🔘 #کربلای_کابل
🔘 #قسمت_سوم
برمیگردد بیمارستان باهنر. ۱۲شب پیداش میکند. فرار میکنم از اینکه بخواهم تصور کنم توی این ساعات چه بهشان گذشته.
_ تو آمبولانس بیهوش میشه، نتونسته اسم و فامیلشو بگه.
به گمانشان زخم کاری نیست، زود مرخص میشود. بیخبر از اینکه ساچمه، ریه و روده را پاره کرده.
_شماره پرستار رو گرفته بودم. هی زنگ میزدم. کمکم ته دلم رو خالی کرد. گفت حال و روز خوبی ندارد. گفت هوشیاریش از ۴ بالاتر نمیاد!
گریه میشود: "دو روز بیشتر نموند!"
مادر چادرش را میکشد تا زیر چانه. اشک میشود.
عروس انگار بخواهد از ماجرا فرار کند باز فلشبک میزند. با لبخندی تلخ میگوید: "تو باغملی آرایشگری پیدا کرده بود؛ مجانی موهاشو کوتاه میکرد، با اتوبوس میرفت"
سوالی از اول گوشه ذهنم وول میخورد. میپرسم: "چرا اسمشو گذاشتید امیرعلی؟"
پدرش میگوید: "فدای صاحب اسمش"
عروسشان میگوید: "چون با علی قشنگ میشه، چون وقتی به علیش میرسه قلب آدم آروم میشه!"
پدر امیرعلی، تعجب را از چشمانم میخواند. جملهای برگریزان میگوید: "امام گفت اسلام مرز ندارد؛ قبله ما، خدای ما و دین ما یکیست!"
#کربلای_کرمان
#شهید_امیرعلی_بامری
🆔️ @m_ali_jafari
رفیقی مجازی میآید دنبالم. با آیدی میشناختمش. میخندم: فامیلت چی بود؟
_جبار سینگ رو میشناسی؟ من جبار پورشونم!
میخندم: "درد و بلات!"
پیشنهاد میدهد برویم هنرستان دخترانه اندیشه نو. سهتا شهید دادهاند.
یکی از مربیها را معرفی میکند. با دخترها دمخور و رفیق بوده. توی حیاط مدرسه سر صحبت را باز میکنیم. میگوید: "امروز اومدن تذکر دادن بعضی خاطرات بچههامو نگم!"
میپرسم چی مثلا!
_ #شهیده_زهرا_هوشمند ناخنشو رنگ زده بود. با لاک قرمز. با طرح نقرهای. دستشو گرفتم و گفتم: «چقدر لاکت خوشگله ولی خب میدونی مناسب مدرسه نیست. من دوست ندارم کسی به تو تذکر بده.» گفت «برا یلدا زدم. تموم شه پاکش میکنم.» شهید گمنام آوردن مدرسه. تکون خورد. متحول شد. یه روز اومد دیدم لاک نداره و ناخنهاش ترکترک شده بود. نمیدونم چی کشیده بود روش؟!
#روایت_کرمان
#کربلای_کرمان
💥کانال محمد علی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
مربی پرورشی راهنمایی میکند برویم داخل کلاس دخترهای ۱۲ کامپیوتر. #فاطمه_نظری و #زهرا_هوشمند رشته تولیدمحتوا بودهاند. با خودم میگویم: برای عالمی تولیدمحتوا کردهاند!
روی صندلیشان گل و کنار کیس عکسشان به یادگار گذاشتهاند. چشمم میدود به تابلوی بالای کامپیوترشان.
_ مغزی که بیکار باشد، کارگاه شیطان میشود!
خانم مربی گریه میشود. میگوید: "شیطونی میکردند. یکروز قهر کردم. روز بعد همهشون گل رز خریدن آوردن. گذاشتم خشک بشن. بهشون گفتم تا این گلها هست سر قولتون باشید!"
از روی گوشی گلها را نشان میدهد. اشک میریزد: "الان اون دوتا گل هست ولی خودشون نه!"
با کف دست اشکهایش را پاک میکند.
_ گذشت تا روزی که شهید گمنام آوردن مدرسه. یادم نیست به چه علت مدارس تعطیل بود. بچهها نبودن. زنگ زدیم به بعضیهاشون. فاطمه اومد. عکسش هست. کنار شهید دست گذاشته روی تابوت. نمیدونم چه تحولی رخ داد که پنحتا از دخترها گروه یادآوری نماز تشکیل دادن. فاطمه هم توی اون گروه عضو بود.
#روایت_کرمان
#کربلای_کرمان
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
◾️ #کرمان پر بود از #گریز_روضه
شب جمعه است؛ جرأت کردم یکی را بنویسم😭
#روایت_کرمان
#کربلای_کرمان
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
💠 جمعه خود را چگونه گذراندهاید؟😊
#تازه_اول_راهه
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
میروم سراغ آقای عنایتی. مسئول امداد و نجات مراسم سالگرد.
در دفتر کارش قرار میگذارد. داخل هلال احمر. عاقلهمردِ دنیادیده با کولهباری از تجربه. پایِ ثابت سیلها و زلزلهها.
عجله دارد. خوشبیان است. اتوماتیکوار شروع میکند به خاطرهگویی.
_موقع تعویض شیفتها بود. داشتم میرفتم سراغ عمود ۱۳. #ملیکا_حسینی و #مکرمه_حسینی هنوز سر پستشان بودند. باید جایشان را عوض میکردند. دم عمود ۲۱، صدایی مهیب همهجا را لرزاند. فوارهای بلند شد. دودی و بعد از هالهای از نور قرمز. تکهبدنها بود! جمعیت، با جیغ و فریاد شروع کردند به دویدن. بعضی داد میزدند کپسول گاز ترکید. باورم نشد. آن حجم از صدا و دود برای یک کپسول گاز نبود، بیشتر برایم شبیه انفجارهای جنگی بود.
معطل نکردم. خلاف جمعیت، رفتم سمت حادثه. هنوز تا محل انفجار فاصله داشتم. اولین جنازه روی زمین افتاده بود. جلوتر رفتم، حدسم درست درآمد. نمیشد کپسول گاز باشد. جنازههایی تکهپاره، دستهای بیبدن، اجسادی فرو رفته در هم، خون و خون و خون.
مکرمه، جزو اولین نفراتی بود که به چشمم آمد. از روی جلیقهی امداد شناختمش. به صورت، افتاده بود زمین. تا بلندش کردم، دستم خیس خون شد. صورتش را دیدم، نصفش نبود. صدای خواهرش، ملیکا را شنیدم. سلانه سلانه آمد سمتمان. تا مکرمه را دید، جیغ زد. نهیب زدم قوی باشد، نباید خودش را میباخت وگرنه مکرمه از دست میرفت. سر خواهرش را گذاشتم توی دامنش. گفتم زنده است، باید نشون بدی چند مرده حلاجی. پانسمانش کن تا بقیه برسن. خواهر را به خواهر سپردم و رفتم سراغ بقیه.
ادامه دارد...
#کرمان #کربلای_کرمان
🆔️ @m_ali_jafari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 صدای آسمانی شهید #مصطفی_صدرزاده
#ماه_رجب
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
💠 ادامه خاطرات آقای عنایتی؛ مسئول امداد و نجات گلزار شهدای کرمان:
💠 صحنهها به قیامتی وحشتناک شبیه بود. انگار وسط جنگ باشی. خیابان با جنازه سنگفرش شده بود. بیسیم را روشن کردم، سر و صدایی دیوانه وار در جریان بود. دستور سکوت رادیویی دادم، وقت هیچ صحبت اضافهای نبود. تمام خودروهای امدادی را خبر کردم. به چند نفری که همراهم بودند گفتم زن و بچهها را آرام کنند. صدای ضجه و جیغ قطع نمیشد. موج انفجار بعضیها را گرفته بود. بلند بلند داد میزدند. بچهها میرفتند بالای سرشان تا کمی تسکینشان دهند. کسی که دستش قطع شده و بچهاش کنارش جان داده را چطور میشود آرام کرد؟
همینکه برانکاردها و ماشینها رسیدند، سختی کار تازه شروع شد. بلندکردن بدنی که از وسط نصف شده و هنوز نفس میکشد کار راحتی نیست. پیکری را برداشتم، دستش جدا شد و افتاد. بعضی صورتها له شده بود ولی صدا از آن درمیآمد. اولویت با نجات بود، هرطور که میشد. وقت تریاژ و بررسی مجروحان نبود. اتلاف هرلحظه، میتوانست حیات یک نفر را به خطر بیندازد. یک آمبولانس با هشت نفر مجروح رفت بیمارستان. حتی پشت وانتهای امداد هم مجروح میچیدیم. تمامی نداشتند. کار به جایی رسید که بعضی ماشینهای سپاه و تاکسیهای دارای مجوز آمدند برای انتقال مجروحان.
#روایت_کرمان
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
💠خاطرات یک امدادگر
💠 ساعت ۲ خانم حسینی رو دیدم. تشنه بودم. دیدم یه آب معدنی دستشه. پرسیدم کجا گرفتید؟ اشاره کرد به پشت سر.
از آن موکب آب معدنی گرفتم و رفتم جلسه.
یهو زمین لرزید. شیشهها تکون خورد و صدای انفجار اومد. دویدم. فاصلهای حدودا سیصدمتری. صورت مصدومین رو یکییکی برمیگردوندم، سرشون تو یه موقعیت مناسب باشه تا بتونم نبض رو چک کنم. چشمم افتاد به خانمی با جلیقه هلال احمر. زخمی روی خاک افتاده بود. سریع رفتم بالاسرش. خانم حسینی بود! نبضش رو چک کردم. دیدم ضعیفه. خون زیادی ازش رفته بود. امید نداشتم اگه به بیمارستان هم برسه زنده بمونه.
توی اون صدای جیغ و داد یه صدای نزدیک شنیدم. خانمی با لباس هلال احمر بالاسر شهید وایساد؛ با یه آقای میانسالی که به ظاهر مسئولشون بود. خانم رو دلداری میداد.
خیلی سرد و وقیحانه گفتم «چرا جیغ و داد میکنی؟ همکارته قبول. ولی هر چی تلاش بوده انجام شده!»
اون خانم گفت چی؟! آقای کناریاش به من تشر زد که چی داری میگی؟ خواهرشه!
به خاطر آرامش دلش یه بار دیگه نبض خواهرش رو گرفتم. معلوم بود نفسای آخرشه. گفتم نه ببینید نفس داره، الان به اولین امبولانس میگم منتقلش کنن بیمارستان.
اون آقا از خجالت بغض کرد و رفت. کل وجودم ریخت.
میدونستم هنوز داره نفس میکشه و هیچکاری از دستم برنمیاومد! به یکی اون اطراف گفتم اشهد ایشونم بخون.
خواهرش شروع کرد به فریادزدن. حق میدادم بهش. غالب افرادی که اونجا مصدوم یا شهید شده بودن آشنایی کنارشون نبود. از معدود افرادی بود که جون دادن خواهرش رو میدید!
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
✔️ نظر یکی از مخاطبین درباره کتاب #تاوان_عاشقی
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسایه خلیل ساحوری(قهرمان کتاب #تاوان_عاشقی) در قم، پیام داد: امغسان همه زار و زندگیاش در غزه نابود شده؛ کاش میتونستی بهش کمک کنی!
پرسیدم: چه کمکی؟
گفت: پول!
گفتم: مگه میشه رسوند دستش؟
گفت: بله!
راهش را پیدا کردیم. از طریق دانشجویی فلسطینی که خانوادهاش در غزه هستند. دوهفته پیش در جمعی خصوصی مبلغ کمی جمع شد و فرستادیم. چون از مسیر ارسال کمک اطمینان صددرصد نداشتیم عمومی اعلام نشد.
الحمدلله کمک نقدی رسید و نتیجه را در فیلم میبینید.
پ.ن: اگر میخواهید در مرحله دوم کمک به امغسان شریک باشید به این شماره کارت واریز کنید.
5029081073794097بانک توسعه تعاون به نام مهدی شاندیزی 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
برای #روایت_گری به ایدهای رسیدیم.
در عکسها نوشتهم براتون.
@monaadi_ir
@akasbanoo_ir
#روایت_نویسی
#عکاسی_خلاق
#محفل_نویسندگان_منادی
#مدرسه_عکاس_بانو
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
باورم نمیشد این حجم از استقبال، دغدغه و همدلی!
تا این لحظه برای کمک به #غسان_حیدر، صدوشصت میلیون تومان، خرد خرد واریز شده. با همین عدد و رقمهای به ظاهر کم ولی پربرکت.
🆔️ @hosein_darabi
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
✨️ ارث پدری؛ هرموقع #سید میبینم صلوات میفرستم.
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #آغوش_رایگان قبل از #طُ سوتفاهم بود!
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
هدایت شده از منادی
📣🔻محفل نویسندگان #منادی
با همکاری؛ حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهردای یزد
برگزار میکند:
📚 نقد و بررسی کتاب #روح_الله
روایت مستند زندگی امام خمینی(ره)
با حضور:
✍️ نویسنده اثر، آقای هادی حکیمیان
📕کارشناس، حجتالاسلام مظفر سالاری
⏰ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۰
📌 بلوار دانشجو، سالن جلسات اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی یزد
😊 منتظر حضور گرم شما هستیم!
#سره
#دهه_فجر
✨️محفل نویسندگان منادی
🆔️ @monaadi_ir
◾️ یکی دو بار هم نه! بارها تا حرفش نقل محفل میشد مادرخانمم میگفتند: "این ابوالفضل آخرش شهید میشه!" یکی از دلیلهایشان هم این بود: "این دورهزمونه کم جوونی پیدا میشه سهوقت نماز جماعتش ترک نشه!"
◾️ توی سیل یزد فهمیدم جز تکاوران ویژه سپاه است؛ وقتی با رفقاش آبگِل از خانه مردم میکشیدند بیرون.
"این آخر شهید میشود" رفته بود روی مخم. باورم شده بود. کمپیدا بود. میگفتم کاش بیشتر ببینمش بعد داغش به دلم نماند که سیر ندیدمش!
یکیدوبار که داشت ماشین میزد توی پارکینگ، گوشه کوچه ایستادم. از دور قد و قامت ورزیدهاش را تماشا کردم.
◾️ از صبح کلافه شدهام؛ از بس توی سرم اکو میشود: "حیف؛ سیر ندیدمش!"
کاش پدرمادرش ابوالفضل را سیر دیده باشند!
پ.ن: برادر ابوالفضل بعد از اعتکاف راهی قم میشود. کاشان تصادف میکند. او را منتقل میکنند بیمارستان. ابوالفضل میرود دیدن برادرش. توی راه تصادف میکند و بعد از یک هفته به رحمت خدا میرود!
#ابوالفضل_دهقان_خبری
#کی_گفته_خاک_سرده؟
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
سلام و نور
گزارش آخرین وضعیت از کمکهای شما عزیزان به #غسان_حیدر
#تاوان_عاشقی
#خلیل_ساحوری
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین، سهشنبه بستری شد. لوزهاش را عمل کرد. پسرکِ شکمویِ بیشفعال به تجویز و تأکید پزشکش باید مراقبت میکرد. بپر بپر و خوردن غذای سفت و سخت ممنوع.
دمغ گوشه خانه خوابیده بود. یکدفعه زنگ خانه را زدند. شمیمیهای صمیمی آمده بودند حق رفاقت را ادا کنند.
بلد کارند. عمریست با نوجوانها دمخورند. دسته اونوپلاس را گذاشتند وسط و بسمالله. حسین انگار نه انگار نیمساعت پیش مینالید نمیتوانم آب گلو فرو دهم!
دم شمیمیها گرم!
🔅 @havaytaze_ir
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
🇮🇷 ۲۲بهمن ۱۴۰۲
#دهه_فجر
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
🎥 دیشب فیلم #احمد را دیدم. یکی از دیالوگهاش هنوز توی گوشم تکرار میشود:
_ شماها فقط بلدید بعد از مرگ مردم برسید! بیا فاتحهتو بخون!
#جشنواره_فیلم_فجر
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
23.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 روز میلاد #امام_حسین علیهالسلام دیدن این فیلم رزق و روزیام شد. شما هم ببینید، کیف کنید، حظ ببرید. نوش جانتان.
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200