🌸خواب
خيلي از شبها آدم تو منطقه خوابش نميبرد...
وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي امد ديگران بخوابن...
يكي از همين شبها يكي از بچه ها سردرد عجيبي داشت و خوابيده بود.تو همين اوضاع يكي از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!
رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چي شده؟؟
گفت: هيچي...محمد مي خواست بيدارت كنه من نذاشتم!
#طنز_جبهه 😂
https://eitaa.com/m_a_talabe
🌸شیر پاک خورده
اولین عملیاتی بود كه شركت میكردم. بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بكنند، دچار وهم و ترس شده بودم.
ساكت و بی صدا در یك ستون طولانی كه مثل مار در دشتی میخزید جلو میرفتیم. جایی نشستیم. یك موقع دیدم یك نفر كنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. كم مانده بود از ترس سكته كنم. فهمیدم كه همان عراقی سرپران است. تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم با قنداق سلاحم محكم كوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.
لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم كه فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست كدام شیر پاك خوردهای به پهلوی فرمانده گردان كوبیده كه همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده.»
از ترس صدایش را در نیاوردم كه آن شیر پاك خورده من بوده ام.
#طنز_جبهه 😂
https://eitaa.com/m_a_talabe
🌸 تدارکات گردان
حمید دسنتشان (شهید) مسئول تدارکات گردان ما بود.
این طبیعت مسئولهای تدارکات بود که امکانات را برای روز مبادایی که هیچوقت نمیدانستیم اصلا خواهد آمد یا نه ذخیره میکردند.
آن روز صبح خیلی دیر از خواب بیدار شده بودیم. میدانستیم صبحانه توزیع شده و رو زدن به دستنشان برای گرفتن صبحانه کار خیلی سختی است. برای همین کاظم، کمسنترین فرد چادر را فرستادیم سراغ تدارکات. شاید دلشان به رحم بیاید.
دستنشان با عصبانیت جواب داده بود توزیع صبحانه ساعت شش و نیم صبح است حالا هشت و نیم آمدهای برای صبحانه! اول که هیچ نداده بود و کمی بعد گفته بود برای اینکه تنبیه شوید بین کره مربا و پنیر باید یکی را انتخاب کنید.
ظاهرا به همه گردان هر سه را داده بود.
کاظم هم کره مربا را گرفته و پیروزمندانه برگشته بود.
همه ما خوشحال شده و سفره انداخته بودیم اما مهدی قبول نمیکرد. لج کرده و میگفت نمیشود.
- دیر یا زود مهم نیست، سهم پنیر ما چه میشود؟! زورگویی حدی دارد...
حالا ما سعی میکردیم مهدی را راضی کنیم کوتاه بیاید، که نمیآمد.
کرهها را گرفت و گفت "حالا کاری میکنم نتواند سهم پنیر ما را بخورد، آنها حق ماست!"
حالا نیم کیلو پنیر شده بود حیثیتمان...
مهدی شروع کرد کرهها را خالی کردن در بشقاب، و بلافاصله تکههای مناسب و هم اندازه کرهها از صابونهای قالبی که زیاد داشتیم برش دادن و جا زدن بهجای کره. و دوباره با دقت همه را بسته بندی کرد!
قالبهای را گرفت و با دعوا و با همان پای ناقصاش رفت که "ما کره نمیخواهیم به جایش پنیر بده تا با مربا بخوریم!!"
بعد از کلی بگو مگو که مگر میشود پنیر و مربا خورد؟ موفق شد صابونها را تحویل داده و به جایش کلی پنیر بیاورد.
دیگر سفره ما مفصل شد. کره، مربا، پنیر، و مغز گردو هم که داشتیم با چای داغ و سایر مخلفات...
بعد از صبحانه گفتم مهدی سری بزن یک وقت آن صابونها را به کسی ندهند، خونشان گردن ما بیفتد.
مهدی با خاطر جمعی گفت نگران نباش درستش میکنم.
بعد از یک ساعت رفت به بهانهای شاید کرههای صابونی را برگرداند که دید دیر رسیده.
بچههای تدارکات سفرهای پهن کرده و با همان کرهها و مربای فراوان دلی از عزا درآورده بودند!
مهدی تنها سؤال کرده بود کرهها مزه بدی نمیداد، که گفتند نه، خیلی هم خوشمزه بود!
همه چیز ظاهرا به خیر گذشته بود تا ظهر آن روز.
بچههای تدارکات یکی یکی میرفتند درمانگاه برای معالجه اسهال شدیدی که گرفتار شده بودند و خوب نمیشدند.
آنهایی که درمانگاه نبودند آفتابه دستشان در صف دستشویی صحرایی!
ظاهرا دستشوییشان توام با کف فراوان شده بود. دکتر هم گیج شده بود، که این چه ویروس جدیدی است، و نگران که مبادا فردا همه گردان بگیرند!
به مهدی گفتیم میبینی چه کاری کردی!
با قلدری جواب داد:
- چه کاری!؟ مقصر خودشانند. کره را اگر با پنیر میدادند، این بلا سرشان نمیآمد!
اصلا خواست خدا بوده این طور بشود، به من چه!
#طنز_جبهه 😂
https://eitaa.com/m_a_talabe
🌸کلیه با کبد فرق میکنه
بار اولش نبود كه فيلم بازي مي كرد. آنقدر هم نقشش را دقيق اجرا مي كرد كه براي هزارمين بار هم آدم گولش را مي خورد. ميكروفون را دست گرفت، چند تا فوت محكم كرد و درست در لحظاتي كه بچه ها بيش از هميشه منتظر اعلان خبری بودند گفت:«كليۀ برادران حاضر در پادگان، برادراني كه صداي مرا مي شنوند، در زمين ورزش، نمازخانه، ميدان صبحگاه، داخل آسايشگاه ها، كليۀ اين برادران» .... بعد از مكثي، آهسته:«با كبدشان فرق مي كند😜😂
#طنز_جبهه 😂
https://eitaa.com/m_a_talabe