کانال کمیل(شهید ابراهیم هادی):
#به_دنبال_برادرم
#قسمت_آخر
متعال و شهدای گرانقدر می خواهم که به من و فرزندانم نیز توفیق ادامه دادن راه شهدا و نیز توفیق شهادت را نصیبمان فرمایند...
یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
سال ها می شود از پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با دلی خسته و با قد خمیده رفتم
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
شهادت لاله ها را چیدنی کرد
به چشم دل، خدا را دیدنی کرد
ببوس ای خواهرم، قبر برادر
شهادت سنگ را بوسیدنی کرد🌷
پایان
عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستید میتونید با استفاده از هشتگ #به_دنبال_برادرم ، قسمت های قبل را رو مطالعه نمایند🙏
📓 @sardarkomil
💎#طهورا
✂#قسمت_آخر
📖 البته لازم نیست به صورت صد در صد از کتاب داستان استفاده کنید؛ بلکه با کمی خلاقیت می توانید خودتان داستان هایی را در این زمینه بسازید و برای او تعریف کنید.
📍۲٫بازی یکی دیگر از ابزار انتقال مفاهیم دینی به کودکان است. از طریق بازی می توانید به سوالات کودک خود جواب دهید.
🎭به عنوان مثال: شما می توانید با فضا سازی از طریق بازی به کودک خود آسیب هایی که بدلیل نداشتن حجاب به او می رسد را یاد آور شوید.
💎۳٫ از زبان تمثیل استفاده کنید. کودکان زبان تمثیل را به خوبی درک می کنند. به عنوان مثال به کودک بگوئید چرا زن ها جواهرات خود را در خانه خود مخفی می کنند. منتظر جواب او باشید.
✨پس از آنکه به سوال شما جواب داد؛ بگوئید موهای تو هم مانند جواهر است که باید از دید نامحرمان مخفی نگه داشته شود.(خود شما می توانید مثال های بیشتری از این دست بسازید)
🗣۴٫ استفاده از گفت و گو سقراطی: در این روش سوالات منظمی را از کودک می پرسیم و این چرخه را آنقدر ادامه می دهیم تا سرانجام کودک (به صورت اتوماتیک) به نتیجه دلخواه ما برسد. چرخه سوالات با توجه به پاسخ کودک تنظیم می شود.
📌-به نظر تو کسی که حجاب دارد با کسی که حجاب ندارد؛ فرقی ندارد؟
-کودک:به نظر من هیچ فرقی ندارد.
-یعنی قیافه ظاهری کسی که حجاب دارد با کسی که حجاب ندارد، یکی است؟
-البته که فرق دارد.
💥-پس قبول کردی کسی که حجاب دارد با کسی که حجاب ندارد، تفاوت دارد؛ به نظرت در چه چیزهایی با هم تفاوت دارد؟
و اینقدر این سوالات را ادامه می دهیم تا به نتیجه دل خواهتون برسید .
🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷
درایتا👇
👉 @m_kanalekomeil 👈
نزدیکا👇
m_kanalekomeil
واتساپ 👇
:https://chat.whatsapp.com/0RTqGq3dSKmLWz2oraWKtU
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📕داستان هیئت 2⃣#قسمت_دوم 🎤راوی :محمدسعید صالح تاش 📜یکی دیگر از جوانانی که در آن زمان
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
📕داستان :هیئت
✂#قسمت_آخر
🎤راوی:محمد سعید صالح تاش
🌈همراه با اهل بهشت !یقینپیدا کردم که آن ها جزو مقربین پروردگار هستند.روز ها گذشتو ابراهیم هر بار به مرخصی می آمد،جمع دوستان را مصفا می کرد.یکبار خواب دیدم که ابراهیم به مرخصی آمده.
✨دلم برایش خیلی تنگ شده بود.صبح رفتم جلوی منزل آن ها. دل توی دلم نبود. به خودم گفتم :آخه با یک خواب که نمی شه مزاحم مردم بشی!؟ چند دقیقه بعد خود ابراهیم جلوی درب خانه آمد !نمی دانید چقدر خوشحال شدم .همدیگر را بغل کردیم و... گفت (از کجا فهمیدی من آمدم؟)
🗣گفتم :دل به دل راه داره .اینقدر شما رو دوس دارم که هر وقت بیای مرخصی در خواب می بینم.هر چند فرصت او کوتاه بود،اما یاد روز هایی که شب و روز با هم بودیم و والیبال بازی می کردیم ،هیچ گاه از ذهن من و او فراموش نمی شد.
⛹♂خاطرات والیبال ها را با هم مرور می کردیم و می خندیدیم .یادم هست آخرین بار نیز که عازم جبهه بود اورا دیدم. با حالت خاصی به من گفت :من دارم می رم ،کاری نداری ؟مطمئن بود که دیدارآخر است.
🏀آن جا هم حرف لز روز های خوش والیبال شد.ابراهیم مکثی کردو گفت:(من اون طرف توپ و تور رو آماده می کنم تا شما هم بیایید.)این را گفت و رفت...
🗓سال ها گذشت. خداوند توفیق داد و توانستیم ادبیاتی در موضوعات مختلف بسرایم.اما یکی از اولین اشعارم را در مورد ابراهیم و شرح حالش سرودم:
👣در پنجره ی خانه ی ما حال و هوائی ست
چون رهگذر کوچه ی ما مرد خدائی ست
افتاده و پربار ،چنان سرو خرامان در هر قدمش عشق به پرواز و کمالی ست
او هادی عشق است و بسی پاک و منزه
گویی که حدیثی و کلامی زخدائی ست
آیات خدا چون فکند نور به دل ها
این آیه چنان نور به مصباح هدائی ست
در شهر طلب عاشق و سرمست ترینست
انگار به دنبال تمنای وصالی ست
سیراب نگردد که به جانش شرری هست
او تشنه ترین تشنه ی دریای نیازی ست
📚سلام بر ابراهیم ۲
┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄
🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷
درایتا👇
👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil
گروه۱ واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
گروه۲واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
⭕️#روزهای_اخر_ڪانال
#قسمت_اخر
حال همه نیروها منقلب بود. هر لحظه منتظر حضور نیروهای دشمن بالای سر خودمان بودیم. در این لحظات، خبر رسید ڪه دشمن از انتها وارد ڪانال شده. ابراهیم هادی به سمت انتهای ڪانال دوید.
یڪباره از همان سمتی ڪه ابراهیم رفت، چندین انفجار قوی رخ داد. لحظاتی بعد، یڪی از بچه ها از انتهای ڪانال به سمت ما دوید و فریاد زد: ابراهیم هم شهید شد.😭
رنگ ازچهره ام پرید. دیگر امیدم را از دست دادم. لحظه های اخر مقاومت بچه ها در ڪانال بود. یڪباره چندین لوله سلاح بعثی ها را بالای ڪانال دیدیم.
افسر بعثی نگاهی به جمع ما انداخت. به هرڪسی ڪه می رسید با تیر خلاص، ملڪوتی اش می ڪرد. لحظاتی بعد افسر از ڪانال خارج شد.
بعد به افرادی ڪه بالای ڪانال بودند دستور شلیڪ داد. ان ها بی رحمانه داخل ڪانال رابه رگبار بستند و بچه ها را به خاڪ و خون ڪشیدند. نزدیڪی های ظهر ڪار ڪانال را یڪسره ڪرد.
من بابدنی غرق خون، درڪنار چند پیڪر شهید افتاده بودم، شاید برای همین به سمت من تیرخلاص شلیڪ نڪردند. سڪوت مطلق همه جا را فرا گرفته بود. حالا تعداد ڪسانیڪه زنده بودند حدود ده نفر بود.
تا زمان تاریڪی هوا صبر ڪردیم. هرطوری شده بود از همان روشی ڪه ابراهیم گفته بود استفاده ڪردیم وبه عقب برگشتیم. برخی نیروها چهار دست و پا و برخی ڪشان ڪشان می امدند.
اری قرار بود ما بمانیم تا ایندگان بدانند ڪه ابراهیم هادی و رزمندگان در محاصره، چه حماسه ای راخلق ڪردند.
📚ڪتاب سلام برابراهیم۲
پایان