#شبانه
#یاد_شهدا🥀
🍃یازهرا سلام الله علیها 🍃یا شهیده 🥀
💎منتظران ویاران واقعی بقیة الله عج اینگونه اند ✔️
#وصیت_نامه_شهید🌱
#خاطرات_شهدا🌱
#سیره_شهدا 🌱
#شهید_جواد_الله_کرم🌷🕊
با اینکه فرمانده بود و همه گوش به فرمانش ولی در عملیات های سخت بعد از تشریح دقیق منطقه و دشمن ، راه می افتاد می گفت دارم می روم هر کس می خواهد بیایید ، کسی را صدا نمی زد ، نگاه نمی کرد چند نفر دنبالش می آیدند . در چشم جواد هیچ ترسی وجود نداشت .🌷🕊
🪴شهید جواد الله کرم🌷🕊
🌷#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وعَجِّل فَرَجَهُم🕊
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#آرزوی_شهادت
#میوه_ رسیده
#✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞
🍃یاعلی علیه السلام🍃 یاشهید 🌷
🍀💫شبتون مهدوی🍀💫
🔴به #مصباح_خانواده بپیوندید:👇
🆔 t.me/mesbahfamily | تلگرام
🆔eitaa.com/m_family | ایتا
🆔 https://b2n.ir/h01516 |اینستاگرام
#خاطرات_شهدا
حضرت زهرا علیهاالسلام را خیلی دوست داشت، روضه اش را هم دوست داشت، روضه او را که می خواندند، به سومین زهرا علیهاالسلام که می رسید، دیگر نمی توانست ادامه دهد ترکش که خورد و بردنش بیمارستان، زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام و در روز شهادت مادرش به شهادت رسید.
همسر شهید میثمی
#عاشقانه_شهدایی😍
👈 به #مصباح_خانواده_۱ بپیوندید:👇
🆔 t.me/mesbahfamily | تلگرام
🆔http://eitaa.com/m_family | ایتا
#خاطرات_شهدا
بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچه ها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند، حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید»
آقایی که شما باشید ما همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!
#عاشقانه_شهدایی😍
👈 به #مصباح_خانواده_۱ بپیوندید:👇
🆔 t.me/mesbahfamily | تلگرام
🆔http://eitaa.com/m_family | ایتا
#خاطرات_شهدا
ریز به ریز اطلاعات و گزارشها را روی نقشه مینوشت. اتاقش که میرفتی، انگار تمام جبهه را دیده باشی. چند روزی بود که دو طرف به هوای عراقی بودن سمت هم میزدند. بین دو جبهه نیرویی نبود. باید الحاق میشد و نیروها با هم دست میدادند. حسن آمد و از روی نقشه نشان داد. خرمشهر داشت سقوط میکرد. جلسهی فرماندهها با بنی صدر بود. بچههای سپاه باید گزارش میدادند. دلم هرّی ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلندتر از دستش بود کاغذهای لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت
یکی از فرماندهای ارتش میگفت «هرکی ندونه، فکر میکنه از نیروهای دشمنه.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین!» گزارشش جای حرف نداشت. نفس راحتی کشیدم. دیدم از بچههای گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک میکشد و از وضع خط و بچهها سراغ میگیرد. آخر سر کفری شدم با تندی گفتم «اصلا تو کی هستی ان قدر سین جیم میکنی؟» خیلی آرام جواب داد «نوکر شما بسیجی ها.»
خاطرهای از شهید حسن باقری
#عاشقانه_شهدایی😍
👈 به #مصباح_خانواده_۱ بپیوندید:👇
🆔 t.me/mesbahfamily | تلگرام
🆔http://eitaa.com/m_family | ایتا