🍃🌷
﷽
#یاد_اموات
🔴اهمیت رفتن سر قبر اموات!
💥بهترین زمان زیارت اموات عصر پنجشنبه است که پیامبر فرموده است، شاید بهتر از آن صبح جمعه بین الطلوعین باشد.
🌺از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد که:
اگر شخص سر قبر کسی برود، آیا او به درد آن شخص میخورد؟
🌹امام فرمود : بله. این مثل هدیه ای است که به زندهها میدهید و او را کاملاً خوشحال میکنید.
✅یکی از نزدیکان رجبعلی خیاط میگفت:
ما با ایشان به قبرستان ابنبابویه رفته بودیم و قبر مادر من هم آنجا دفن بود. من سر قبر مادرم نرفتم.
🍃سر چند تا قبر فاتحه خواندیم. وقتی میخواستیم از قبرستان بیرون بیاییم، ایشان گفتند که مادر شما اینجا دفن است؟ گفتم: بله.
🍀گفت: مادر شما در عالم برزخ داشت از شما گله میکرد. برگشتیم و سر قبر مادرم رفتیم.
🔴اگر کار خیری که میکنیم، به تعدادی از اموات هدیه کنیم آیا از ثواب آن کم میشود؟
💠خیر.اگر شما یک صلوات به کل اموات مؤمنین و مؤمنات هدیه کنید به خاطر کار ارزشمندی که شما کردید و همه را در نظر گرفتید و بخل نورزیدید، خدا ثوابش را به همه میدهد و از هیچ کس هم ثوابی کم نمیشود.
🌹پیامبر فرمود :
وقتی انسان آیت الکرسی را بخواند و ثوابش را برای همهی اهل قبور مومنین و مؤمنات بفرستد خدا ثواب را به هر کدام از اموات میدهد.
📗 بیانات حجت الاسلام عالي،برنامه سمت خدا
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
... .....:
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت شهادت...
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور
🔻شهادت زود مُردن نیست،شهادت خوب مُردن است...
کاش خوب بمیریم!!!
قرار شبانه فراموش نشود...
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
21.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سخنرانی_روز_ششم
از سلسله مباحث استاد رائفی پور
#مبحث_چگونه_گناه_نکنیم..
#قسمت_ششم
ان شاالله این بحث روز در 13 قسمت به گوش جان میسپاریم..
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هفتاد و نه
- هانیه :
شب با محمد برای شام رفتیم دنبال نیلی ..
پرسیده بود شما چی میپوشید؟
بهش گفته بودم ما میخوایم مشکی بپوشیم
وقتی رسیدیم جلوی در خانه عمو
زنگ زدم به نیلی گفت الان میاد پایین
بعد زن عمو گوشی از نیلی گرفت و
تشکر کرد بابت اینکه نیلی میخوایم ببریم بیرون و از این حال و هوا درش میاریم
با محمد هم حرف زد
یکم بعد نیلی اومد لباساش مشکی بود اما ...
سه تایی رفتیم شام خوردیم
نیلی دائم میپرسید
کی میریم؟
چرا نمیریم؟
خیلی عجله داشت تا زودتر جایی که من توصیفش میکنم و ببیند
دیگه وقتی محمد این همه اشتیاق و دید سریع راه افتاد سمت هیئت
محمد سمت آقایون رفت و من و نیلی هم آرام شروع کردیم به قدم زدن
نیلی گفت :
میدونی چرا این لباس پوشیدم؟ خودم میدونم زیادی کوتاهه
اما دلم میخواد ببینم چه واکنشی نشون میدن
تا توهم متوجه بشی این جماعت مذهبی
آنقدر هم خوب نیستن
شانه ای بالا انداختمو گفتم بیا حالا بریم
وارد هیئت که شدیم مثل قبل
دختر های هیئت اومدن سمت و من و نیلی
وقتی فهمیدن که نیلی دختر عموی من هست
کلی پزیرایی کردن
خیلی گرم باهاش حرف میزدن
و اصلا در مورد لباسش چیزی نگفتن
کم کم مداح شروع به خواندن کرد و برق ها هم خاموش کردن
نیلی پرسید :
چرا برق خاموش کردن!؟
گفتم :
تا اگه خواستی گریه بکنی راحت باشی و
خلوت بکنی
مداح اون شب یک مداحی خیلی قشنگی کرد
بار اول بود میشنیدمش اما انگار بچه های ثابت هیئت حفظش بودن
همه بلند شده بودند
سمت راست خانوم ها میگفتند :
ای اهل حرم میر علمدار نیامد
علمدار نیامد علمدار نیامد
و بعد همه میگفتن حسیــــن
در ادامه سمت چپ خانوم ها میگفتن:
سقای حسین سید و سالار نیامد
علمدار نیامد علمدار نیامد
خیلی صحنه قشنگی بود
نیلی هم دیگه عادت کرده بود و راحت گریه میکرد و راحت سینه میزد . .
بعد از هیئت یک خانومی اومد و گفت :
ما به همه خانوم های هیئت هدیه میدادیم
بار قبل هدیه ها همراهم نبود
ولی حالا که دوباره شما و دوستتونو میبینم
اول بهتون تبریک و خوش آمد میگم
بعد هم دو تا هدیه کادو پیچ شده به من و نیلی داد
بازش که کردیم یک چادر سیاه ساده و یک جانماز کوچک بود
باورم نمیشد
نیلی با ذوق چادر سرش کرد و گفت :
وقتی گفتی اینجا همه برق ها را خاموش میکنن تا کسی خجالت نکشه
خیلی حالم بد شد من خجالت میکشیدم دوباره اینجوری با این لباس برم پیش محمد
تا اینکه این خانومه یهو اومد و این چادر ها را داد!م
گفتم : نیلی اون سید و سالاری که میگی
همه میگن خیلی غیرتی بوده
یکم تو بغلم گریه کرد بعد رفتیم سمت ماشین محمد قبل از ما اونجا بود
از حرکات محمد معلوم بود خسته است
بی حوصله شده بود و خوابالو
بعد از اینکه نیلی به خانه اشون رسوندیم
برای محمد ماجرای هدیه تعریف کردم
اون هم گفت هروقت یه فرد جدید میاد هیئت بهش هدیه میدن
------
حدود یک هفته دیگه تا کنکور مونده بود
این هفته کلا همه چیز و تحریم کرده بودم
فقط برای غذا از اتاق میرفتم بیرون
محمد هم رفته بود ماموریت
چون خیلی فشار روی من بود و استرس داشتم
یک شب سر اینکه توی این هاگیر واگیر میخواد بره ماموریت خیلی سرش غر زدم
حدود یک ساعتی داشتم غر میزدم و اخر خسته شد بعد دیدم که اقا خوابش برده و آفلاین شده
الان داشتم درس هایی که در طول سال خوانده بودمو مرور میکردم
امسال عید هیچ جا نرفتم عوضش درس خواندم
سال های بعد حالا با محمد میرفتیم
یک هفته پر از فشار و استرس و درس گذشت
امروز صبح کنکور داشتم
بلند شدم یکم قرآن خواندم صبحانه خوردم
محمد که ماموریت بود . .
قرار شد ریحانه بیاد دنبال من دوتایی بریم حوزه برگزاری آزمون
یکم باهام حرف زد تا آرام بشم
حدود چندساعتی داشتم امتحان میدادم
اگه توی چیزی شک داشتم اصلا تست نمیزدمش
خوب بود ولی دیگه اصلا حوصله نداشتم به اینکه رتبه ام چند میشه فکر بکنم
وقتی داشتیم برمیگشتیم توی ماشین خوابم برد ...
یکم بعد رسیدیم خانه مادر شوهرم
ریحانه انگار وقتی من خواب بودم رفته بود کیک خریده بود
وقتی رفتیم داخل خانه مادر سید استقبالم امد و وقتی فهمید نسبتا کنکور خوب دادم
برایم اسپند دود کرد
بعدش هم چایی و با شیرینی خوردیم
به مامان و باباهم زنگ زدمو خبر دادم که آزمون و خوب دادم خیلی خوشحال شدن و بهم تبریک گفتن...
قرار شد وقتی محمد برگشت نتیجه و بهش بگیم !
اون روز خانه مادر شوهرم موندم ...
-----
محمد بعد یک هفته برگشت
یک راست اومد خانه ما تا بفهمه نتیجه چی شده
بهش گفتم که قبول میشم خیلی خوشحال شد
و ظهرش ناهار دعوتم کرد رستوران
----
سه ماه بعد ...
محمد به بابا گفت :
با اجازه اتون حالا که جهاز تکمیل شده و من هم خونه گرفتم
اول وسیله ها را بچینیم و بعد دیگه بریم سر خونه زندگیمون
بابا گفت :
نویسنده✍| #الفنـور_هانیهبانــو
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد
بابا گفت :
خب کی میخواید عروسی بگیرید!؟
محمد جواب داد با اجازه اتون عروسی ما با بقیه فرق داشته باشه. . .
به جای عروسی هانیه را ببرم کربلا . . .
آخه ما عید غدیر عقد کردیم حالا دیگه تا محرم و صفر چند روز بیشتر نمانده!
بابا علی دستی به صورتش کشید و گفت:
ما آبرو داریم ...!
اینجوری که نمیشه بعدش ما همیشه محرم و صفر میرفتیم مسافرت امسال قراره بریم ترکیه !
محمد گفت :
نگرانیتون درک میکنم ، اما خب قبول دارید آدم باید برای دل خودش زندگی بکنه نه حرف مردم!؟
از کجا معلوم سال دیگه بتونیم محرم بریم کربلا!؟
اگه دوست دارید که برید مسافرت میخواید برای شما و برادرتون هم بلیط بگیرم!؟
بابا علی گفت :
نه محمد اصلا حرفش نزن
هانیه خودش چی میگه؟
شاید دلش بخواد عروسی بگیـره
محمد گفت :
من قبلا با هانیه حرف زدم خودش گفت که
کشور های مختلفی رفته اما تاحالا مسافرت کربلا نرفته . . .
بابا علی من و مامان حورا که داخل آشپز خانه بودیم صدا زد و گفت:
محمد میگه عروسی نمیخواد بگیره
میخواد هانیه ببره کربلا ..!
مامان حورا گفت
هرجور خودشون دلشون میخواد ما توی زندگیتون دخالت نمیکنیم
زندگی خودتونه دوست دارید بگیرید دوستم ندارید نگیرید
ولی فردا پس فردا هانیه نیاد بگه ای کاش عروسی میگرفتیم
خودم دیگه جواب دادم و گفتم :
نه مامان حالالباس عروس برای من سند خوشبختی مگه میشه
تازه عروسی کلا یک شبه اما این کربلا یک هفته است
بابا علی اخم هایش رفت توی هم و دیگه چیزی نگفت !
مامان حورا هم که مثل همیشه همه چیز را به خودم واگزار کرد
بعد از ناهار
با محمد رفتیم داخل اتاق من محمد گفت :
باید چند تا چیز به اتاقت اضافه بکنی
امروز بریم بخریم؟
+ بریم چی میخوای اضافه بکنی؟
محمد :
تو کاری نداشته باش
+ محمد نظر تو درمورد عروسی و کربلا چیه!؟
محمد :
خب من نظرمو گفتم شما باید تصمیم بگیری
اما خب ...
من میگم بریم کربلا چون شاید سال دیگه محرم نتوانیم بریم کربلا
عروسی فقط لذت دنیوی داره اما کربلا لذت دنیوی و اخروی داره
اما بازم تاکید میکنم هرکسی حق داره انتخاب بکنه
+ من دلم میخواد برم کربلا اما عمو و مادر جون اینبار کوتاه نمیان
محمد گفت :
توکل بر خدا هرچی بخواد همون میشه...
---
باهم رفتیم بیرون یکم خرید کردیم
محمد به خاطر کارش و ماموریتش خسته بود
برای همون کم حرف میزد دیگه سریع اومدیم
موقع برگشت محمد یک گلدون شمعدونی برای مامان خرید که از دلشون دربیاره اگه ناراحت شدن
---
گلدون و به مامانم دادمو گفتم محمد برای شما خرید خیلی خوشحال شد
چشماش پر اشک شد و گفت:
من اگه پسر ندارم خدا بهم دامادی مثل محمد داده
شب با محمد دوساعتی تلفنی حرف زدم
دقیقا یک جاهایی من اجازه نمیدادم حرف بزنه یک جاهایی محمد اجازه نمیداد من حرف بزنم
انقدر که حرف هاو پیشنهاد ها زیاد بود
بالاخره به این نتیجه رسیدیم که به جای عروسی بریم کربلا ...
محمد توی بحث واقعا نمیزاشت ادم حرف بزنه بعدشم زود ناراحت میشد
از طرفی منم سکوت میکردم یهو میزدم سیم آخر
بالاخره گفتم که هرکسی عیبی داره
منم عیب خودمو دارم
این حرف محمد که میگفت:
ممکنه سال دیگه نتوانیم بریم کربلا خیلی اذیتم میکرد حتی یکبار پشت تلفن با عصبانیت بهش گفتم :
محمد یک بار دیگه بگی سال دیگه شاید نتوانیم بریم کربلا کله ات و میکنم
هنوز ما نرفتیم زیر یک سقف به فکر مرگی
بعد از تلفن دوساعته من و محمد
مادر محمد زنگ زد به خانه و با مامان حورا حرف زد
مامان حورا قبول کرد و حرفی نزد میخواست دخالت نکنه
اما باباعلی خیلی عصبانی بود از دست من و محمد
برای همین اصلا باهام حرف نمیزد...
یک ساعت
دو ساعت
سه ساعت
گذشت اما اصلا نه باهام حرف زد و نه نگاهم کرد!
پیامک دادم به محمد و گفتم :
بابا خیلی از دستمون ناراحته اصلا باهام حرف نمیزنه
محمد جواب داد که :
باشه
اول خیلی ناراحت شدم گفتم من اومدم با محمد حرف دلمو بزنم بعد به من فقط میگه "باشه
با خودم گفتم احتمالا از اینکه امشب باهم بحث کردیم دلخور شده
فردا زنگ خانه زدن بابا علی در باز کرد
محمد و مادرش با یک جعبه شیرینی و گل اومدن داخل ...
بهشون خوش آمد گفتیم
مامان حورا خیلی خوشحال شد اما باباعلی باز هم ناراحت بود
مامان برای اینکه جو خانه عوض بکنه با خنده گفت :
آقا محمد ما دیگه دختر نداریم که با گل و شیرینی اومدی دوباره خواستگاری"
محمد هم مثل مامان حورا با خنده گفت:
نویسنده✍| #الفنـور_هانیهبانــو
25.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃من تشنه رو جرعه آبم بده
🍃سلام دادم و آقا جوابم بده
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #نماهنگ
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎐 #مکتب_حاج_قاسم |#حاج_قاسم
🎞دلم نمیاد بگم جاش خالیه...
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد میکنند.🌹❤️
بیاد #شهید_ابراهیم_هادی
شادی روحش صلوات 🌺
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🕊
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#انتقام_سخت
━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━
درایتا👇
👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤️🍃⊱━🇮🇷═━╯
🍃بسمِ الله الرَحمنِ الرَحیم🍃
🌿اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌿
به وقت سلام صبح گاهی...
سلام میکنم از دور بر تو و حرمت
سلام من به بلندای بیرق و علمت
السلام علیک یا اباعبدالله...
#فراق
﷽
اَللّهُمَ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج
.
#مادرجان😭
آقاسلامروضـهمادرشروعشد
باراناشکهایمکررشروعشد
آجرک الله یا بقیة الله
#ایام_فاطمیه
فضیلت قرائت دعای عهد
⚜مرحوم علامه مجلسی دعای عهد را در دو کتاب خود از امام صادق (ع) نقل می کند و قبل از نقل متن دعا، فضیلتی را از آن حضرت برای خواننده ی این دعا ذکر می کند. « هرکس چهل صبح این عهد را بخواند از یاران قائم ما باشد و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون می آورد که خدمت آن حضرت باشد و حق تعالی به هر کلمه ی آن هزار حسنه به او کرامت فرماید، و هزار گناه او را محو کند و آن دعای عهد این است: اللهم رب النور العظیم…»😍
1_916746311.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه
#خاطره_ارسالی #سیره_شهدا
#امر_به_معروف_در_سیره_شهدا
شهید علی قوچانی🌷
🌿 وارد ساختمان سپاه که شد، چند تایی از بچه های سپاه را دید، حاج علی بین آنها بود و داشت حرف میزد :
"بچه ها وظیفه ما فقط جبهه رفتن نیست، وظیفه اصلی ما امر به معروف و نهی از منکر نمودنه!! ما که می آییم مرخصی، نباید بنشینیم توی خونه هامون و وضع شهر اینجوری باشه! باید بریم داخل شهر و امر به معروف کنیم..."
از آن به بعد بچه ها از مرخصی که میآمدند، شروع به امر به معروف و نهی از منکر در شهر میکردند...
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این خانم ارمنی مسیحی برای تحصیل میاد #اصفهان، گویا خوابگاه برای ۴۰ روز احتیاج به تعمیر داشته، مجبور میشه که تو این مدت پیش یک خانواده شهید بگذرونه، #ببینید در مورد این خانواده چی میگه...
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🌸🍃
✨#ڪلامشھید
《هركس ميخواهد بداند که اگر امام زمان(عج) ظهور فرمايد، نسبت به ايشان چه موضعي خواهدداشت؛ ببيند الان با نائب برحقش چگونه است اگر توانست مطيع ايشان باشد اطاعت ازامام زمان(عج)هم ميتواند بكند.》
👤#شهيدمحرابآيتاللهدستغيب
ارواح طیبه شهدا از صدر اسلام تاکنون صلوات🌷🌹
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
#هادۍ_دلھا 🕊
•اَسْئَلُكَ اَنْ تُحْيِيَ قَلْبِيْ•
از تو مۍخواهم کہ دلم را زندھ ڪنۍ💙
#شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ🌱.
•
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
26.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 🌱
اِنَّهُم یَرَونَه بعیداً وَ نَراهُ قَریباً
به زودی وعدهی خدا محقق خواهد شد
و چه شیرین است که دعای ما گرچه به لحظهای
ظهورش را پیش میاندازد ..
.
•
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
28.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سخنرانی_روز_هفتم
از سلسله مباحث استاد رائفی پور
#مبحث_چگونه_گناه_نکنیم..
#قسمت_هفتم
ان شاالله این بحث روز در 13 قسمت به گوش جان میسپاریم..
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد و یک
محمد هم مثل مامان حورا با خنده گفت :
اختیار دارید
گل و شیرینی برای پدر و مادر عروسه
مامان محمد ادامه داد:
راستش این دو تا جوان تصمیم گرفتن به جای عروسی، کربلا برن
شما موافق هستید؟
مامان حورا حرفی نزد اما بابا علی گفت:
حاج خانوم ما بین فامیل آبـرو داریم
اگه یکی پرسید پس چرا هانیه عروسی نگرفت چی بگیم؟
محمد دخالت کرد و گفت :
حق با شماست
اما در دهن مردم و که نمیشه گرفت
اگه عروسی هم بگیریم فرداش میگن چرا فلان جا تالار نگرفت
چرا فلان غذا نداد...
مامان محمد و بابا علی نیم ساعتی باهم حرف زدن و گاهی هم محمد دخالت میکرد
تا اینکه قرار شد
من و محمد به جای عروسی بریم کربلا
و به حرف مردم گوش نکنیم
---
سه روز بعـد شروع ماه محرم !
- هانیه :
امروز محمد گفته بود مشکی بپوشیم چون یک خانواده این ماه داغدار هستن
ماهم در غمشون شریک بدانند
خونه مادر شوهرم هرسال محرم مجلس بود
بابا علی و مامان حورا با عمو سیاوش و مادر جون ، ترکیه رفته بودند
و من خونه مادر محمد بودم
اول عمو خیلی جوش آورد که چرا باهاشون ترکیه نمیرم
بعد زن عمو به عمو سیاوش تشر زد و گفت:
شاید بخواد کنار شوهرش باشه
چیکارشون داری
---
شب مادر محمد چندتا کیف بزرگ آورد و به محمد گفت : بلند بشه خونه درست بکنه
با تعجب نگاهشون میکردم
اول یک پرچم بزرگ که روی آن
"یـــا حســــیـــن" نوشته شده بود به دیوار نصب کرد
بعد یک پرچم دقیقا مشابه پرچم قبلی باز کرد و به دیوار روبه رو وصل کرد
"یـــا عبــــاس"
چندتا پرچم دراز و سیاه بود که به دیوار های کوچک خانه زده اند
چندتا کتیـبه هم وصل کردند
محمد یک باند نسبتا کوچک گذاشت کنار تلویزیون بعد چند دقیقه گفت
این باند هم آماده است کافی دکمه اشو بزنید تا کار بکنه
حدود ده تا چراغ آوردن روشن کردن و گذاشتن روی یک میز
ریحانه شروع کرد خرما چیدن . . .
مادر محمد اسپند دود کرد و یک کیف کوچک آورد
جعبه های کوچک داخلش ریخت توی یک ظرف
پرسیدم توی این جعبه ها چیه!؟
گفت :
یک مهر تربت و زیارت عاشورا و یک شیشه کوچک گلاب
خیلی بسته های کوچک قشنگی بودن
شب خیلی اصرار کردم تا بالاخره توانستم داخل اتاق پذیرایی که سیاه پوش شده بود
بخوابم...
محمد بهم گفت :
شب اول محرم خیلی مهمه
این شب باید رزق چهلم پسر خانوم بگیری
رزق اربعینشو
امروز محمد صبح زود از خانه زد بیرون تا خانوم هایی که روضه میآیند راحت باشند
مادر محمد هم در خانه باز گذاشت و میگفت
این مـاه خونه ما متعلق به حضرت زهراست
زشته در خانه بسته باشد
با ریحانه سادات لباس مشکی هایمون پوشیدیم
ریحانه گفت که اینجا بیشتر خانوم میاد و شب ها چون محمد هست آقایون روضه میان
اما چون هرجا اسم ائمه باشد ائمه آنجا حضور دارن بهتره چادر بپوشیم
و احترام بزاریم..
به حرمت امام ها چادر سر کردم
باند روشن کردن و صدای :
شوریده و شیدای توام ،شیرینی دنیای من
تا به قیامت پای توام ، دین منی ،دنیای منی، آقای منی
آه باشهیدان تو یا حســین
آه بر سر خان تو یا حسیــن
آه به دلم حسرت کربلا
آه کربلا کربلا کربلا
فانی در ذات احدی، جان ابوفاضل مددی
عاشق عشق ناب توام
صاحب من ارباب منی آقای منی
آه ساکن کربلا یا حسیـــن
آه خاک کویت شفا یا حسیــن
آه به دلم حسرت کربلا
آه کربلا کربلا کربلا
اشک هایم میومد و کسی که داشت مداحی میکرد خیلی با سوز میخواند
انگار واقعا شاهد شهادت امام ها بود
همین سوز باعث میشد دلم خون بشه و اشک هایم بیایید
خدا را شکر کردم که قبول کردم برم کربلا
نویسنده✍| #الفنـور_هانیهبانــو
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست پارت هشتاد و یک محمد هم
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد و دو
- هانیه :
خانوم های زیادی اومدن و رفتن
وقتی هم ریحانه و میدیدن میگفتن التماس دعا
جالب بود
ریحانه میگفت چون سیده شجرنامه اش برمیگرده به امام حسین
یعنی سید حسینی برای همون بهش میگن التماس دعا
چیز جالب تر این بود که به ریحانه گفتم :
من هم توی جشن هاتون بودم هم توی غم هاتون. . .
اگه عیدی چیزی باشه شما جشن میگیرید
زنگ میزنید به اقوام
شیرینی پخش میکنید
برعکس اگه محرم مثلا باشه عزاداری میکنید
همه جا پارچه سیاه میزنید
چرا اینطوریه خب؟
ریحانه گفت:
خب نداره
ببین هرچیزی جای خودش
خوشحالی و جشن جای خودش
غم و عزاداری هم جای خودش....
مثلا اگه بفهمی که داری مامان میشی یا مثلا بفهمی یکی از عزیز ترین هات داره عروسی میکنه
خب مسلما خوشحال میشی
زنگ میزنی و تبریک میگیری
یا حتی برای بچه ات جشن میگیری
و اما اگه
یکی از عزیز ترین هات که حالا خدا نکنه اما اگه مثلا بمیره
مسلما خیلی ناراحت میشی مجلس ختم برایش میگیری و عزاداری میکنه
مجالس مذهبی هم همینطوره ..
چون ائمه عزیز ترین افراد زندگی ما هستن
وقتی ولادت پیدا میکنند خوشحال میشیم
وقتی شهادت پیدا میکنند ناراحت...
اگه میبینی برای امام حسین اینطوری عزاداری میکنن
چون به شدت در غربت و مظلومیت به بدترین شکل شهید شدن
همه انسان ها فطرتا مدافع مظلوم هستند
و وقتی داستان کربلا و میشنود
خونشون به جوش میاد و خیلی ناراحت میشوند
بعد از حرف های ریحانه به این نتیجه رسیدم که واقعا راست میگه
دین حد تعادل میخواد
شادی جای خودش
غم جای خودش ...
خانوم های زیادی اومدن روضه و موقع برگشت دائم ریحانه بغل میکردن و تسلیت میگفتن
به ریحانه گفتم چرا بهت تسلیت میگن؟
گفت من و داداشم چون سید هستیم
یعنی جد ما امام حسین هست
برای همون چون نسبت داریم به من هم تسلیت میگن
- عجب!
شب که محمد برگشت یک ساعت در خانه بستیم
نماز خواندیم
شام خوردیم
بعد دوباره در خانه باز کردیم اینبار خانوم ها با آقایون میومدن
ریحانه صبح گفته بود که آقایون شب ها میآیند هیئت تا همه از سرکار برگردن و محمد باشه و پذیرایی بکنه
دوست های محمد اومدن کمک و برای آقایون چایی و خرما میبردن
من و ریحانه هم از خانوم ها پذیرایی میکردیم
روضه گذاشتن و سینه زدن
اخر مجلس هم برای بابای شهید محمد فاتحه خواندن...
آخـر شب خانه تمیز کردیم برای فردا
مامان سید و ریحانه از خستگی زیاد رفتن خوابیدن
اما محمد همچنان ساکت روی مبل نشسته بود
بهش خسته نباشید گفتم و پرسیدم:
نمیخوابی؟
گفت نذر کرده به نیت پدرش امشب چندتا جز قرآن بخوانه
برای همین تا نماز صبح بیداره
----
همین روال صبح و شب طی میشد با تفاوت اینکه هر روز تعداد جمعیت بیشتر میشد
یک بار بعد از نماز مغرب محمد گفت با حاج مرتضی میخواد بره هیئت
آخر شب که برگشت سر شانه هایش خاکی بود
پرسیدم:
محمد خوردی زمین؟ چرا خاکی شدی؟
با لبخند گفت:
نه سالمم این ها تربت کربلاست
وقتی دید ساکت هستم ادامه داد...
این تربت خیلی شفا بخش و خوبه
برای همین محرم ها روی لباس هرکسی که خواست تربت میزنن
----
شب شده بود نشسته بودم
به این فکـر میکردم که الان ابراهیم کجاست!؟
از محمد پرسیدم
به نظرت الان ابراهیم کجاست؟
گفت :
کنار مـادر
گفتم :
از کجا مطمعنی؟
گفت :
شهدا وقتی شهید میشوند یعنی حضرت زهرا خریداریشون کرده
حالا شهدا خادم های واقعی ائمه هستند!
شب های بعد با ریحانه رفتیم هیئت های مختلف و فهمیدم این خاک تربت
توی محرم چیز طبیعی هست...
بعضی وقت ها توی خیابون ایستگاه های صلواتی مداحی های قشنگی میزاشتن
قسمتی از مداحی یادداشت میکردم و بعد داخل خونه دانلود میکردم
این پرچم های سیاه همه را به تب وتاب انداخته بود
انگار همه عالم باهم توی یک روز
به قول ریحانه عزیز از دست دادن
این واقعا معجزه بود
نویسنده ✍| #الفنـور_هانیهبانــو
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🎐 #مکتب_حاج_قاسم|#حاج_قاسم
🔸خامنهای عزیز را عزیز جان خود بدانید...
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
#یا_فاطمہ_زهرا_س♥️
▪️همہ مدیون تو هستند #الهے_مـادر
🌾سایہاٺ ڪم نشود ازسر این نوڪرها
▪️من از این سوختنٺ پاے علے فهمیدم
🌾فاطمہ هسٺ فقط یاور #بےیاورها
#یا_صدیقه_الشهیده🥀
#ایام_فاطمیه🥀
#شهادت_حضرت_زهرا_س🥀
#تسلیت_باد🥀