتاشا
پ.ن : موقع خواستگاری ناشتا نباشید☺️
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧