eitaa logo
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
10.4هزار ویدیو
142 فایل
مشکل کارمااینه که برای رضای همه کارمیکنیم به جزرضای خدا⚘ حذف آی دی از روی عکس ها وطرح ها مورد رضایت نیست❌ کپی و انتشار مطالب با صلوات جهت تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بلا مانع هست✅ خادم کانال👇 @sh_hajahmadkazemi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌🔴دلتنگ پدر شده بود با "بغض و گریه" خوابید ‌ ‌ 🌸به روایت همسر شهید: دلتنگی خانواده شهدا هیچ‌گاه رفع نمی‌شود. چند شب گذشته فاطمه زهرا دلتنگ پدر شده بود. شب با بغض و گریه خوابید. ‌ ‌ ‌در خواب پدرش را دیده بود که به او می‌گوید، فاطمه زهرای بابا، من زنده هستم. تو مرا نمی‌بینی، اما من می‌بینمت. همیشه همراهت هستم. من هم سخنان پدرش را تایید کردم، اما فاطمه زهرا با بی قراری می‌گفت، می‌خواهم بابا من را در آغوش بگیرد. می‌خواهم دستانم را بگیرد.‌ ‌ شهید سعید انصاری‌ شهید مدافع حرم 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🍃بسمِ الله الرَحمنِ الرَحیم🍃 🌿به نام خداوند بخشنده مهربان🌿 🌱اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌱
💚 🌺چشمـــان تـو 🍂پایان پـریشانی هاست 🌿دست تـو کلید قفـل زنـدانی هاست 🌺ای یوسف گمگشته کجایی برگرد!؟ 🍂دیــدار تــو آرزوی کنعـــانی هاست 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 مشکل ڪارهاے ما اینه برای رضاۍ همه کار میکنیم الاّ رضاے خدا ! رفیق ! مثلاً اگہ‌براۍخدا‌درس‌بخونۍتڪ‌تڪ لحظات‌درس‌خوندنت جھاد نوشتہ میشھ ... 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
|•🌻°🌿• یادٺ‌باشہ ڪہ‌شهــدا‌همیشہ‌دستتو‌میگیـرݩ،، بہ‌شرط‌اینڪہ‌صداشـ‌وݩ‌ڪنی(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت پنجاه و نه یڪ روز بعد . . . - هانیه : صبح وقتی داشتیم صبحانه میخوردیم بابا گفت : من خیلی دودل هستم از طرفی دختر نباید به این خانواده ها داد مخصوصا حالا که پسر شهیده بعد پوز خندی زد و ادامه داد از طرفی وقتی یاد این میفتم که موقع نجات تو از دست پارسا از جونش گذشت یا به همون صاحب پرونده تذکر داد پسر خوبیه به این فکر میکنم که هرچی هم باشه خیالم راحت اما خب! فرزنده شهیده دیگه‼️ باز تصمیم خودته... چیزی نگفتـم خجالت میکشیدم بعد که بابا رفت بیرون با عمو کار داشت مامان اومد نشست کنارم گفت: امروز مامان اقا محمد زنگ میزنه چی بگم بهش؟ نمیدونم مامان میخوام بگم بله ولی میترسم اگه … مامان حرفمو قطع کرد و گفت : عقلت چی میگه؟ دلت چی میگه؟ گفتم : عقلم میگه اعتقاداتتون بهم نزدیکه دلم میگه خوبه اما میترسم! مامان گفت که : هر گـه که دل به عشـق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجـت هیـچ استخـاره نیست✋🏻 این قسمت آخر و حس کردم داره بهم گوشزد میکنه راست میگفت مامانم در کار خیر که هم عقل هم دل میگه بله حاجت هیچ استخاره نیست🌱' اما …(:! ظهر مامان سید زنگ زد مامان هم گفت ما جوابمون مثبت و چند جلسه دیگه فقط باید رفت و آمد بکنیم تا شناخت بیشتری به وجود بیاد! چند جلسه گذشت . . . توی این چند جلسه دل باباهم خیلی نرم شده بود 🌱 دیگه کمتر شهید بودن بابای سید را به روی ما میآورد دائم از بابای سید میپرسید چند باری هم خندیده بود به واژه شهید✋🏻 دومین جلسه وقتی که رفتیم تا با سید حرف بزنیم پرسید نظرتون درباره شهید چیه؟ یاد ابراهیم افتادم خیلی دلم گرفت گفتم حرفی نمیتونم در وصف شهید بگم گفت که : من فرزند شهیدم توی این جامعه امروز خیلی فحش میخورم حتی ممکنه وقتی همسرم شدید به شما هم حرف بزنند اینکه ناراحتتون نمیکنه؟ نه شهید همت میگه که ما برای فحش خوردن ساخته شدیم این موضوع ناراحتم نمیکنه و بار اولی نیست که فحش میخورم حتی با پدر شهید شماهم مشکلی ندارم بلکه افتخارهم میکنم یاد حدیثی افتادم که انسان زیر زبانش پنهان هست توی این چند جلسه خوب این سید شناخته بودم امشب سید و خانواده اش اومده بودن تا حرف های نهایی بزنیم ! ---- - هانیه: زنگ در زدن دوباره به همون ترتیب مادر ، خواهر و خود سید وارد خونه ما شدن نشستیم بعد از حال و احوال پرسی ها محمد گفت که میخواد با پدرم حرف بزنه باباهم از خداش بود چون میخواست درباره من هم با محمد حرف بزنه برای همون قبول کرد رفتن توی اتاق من و در بستن حدود یک ربعی بابا علی و سید محمد داخل اتاق بودن من هم فرصت غنیمت شمردم و چایی آوردم میوه هاهم چیدم تا راحت باشم داشتم با خواهر سید حرف میزدم که در اتاق باز شد 🚶‍♀ بابا علی با چهره شاد وخوشحال اومد بیرون پشت سرش هم سید با لبخند اومد بیرون وقتی نشستند دوباره بحث بالا گرفت درمورد لایه های اوزون بابا و سید دوباره شروع کردن به حرف زدن .. مامان سید گفت : آقا علی حالا که چند جلسه گذشته و شناخت هر دو ‌طرف بیشتر شده اجازه بدید که این وصلت علنی بکنیم و یک تاریخی مشخص بکنیم برای عقد و حالا برای اینکه بچها باهم راحت تر باشن یک صیغه موقتی بینشون خوانده بشه تا خرید های لازم انجام بدهن و دنبال محضر باشن! بابا علی گفت که حاج خانوم عجله داریم میکنیم بزارید چند وقت دیگه در این موارد حرف میزنیم مامان محمد گفت که دو ماه دیگه محرم شروع میشه بعدش هم ماه صفره بالاخره خودتون یک باری داغدار شدید بهتره حرمت خون سیدالشهدا نگه داریم یکم زودتر مراسم ها گرفته بشه تازه اصلا به نفع این جوان ها هم هست بابا سکوت کرد برای اینکه بی ادبی نباشه مامان جواب دادن که حرفتون منطقیه حرف مهریه اومد وسط بابا گفت ما خانواده امون روی این چیز ها حساسه نمیتوانیم کم بزنیم ولی خب من خودم … مادر محمد گفت که اقا علی حرف شما برای ما حجت بالاخره شما چند سال این دختر بزرگ کردید سختی کشیدید الان هرچی بگید ما قبول میکنیم فقط مهریه برای این بچه ها خوشبختی نمیاره …✋🏻 بابا و مامان یکم مشورت کردن چون مامان بیشتر در مساله های مذهبی تجربه داشت گفت : ما ۱۳۳ انتخاب کردیم به نیت حضرت عباس محرم هم نزدیکه🖤🌱 خانواده ها به توافق رسید من هم رضایت داشتم ، اگه ابراهیم اینجا بود چی میگفت؟ اما مطمعن هستم میداند من نمیتوانستم مقابل بزرگ تر ها حرفی بزنم اما باز خداروشکر ۱۳۳ عدد مربوط به آقایی هست که غیرتش دل همه را برده🌿 نویسنده✍| 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپی‌‌در‌هر‌صورت‌ممنوع‌‌حتی‌‌باذکر‌نام‌نویسنده #هرگونه‌کپی‌‌‌غیر
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت شصت - هانیه : قرار شد مهریه ۱۳۳ تا باشد و اما قرار عقد. . . همینطوری خانواده من و سید داشتند دنبال تاریخ میگشتند که سید گفت اجازه بدید من نیم ساعت یک کاری دارم با هانیه خانوم حرفمو بزنم بعد تصمیم بگیرم🌿 با خودم فکر کردم که سید میخواد بگه نظرش تغییر کرده؟ چیزی شده؟ رفتیم داخل اتاق با نگرانی پرسیدم -چی شده؟ سید گفت : من بیرون توی جمع گفتم نیم ساعت میخوایم حرف بزنیم پس چون وقت کمه خیلی سریع بدون زمینه میرم سر اصل مطلب ببینید اول باید قول بدید که حرفم بین خودمون باشه ...! - ارام گفتم : بله بین خودمون میمونه ، حالا بگید چیشده؟ سید ادامه داد: من بهتون گفتم که کار من دولتی هست ! اما نگفتم چه کاری شماهم نپرسیدید اما واجبه بگم چون قراره یک عمر زیر یک سقف زندگی بکنیم این راز هم به شما بگم ببینید من واحد امنیت اطلاعات کار میکنم🚶‍♂ کار حساسی هست نباید کسی از هویت اصلی من باخبر بشه ازتون درخواست دارم که اگر کسی ازتون از شغل بنده پرسید شما بگو کارمند دولته ✋🏻 اگه تا الان حرفی از شغلم نزده بودم برای اینکه " اجـازه نداشتـم" همکار های من درمورد شما و خانواده اتون تحقیق کردن وقتی مطمعن شدن اطرافتون کاملا سفید هست دیگه قبل از عقد بهتون گفتم من واحد امنیت اطلاعات کار میکنم گاهی بهم ماموریت داده میشود که برای این ماموریت ها باید برم شهر های دیگه یا شاید چند ساعت دیرتر بیام خونه✋🏻 گاهی حتی لازمه که جاهای مختلف سر بزنم و با مفسدین اقتصادی و امنیتی برخورد بکنم! هنوز هم دیر نشده اگه فکـر میکنید زندگی با این شرایط سخت هست و یا نمیتوانید بگیـد من بقیه را راضی میکنم! باید بگم که خوشحالم ملاکتون شغل من نبود بالاخره ماهم با هر شغلی حق ازدواج داریم - هانیه : مشکلی که ندارم اما اگه من فردا بچه دار شدم چه تضمینی میکنید بچه ام امنیت داشته باشه؟ مثلا تا مدرسه میخواد بره و بیاد من از ترس میمیرم؟ سید گفت : من همکارهای زیادی دارم که خیلی ها بچه هم دارند امنیت کاملا بری زن و بچه هاشون برقراره و جای نگرانی نیست! به ندرت پیش میاد که خانواده ها هم درگیر کار ما بشوند..! هانیه از دست اینکه انقدر خونسرد بودو برای هرچیزی جوابی داشت حرصم گرفت برای همین گفتم : بسیار خب من بابا و مامانم باید بدونند سید جواب داد که به نفع هر دومونه که کسی نفهمه! - میشه یه سوال بکنم؟ + بفرما - چرا پدرمو آوردید داخل اتاق بعد شاد و خندون اومدید بیرون؟؟ + امم خب خندید و گفت بهشون گفتم که پارسا و پدرش دستگیر شدن بعد ایشون پرسیدن من از کجا میدونم مجبوری گفتم یکی از دوستانم بهم خبر داده - عجب! فقط دانشگاه من چی میشه؟ + گفتم که امنیت برای خانواده تازمانی تضمین شده است که کسی از هویت من باخبر نباشه حتی فامیل ها و دوستای شما🚶‍♂ - اگه اینطوری که شما میگی هست من مشکلی ندارم! (نویسنده✍شاید بگید چرا این رمانم امنیتی؟ ما این مساله اوردیم که به همه خوانندگان عرض کنیم شغل ملاک خوشی و ایمان نیست ممکنه یکی نجار باشه اما مومن تر و خوش تر از یک امنیتی باشه یکی ازاهداف ما اینکه هر شغلی مورد احترامه!) --- وقتی برگشتیم همه انگار میدونستن که ما چی داشتیم میگفتیم میترسیدم سوتی بدم مامان سید گفت : ما تاریخ عقـد مشخص کردیم با اجازه از عروس و داماد ( به من و سید اشاره کردن) قرار شد روز عید غدیر عقد بکـنید🌱💚 فقط مونده یک روز هم برای صیغه انتخاب بکنیم... که محمد باید ببینـه چه روزی سرش خلوته تا درست بشه کارمون! محمد گفت که : شما یک تاریخ انتخاب بکنید توی همین روز های پیش رو من با بچه ها هماهنگ میکنم🌿! قرار شد دو روز دیگه بریم جایی خطبه صیغه خوانده بشه تا بعدش بتوانیم خرید ها کارهای دیگه را انجام بدیم🚶‍♀ نویسنده✍| 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپی‌‌در‌هر‌صورت‌ممنوع‌‌حتی‌‌باذکر‌نام‌نویسنده #هرگونه‌کپی‌‌‌غیر
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 ! پارت شصت و یک - هانیه : بعد از نماز صبح با ابراهیم درد و دل کردم. . . گفتم که قراره خیلی زود متأهل بشوم🌱 خیلی زود قراره عرصه جدیدی توی زندگی را درک بکنم... وقتی نگاه عکس شهیدهادی میکردم دیگه نمیترسیدم دیگه از تک تک گناه هایی که کرده بودم و از چشم های او نمیترسیدم اینبار آرامش داشت " 🌿 چراغ بالا نمیزنی ،، راستی میای عروسیم!؟ -دو روز بـعد- - هانیه : قرار بود ساعت پنج بعد از ظهر برویم مسجدی که محمد گفته بود .. مامان برایم چادر مشکی جدید خریده بود با روسری تخت سفید 🕊 ! چادر جدیدم را سر کردم و کیف دستیمو برداشتم با مامان و بابا سمت ماشین رفتیم در و که باز کردم دیدم پنج تا جعبه شیرینی روی صندلی های عقب بود با تعجب به بابا گفتم : چرا انقدر زیاد شیرینی خریدید؟ بابا علی خندیدو گفت: چون داریم از شر هانیه راحت میشیم میخوایم کل شهر و شیرینی بدیم وقتی رسیدیم سید و خانواده اش و چندتا از دوستانش زودتر امده بودند محمد وقتی ماشین بابا را دید 🚙 اومد جلو به بابا دست داد و بعد من و مامان هم سلام کرد شیرینی هارا به کمک بابا داخل بردند با مامان وارد مسجد شدیم اون موقع از روز ساعت شش خیلی خلوت بود یک آقای روحانی با عمامه سیاه نشسته بود دوست های محمد مثلا خواسته بودند تزیینات انجام بدهند ، مسجدو منهدم کرده بودند روی صندلی هایی که از قبل آماده شده بود با محمد نشستیم . . . هر آن امکان داشت بادکنک هایی که آویزان کرده بودند بریز روی سرمون مامان و بابای خودم سمت راست ایستاده بودند مامان و خواهر سید سمت چپ ایستاده بودند و گردان دوستان سید هم جلوی ما خخخ. همون آقایی که عمامه سیاه داشت شروع به خواندن کلمات و جملات عربی کرد ... وقتی از من سوال پرسید گفتم : بله دیشب چون توی اینترنت خوانده بودم یاد گرفته بودم🚶‍♀ یکم ادامه دادند تا اینکه دیگه نوبت سید شد کسی صدایش را نمیشنید اما من چون کنارش بودم شنیدم آرام گفت : اعذو باالله من الشیطان رجیم بسم الله الرحمان الرحیم و بعد بلند تر گفت : بله🌱! چون مسجد بود حرمت نگه داشتند و صلوات فرستادن همه یکی یکی تبریک گفتند حاج آقا هم فکـر کنم آشناشون بود اومد جلو گفت که: - عروس خانوم مبارکتون باشه از امشب نماز هاتون ثواب بیشتری داره نکنه انقدر سرتون گرم بشه که ونمازتون آخر وقت بخونید لطف داریدی گفتم و بعد از اینکه حاج آقـا رفت به محمد گفتم : چرا گفتی اعذو باالله من الشیطان رجیم بسم الله الرحمان الرحیم؟؟ سرفه ای کرد و خندید : از کجا شنیدی؟! - خب من کنارت بودم دیگه گفتش : برای این گفتم که از شر وسوسه های شیطان دور بمونیم و زندگیمون زیر سایه خدا باشه یکم بعد کم کم همه رفتند تا من و سید تنها بمونیم ✋🏾 با سید که تنها شدیم گفت : میدونی چرا مسجد و انتخاب کردم؟ چون وقتی کسی از دنیا میره مراسمش را داخل مسجد میگیرن اما وقتی کسی ازدواج میکنه مراسم را داخل مسجد عیب میدونن مسجد جای گریه و زاری نیست جای شادی هم هست 💍🌱 برای اینکه خودی نشان بدم گفتم : حضرت زهرا و حضرت علی هم مراسمشون توی مسجد بوده از مسجد اومدیم بیرون هوا یکم سرد شده بود چادرمو محکم گرفتم ! همینجوری که داشتیم راه میرفتیم محمد گفت هانیه چرا به من بله گفتی؟ خب دیگه حالا محرم بودیم با اعتماد به نفس گفتم : اولا هانیه نه هانیه خانوم خجالت بکش دوما چون دلم خواست دلیل از این کاملتر دیگه وجود نداره بیچاره سید اول ترسید بعد که دید دارم شوخی میکنم خنده اش گرفت والا عروس و دامادی که محرم شدن باید شاد باشن خداهم از آدم های شاد خوشش میاد نویسنده ✍| 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
panahian-clip-khodet-ra-aadam-hesab-kon.mp3
2.2M
🌱 خودت رو آدم حساب کن! ⛔️ خود تحقیری ممنوع 👈🏻 ما برای خدا مهم هستیم، نظر ما برای خدا مهم است ... 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻جملات امام خمینی در مورد فقط جمله آخر امام👌 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🎐 ✍️ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: شهید کسی است که وقتی او را می‌بينيد، سخن او را می‌شنوید و با او رفاقت و مجالست می‌کنید بوی شهادت را از او استشمام کنید. 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
مداحی آنلاین - دلم پا بسته اربابه - حسین طاهری.mp3
3.75M
احساسی 🍃دلم پا بسته اربابه 🍃همیشه مست اربابه 🎤 👌فوق زیبا 💚 ❤️ 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بنام الله 🍃مهرگستر مهربان 🌸صبـح، 🍃اشاره ی خورشید است؛ 🌸برای آغـازی دوباره! 🍃و من آموخته ام؛ 🌸هر آغازی، 🍃بانام زیبای تو کلید می خورد، 🌸و هر پایانی، 🍃به اسم اعظم‌ تو ختم میگردد! *الهی به امیدتو💐*
💚سلام امام زمانم💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🧡 ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🍃امام على عليه السلام: 📌خيانتكار كسى است كه خودش را رها كرده به معايب ديگران بپردازد و امروزش بدتر از ديروزش باشد 📚غررالحكم حدیث2013 🍃امام على عليه السلام: 📌خيانتكار كسى است كه خودش را رها كرده به معايب ديگران بپردازد و امروزش بدتر از ديروزش باشد 📚غررالحكم حدیث2013 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🌾🌻🌾 برادرشهیدم می شود نگاهی بر دل من کنی؟!! زنگار گناه وجودم را احاطه کرده به نگاهت,سخت محتاجم ... دستم را بگیر... 📌 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
با صلوات تصویر باز شود 👆👆👆👆👆 رفاقت به سبک شهدا رفاقت‌های زمان دفاع مقدس (روایتی از سردار سلیمانی در مورد سرداران شهید گردان 411 لشکر ثارالله) رفاقت‌های زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» می‌خواست وارد عملیات شود؛ دم خط ، به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد. رشیدی فرمانده گروهانی به نام مسعود زکی‌زاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی می‌گفت: من و زکی‌زاده باهم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب زکی‌زاده را خواب دیدم که به من می‌گفت: «ماشاءالله مرا دم در بهشت نگه داشتی چرا نمی‌آیی؟!» وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید می‌شود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد. 🎤 راوی: سردار سلیمانی 📚 این مرد پایان ندارد 👆👆👆👆👆 پیام خاطره⬇️ در انتخاب دوست دقت کنید با کسی دوست باشیم که ما را به خدا برساند و خوشبخت و سعادتمند نماید و از یاد خدا غافل نسازد 👈 مثل شهدا دوست پیدا کنیم 👈 دوست یابی را از شهدا یاد بگیرم 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلمی کوتاه از حضور شهید مدافع حرم در سوریه بسم الله الرحمن الرحیم "وَما رَمَیتُ إِذ رَمیت وَلکِنّ الله رَمی" (انفال۱۷) 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊 فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
✴️❇️✴️❇️✴️ ✴️ «قارون» هرگز نمی دانست که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند ما را به آسانی مستغنی میکند... . ❇️ و «خسرو» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است... ✴️ و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد می‌زدند، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید... . ❇️ و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند، هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید ... . ✴️ و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد ... ❇️ بگونه ای زندگی می‌کنیم که حتی پادشاهان آن عصر هم اینگونه نمی زیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم... ✴️❇️✴️❇️✴️ فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑
🌿مهمان امشب🌿👇 🌹🕊🕊🌹 فرزند ابراهيم متولد 1369/06/30 محل تولد : استان فارس_مرودشت تاریخ شهادت : 1395/08/18 محل شهادت : استان فارس_لامرد در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر مذهب : شیعه دین : اسلام وضعیت تاهل : متاهل تحصیلات : کاردانی درجه : ستوان دوم استان سکونت : فارس شهر سکونت : مرودشت نوع استخدام : کادر تعداد فرزندان : 0 محل دفن : گلزار شهدای مرودشت 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃در محضر دعای فرج🍃 📽روایتی از زندگی شهید مدافع وطن جانبازشهید علی اکبر کشتکار 🌿شهید مدافع وطن علی اکبر کشتکار مورخ 1395/8/18 در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسید.🌿 📖کلیپ برگرفته از کتاب در مسیر آسمان 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
هدایت شده از میم بِلدون😏
در تابوت را باز ڪردند این آخرین فرصت بود ... بدن را برداشتند تا بگذارند داخـل قبـر؛ بدنم بے حس شده بود ، زانو زدم كنار قبر دو سه تا ڪار دیگر مانده بود . باید وصیتهاے محمدحسین را مو به مو انجام مے دادم. من پیراهن مشڪے اش را از تـوى كيـف درآوردم. همان ڪه محرم ها مے پوشید، يك چفیه مشڪے هم بود ، صدایم مے لرزید . به آن آقا گفتم ڪه این لباس و ایـن چـفيـه را قشنگ بڪشد روے بدنش ، خـدا خیرش بدهد توے آن قیامت ؛ پیراهن را با وسواس كشید روے تنش و چفیه را انداخت دور گردنش . جز زیبایے چیزے نبود براے دیدن و خواستن ! به آن آقا گفتم:« مے خواست براش سینه بزنم ؛ شما میتونید؟ یا بیاید بالا ، خـودم بـرم براش سینه بزنم » بغضش تركيد. دست و پایش را گم ڪرد . نمے توانست حرف بزند چند دفعه زد رو سینه محمدحسین. بهش گفتم:« نوحه هم بخونید.» برگشت نگاهم ڪرد. صورتش خیس خیس بود. نمے دانم اشک بود یا آب باران. پرسید:« چے بخونم؟» گفتم :« هرچے به زبونتون اومد. » گفت:«خودت بگو » نفسم بالا نمے آمد . انگار یڪے چنگ انداخته بود و گلویم را فشار میداد ، خیلے زور زدم تا نفس عمیق بڪشم گفتم : از حرم تا قتلگاه زينب صدا مے زد حسین دست و پا مے زد حسین ؛ زينب صدا مے زد حسین ...