eitaa logo
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
10.3هزار ویدیو
142 فایل
مشکل کارمااینه که برای رضای همه کارمیکنیم به جزرضای خدا⚘ حذف آی دی از روی عکس ها وطرح ها مورد رضایت نیست❌ کپی و انتشار مطالب با صلوات جهت تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بلا مانع هست✅ خادم کانال👇 @sh_hajahmadkazemi
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥این قسمت:رسيدگي به مردم ✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد 🔸«بندگان من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع آنها بيشتر کنند. » عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند. 🔸با رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟ گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد! مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار توسط پسرك خيس شده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر! ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟ پسرك خنديد و گفت: خوشم مياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت: کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. سه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواست به سمت آنهابرود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟ 🔸پسر راه خانه شان را نشان داد. ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشه؟ قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود. ٭٭٭ 🔸در تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداري، پرسيد: آوردي؟ گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه. تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز خريد. انگار ليستي براي خريد به او داد ه بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانه اي را زد. 🔸پيرزني که درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد. يك صليب گردن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشت گفتم: داش ابرام اين خانم بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمدم كنار خيابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا! 🔸همينطور كه پشت سر من نشسته بود گفت: مسلمونها رو کسي هست کمک کنه. تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بنده هاي خدا کسي رو ندارند.با ين کار، هم مشکلاتشان کم ميشه، هم دلشان به امام و گرم ميشه. ٭٭٭ 🔸26 سال از ابراهيم گذشت. مطالب جمع آوري و آماده چاپ شد. يكي از نمازگزاران مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم: شما شهيد رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟ گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره! 🔸براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟ گفت: در مراسم پارسال جاسوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد. من هم گرفتم و به ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم. وقتي خواستيم سوار شويم باتعجب ديدم كه سوئيچ را داخل جا گذاشتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم: يدكي رو داري؟ او هم گفت: نه،كيفم داخل ماشينه! 🔸خيلي شدم. هر كاري كردم در باز نشد. هوا خيلي سرد بود. با خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني. يكدفعه چشمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من نگاه ميكرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودي مشكل مردم رو حل ميكردي. شهيد هم كه هميشه زنده است. بعد گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن. 🔸تو همين حال يكدفعه دستم داخل جيب كُتم رفت. دسته كليد منزل را برداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل دَر ماشين كردم. با يك تكان، قفل باز شد. با وارد ماشين شديم و از خدا تشكر كردم. بعد به عكس آقا ابراهيم خيره شدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟ 🔸با تعجب گفتم: راست ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي كليدها را امتحان كردم. چند بار هم امتحان كردم، اما هيچكدام از كليدها اصلاً وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم: آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 @sardarkomil👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سیزدهم : حوزه حاج آقا مجتهدي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸سالهاي آخر، قبل از بود. به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود. تقريباً کسي از آن خبر نداشت. خودش هم چيزي نميگفت. اما كاملاً رفتار واخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلي معنويتر شده بود. صبحها يک پلاستيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. چند جلد داخل آن بود. 🔸يكروز با موتور از سر خيابان رد ميشدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميري؟! گفت: ميرم بازار. سوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاستيک رو دستت ميبينم چيه!؟ گفت: هيچي کتابه! بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟ 🔸با كنجكاوي به دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوي ميخوانه، از آمدم بيرون. 🔸از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم شده باشه. آنجا روي ديوار حديثي از نوشته شده بود: «آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز براي سه دسته طلب آمرزش ميکنند: علماء ،کسانيکه به دنبال هستند و انسانهاي با سخاوت .» 🔸شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟ يکدفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: آدم حيفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيستم. همينطوري براي استفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلاً به کسي حرفي نزن. 🔸تا زمان انقلاب روال کاري ابراهيم به اين صورت بود. پس از پيروزي انقلاب آنقدر مشغوليتهاي ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهاي قبلي نميرسيد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉 @m_kanalekomeil 👈 نزدیکا👇 m_kanalekomeil واتساپ 👇 :https://chat.whatsapp.com/0RTqGq3dSKmLWz2oraWKtU ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
قسمت بیستم:رسیدگی به مردم 👇👇👇
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت بیستم : رسيدگي به مردم ✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد 🔸«بندگان من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع آنها بيشتر کنند. » عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند. 🔸با رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟ گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد! مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار توسط پسرك خيس شده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر! ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟ پسرك خنديد و گفت: خوشم مياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت: کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. سه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواست به سمت آنهابرود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟ 🔸پسر راه خانه شان را نشان داد. ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشه؟ قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود. ٭٭٭ 🔸در تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداري، پرسيد: آوردي؟ گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه. تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز خريد. انگار ليستي براي خريد به او داد ه بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانه اي را زد. 🔸پيرزني که درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد. يك صليب گردن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشت گفتم: داش ابرام اين خانم بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمدم كنار خيابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا! 🔸همينطور كه پشت سر من نشسته بود گفت: مسلمونها رو کسي هست کمک کنه. تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بنده هاي خدا کسي رو ندارند.با ين کار، هم مشکلاتشان کم ميشه، هم دلشان به امام و گرم ميشه. ٭٭٭ 🔸26 سال از ابراهيم گذشت. مطالب جمع آوري و آماده چاپ شد. يكي از نمازگزاران مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم: شما شهيد رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟ گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره! 🔸براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟ گفت: در مراسم پارسال جاسوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد. من هم گرفتم و به ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم. وقتي خواستيم سوار شويم باتعجب ديدم كه سوئيچ را داخل جا گذاشتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم: يدكي رو داري؟ او هم گفت: نه،كيفم داخل ماشينه! 🔸خيلي شدم. هر كاري كردم در باز نشد. هوا خيلي سرد بود. با خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني. يكدفعه چشمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من نگاه ميكرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودي مشكل مردم رو حل ميكردي. شهيد هم كه هميشه زنده است. بعد گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن. 🔸تو همين حال يكدفعه دستم داخل جيب كُتم رفت. دسته كليد منزل را برداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل دَر ماشين كردم. با يك تكان، قفل باز شد. با وارد ماشين شديم و از خدا تشكر كردم. بعد به عكس آقا ابراهيم خيره شدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟ 🔸با تعجب گفتم: راست ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي كليدها را امتحان كردم. چند بار هم امتحان كردم، اما هيچكدام از كليدها اصلاً وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم: آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉 @m_kanalekomeil 👈 نزدیکا👇 m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 :https://chat.whatsapp.com/0RTqGq3dSKmLWz2oraWKtU گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/JjBzCdw0L9HHOv91s4CXwL ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯
پی دی اف 🌹سلام بر ابراهیم🌹 جلدیک👇🏻🌹👇🏻🌹👇🏻🌹👇🏻🌹
به نام خدا . ⭕️خواندن این کتاب به شدت توصیه میشود⭕️ . سه دقیقه در قیامت: تجربه ای نزدیک به مرگ . این کتاب روایتی است از خاطرات یکی از مدافعان حرم که در جریان عمل جراحی برای لحظاتی از دنیا می رود و سپس با شوک در اتاق عمل، دوباره به زندگی برمی گردد؛ اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی سخت است... . مولف : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ناشر کتاب : شهید ابراهیم هادی تعداد صفحات : 96 . ✅قیمت جلد : ۹۵۰۰ تومان 🔻فروش:۸۵۰۰تومان ارسال به سراسر کشور ⭕️توجه: هزینه ارسال ۱۲۰۰۰ تومان و به عهده مشتری است. . 🔺 اعلام سفارش👈 ۰۹۳۶۵۲۴۹۸۶۲📱 🇮🇷فروشگاه فرهنگی شهید هادی🇮🇷 https://chat.whatsapp.com/Ktyww9n5sio62fmivPJJhM 🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️
📔کتاب سلام برابراهیم۱و۲،کتاب ترگل(۲۰دلیل عقلی و روانشناسی برای حجاب با زبانی ساده وروان)کتاب خدای خوب ابراهیم،مهمان خدا،قدرت شکوه زن،سه دقیقه در قیامت و... 🔴پیکسل های سوزنی طرح شهدا ورهبری 🔶استیکر وبرچسب پشت گوشی 🔹چفیه طرح شهدا ورهبری 👕تکپوش کودکان وبزرگسال طرح شهدا 📚دفاتر مشق حاوی عکس های مذهبی وشهدا 📌ساق دست کودکان و نوجوانان 📌قاب مگنت آهنربایی مناسب یخچال،در،کمد... 🔺 ۰۹۳۶۵۲۴۹۸۶۲📱 🇮🇷فروشگاه فرهنگی شهید هادی🇮🇷 https://chat.whatsapp.com/Ktyww9n5sio62fmivPJJhM 🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 معرفی کتاب توسط سرکار خانم سایه رحمتی با طعم شعبده بازی 🔺 اعلام سفارش ایتا و واتساپ👈 ۰۹۳۶۵۲۴۹۸۶۲📱 🇮🇷فروشگاه فرهنگی شهید هادی🇮🇷 https://chat.whatsapp.com/Ktyww9n5sio62fmivPJJhM 🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️
🌷زندگینامه رقیه رضایی لایه 🌷 رقیه رضایی‌لایه،  بیست و دوم فروردین ۱۳۴۴، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدعلی و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته درس خواند. معلم بود. ازدواج کرد. نهم مرداد ۱۳۶۶، در مکرمه هنگام شرکت در از مشرکین توسط عوامل رژیم به رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. 🌺 معلم شهید حاجیه خانم رقیه رضایی لایی، در خود در گفتگوی ای خطاب به معبود خود می گوید: 🌷 “خداوندا! در آن لحظه كه چشم ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت تو انحراف گیرد، كورش كن تا جز تو كسی را نبیند و جز حلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفكند. ما آن دست و پا را نخواهیم كه به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم كه جز به جانان زنده باشد و سعادتی عنایت فرما كه چشمان ما جز در جستجوی تو روشن نباشد و جز و رضای تو دیگری را نبیند‎🌷”.‎   نو عروس زندگی نامه شهیده والا مقام خانم رقیه رضایی لایه ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجرای خزنده سند ۲۰۳۰ در آموزش و پرورش! در یکی از بخش های کتاب فارسی اول دبستان چاپ سال ۱۳۹۸، قرآن روی طاقچه وجود دارد ولی در همان بخش کتاب درچاپ سال ۱۳۹۹، قرآن حذف شده است و به جای آن گلدان گذاشته اند! . . . ۲۰۳۰ 🏴━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🏴 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆علاقه شدید رهبری به کتاب سلام برابراهیم۱ برای فروش موجود هست ۰۹۳۶۵۲۴۹۸۶۲ ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
پی دی اف 🌹سلام بر ابراهیم🌹 جلدیک👇🏻🌹👇🏻🌹👇🏻🌹👇🏻🌹
1📔کتاب سلام برابراهیم۱:🔺جلد:۱۵۰۰۰تومان🔻فروش:۱۰۰۰۰تومان 2📔کتاب ترگل(۲۰دلیل عقلی وروانشناسی برای حجاب بازبانی ساده وروان)🔺جلد:۱۸۵۰۰🔻فروش:۱۲۵۰۰ 3📔کتاب خدای خوب ابراهیم(ویژگی های قرآنی شهید ابراهیم هادی)🔺جلد:۹۵۰۰🔻فروش۸۷۰۰ 4📙سه دقیقه درقیامت:🔺جلد۹۵۰۰🔻فروش:۸۵۰۰ 5📙کتاب علمدار:🔺جلد:۱۸۰۰۰🔻فروش۱۶۰۰۰ 6📕من کاوه هستم🔺جلد۱۷۰۰۰🔻فروش۱۵۰۰۰ 7📗کتاب تقواطرحی برای اداره جامعه(استاد پناهیان)🔺جلد۱۳۰۰۰🔻فروش۱۱۵۰۰ 8📓پرورش نخبگان معنوی(پناهیان)🔺جلد۱۰۰۰۰🔻فروش۹۰۰۰تومان 9📔کتاب فاطمیون(خاطراتی ازرزمندگان لشکر فاطمیون)🔺جلد:۱۸۰۰۰🔻فروش۱۶۰۰۰تومان 10📙کتاب شاهرخ(حرانقلاب)زندگی نامه و خاطرات شهیدشاهرخ ضرغام🔺جلد:۱۱۰۰۰🔻فروش:۹۹۰۰تومان 🔴پیکسل های سوزنی طرح شهدا ورهبری 🔶استیکروبرچسب پشت گوشی 🔹چفیه طرح شهداورهبری 👕تکپوش کودکان وبزرگسال طرح شهدا 📚دفاترمشق حاوی عکس های مذهبی وشهدا 📌ساق دست کودکان ونوجوانان 📌قاب مگنت آهنربایی مناسب یخچال،در،کمد... ✅قیمت مناسب و کمتر از بازار ۳۵هزارتومان وبالاتر برای همشریان مرودشتی پیک رایگان وزیر۳۵هزارتومان هزینه خیلی کم 🔻ارسال به تمام نقاط کشور(هزینه پست بعهده مشتری می باشد) ✅اعلام سفارش👈📱۰۹۳۶۵۲۴۹۸۶۲ 🌐@sh_hajahmadkazemi 🇮🇷فروشگاه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🇮🇷 https://eitaa.com/f_shahidhadi 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
11📘قراریکشنبه ها(زندگینامه وخاطرات ذاکر شهید داودعابدی)🔺جلد۱۲۰۰۰🔻فروش:۱۰۸۰۰تومان 12📕عارفانه(زندگی نامه وخاطرات عارف شهید احمد علی نیری)🔺جلد:۱۱۰۰۰🔻فروش:۹۹۰۰ 13📔فرزندان مسجد(مخصوص کسانی که دنبال کار فرهنگی تو مسجد هستن)🔺جلد:۹۵۰۰🔻فروش:۸۵۰۰ 14📕رازرضوان(زندگینامه وخاطرات شهیدعماد مغنیه)🔺جلد:۱۸۰۰۰🔻فروش:۱۶۲۰۰ 15📙آرام جان(روایت زندگی شهید مدافع امنیت محمد حسین حددادیان)🔺جلد:۲۰۰۰۰🔻فروش:۱۸۰۰۰ 16📘بابامهدی(روایت زندگی شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی)🔺فروش۷۵۰۰ 17📓همسایه آقا(روایت زندگی شهید مدافع حرم{جاویدالاثر}علی آقا عبدالهی)🔺جلد۲۰۰۰۰🔻فروش۱۸۰۰۰ 18📔یادت باشد(عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم مخصوص و مناسب زوج های جوان{شهید حمید سیاهکالی مرادی})🔺جلد۴۰۰۰۰🔻فروش۳۲۰۰۰ 19📘مهمان خدا(خاطرات وزندگی نامه شهید ابراهیم هادی با نقاشی ها و زبان کودکانه)🔺جلد:۹۰۰۰🔻فروش:۸۰۰۰ تومان 🔴پیکسل های سوزنی طرح شهدا ورهبری 🔶استیکروبرچسب پشت گوشی 🔹چفیه طرح شهداورهبری 👕تکپوش کودکان وبزرگسال طرح شهدا 📚دفاترمشق حاوی عکس های مذهبی وشهدا 📌ساق دست کودکان ونوجوانان 📌قاب مگنت آهنربایی مناسب یخچال،در،کمد... ✅قیمت مناسب و کمتر از بازار ۳۵هزارتومان وبالاتر برای همشریان مرودشتی پیک رایگان وزیر۳۵هزارتومان هزینه خیلی کم 🔻ارسال به تمام نقاط کشور(هزینه پست بعهده مشتری می باشد) ✅اعلام سفارش👈📱۰۹۳۶۵۲۴۹۸۶۲ 🌐@sh_hajahmadkazemi 🇮🇷فروشگاه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🇮🇷 https://eitaa.com/f_shahidhadi 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
از وقتی ازدواج کرده بود،قناری وسُهره‌هایش را هی کم وکمتر می‌کرد.محدثه می‌گفت:«دلم می‌گیرد طفلی‌ها را توی قفس می‌بینم.»از آن‌همه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جان‌شان بسته بود،یک سُهره مانده بودبرایش که آن‌را هم همان روز بعدازظهر،قبل رفتنش برد بامحدثه‌سادات رهایش کرد. شب،وقتی می‌خواست برود،با همه که آمده بودندبرای بدرقه‌اش،تک به تک خداحافظی🤝ودیده‌بوسی کردو آخر از همه،خم شدوکف دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان.دست‌هایم راحلقه کردم دورگردنش😔و یک دل سیربویش کردم. درِگوشم گفت:«ننه!دعا کن شهید⚘برگردم...»و زل زدتوی چشم‌هایم😊وگفت:«اگر شهید شدم،رخت سیاه نپوش ونگذار کسی رخت سیاه بپوشد.توی مجلسم جای خرماوحلوا،شیرینی و شکلات خیرات کنید...»وتنگ در آغوشم کشیدولحظه‌ای بعد،از حلقه دست‌هایم بیرون خزیدو رفت که رفت...» برشی از 📚 به روایت حکیمه غفوری 🌹شهید صادق عدالت اکبری مدافع حرم،دانشجوی کارشناسی تربیت بدنی 🌷🌷🌷🌷🌷 سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝ 
شهید محمد‌ حسین یوسف الهی 🌷 وقتی محمد حسین در کلاس اول دبیرستان بود، رفته بود مسجد. دیر کرده بود. نگرانش شدم. وقتی پدرش آمد، از او پرسیدم: محمد حسین کجاست؟ گفت: نگران نباش! مسجد است می آید. وقتی آمد خانه از علت دیر آمدنش پرسیدم و گفتم: مگر نباید ناهار بخوری؟ 🧔 گفت: با بچه ها قرار گذاشتیم روزی چند ساعت به مطالعه های شهید مطهری و دکتر شریعتی بگذرانیم. شما دیگر باید به دیر آمدن و نیامدن من عادت کنید. (راوی: مادر شهید) 📚 کتاب حسین پسر غلام حسین (نخل سوخته، ص 32. سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝