~🕊
*#روایت_عشق^'💜'^*
مادرشہید:
بابڪ رفت سربازی محل خدمتش رشت بود.
در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد
میگفت:"جای دوستانم ڪه مرخصی رفته ان،موندم" بعدها فهمیدیمڪه به ڪردستان میرفته واونجا لب مرز وداوطلبانه خدمت میڪرده🙂
*#شهید_بابک_نوری♥️🕊*
🍂🍃🍂
~🕊
*#عاشقانه_شهدا🙃🍃*
سرِ سفرهےِ عقد آروم درِ گوشم گفت:
میدونے من فَردا شَهید میشَم؟
خندیدم و گفتم..از کجا میدونے؟
نڪنه علمِ غِیب داری!💭
گفت:
آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدمـ..
ازدواجمونو بهم تبریڪ گفت
بعدشم وَعدهے شَهادتمو داد. . .
بُغض کردمُ گفتم: پس من چے؟
میخوای همین اولِ کاری منُ تنها
بزاری برے؟!
نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!
توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشے چرا نشستے پایِ سفره عقد. . .💍
چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت خندیدُ گفت:
آخہ شنیدم شَهید میتونه بستگانشو
شفاعت ڪنه!
میخوامـ که اون ۲نیا جزوِ شفاعت شده هام باشے. . .
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا
برات بگیرم. . .
روایتهمسرشهید
*#شهید_هادی_ابراهیمی♥️🕊*
🍂🍃🍂
*⭐️بخشی از وصیت نامه تخریبچی شهید «کاظم مهدی زاده»*
🌷🌷🌷 می خواستم بزرگ بشم
درس بخونم
مهندس بشم
خاکمو آباد کنم
زن بگیرم
مادر و پدرمو ببرم کربلا
دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک
تو راه مدرسه با هم حرف بزنیم...
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم
خب نشد ...!
باید می رفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم و … دفاع کنم.
رفتم که
دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگر رو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم!🌷🌷🌷
*#شهید_کاظم_مهدی_زاده*
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@m_kanalekomeil