eitaa logo
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
10.4هزار ویدیو
142 فایل
مشکل کارمااینه که برای رضای همه کارمیکنیم به جزرضای خدا⚘ حذف آی دی از روی عکس ها وطرح ها مورد رضایت نیست❌ کپی و انتشار مطالب با صلوات جهت تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بلا مانع هست✅ خادم کانال👇 @sh_hajahmadkazemi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ویژه ؛ 📝 جشن بگیرید، صله رحم کنید... 🌺 ویژهٔ 📽 سرباز مثل مثل 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥نعمت بی‌نهایت خدا 👌🏻وقتی خدا سنگ تمام می‌گذارد ... استاد پناهیان سرباز مثل مثل 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
🎈 رایگان عید غدیر برای همه😊 🎊 با توجه به اهمیت جشن های عید غدیر قصد داریم به 💥 ۱۱۰ نفر 💥 از اعضای کانال، بدون قرعه کشی عیدی بدیم.😊😍 برای دریافت عیدی تبرکی از طرف شهید ابراهیم هادی هرچه زودتر وارد کانال بشید:👇👇👇 ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🎈 #هدیه رایگان عید غدیر برای همه😊 🎊 با توجه به اهمیت جشن های عید غدیر قصد داریم به 💥 ۱۱۰ نفر 💥 از ا
امسال میخوایم به ۱۱۰ نفر عیدی بدیم ان شالله. زمان دقیقش رو اعلام نمیکنیم ولی از الان تا سه روز دیگه عیدی رو تقدیم میکنیم😊🎁 بنر بالا رو منتشر کنید و دوستانتون رو به کانال دعوت کنید 👈🏼💥 توی سه روز آینده یه لینک میذاریم و شما با کلیک روی لینک میتونید عیدی خودتون رو دریافت کنید. به هر نفر دوهزار تومن تقدیم میشه🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺«مدار جاودانگی» 🔸شهید سلیمانی: هر كس به مدار مغناطيسی علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد او کمیل‌بن‌زیاد می‌شود، او ابوذر غفاری می‌شود، او سلمان پاک می‌شود. 🔺به‌مناسبت عید سعید غدیر خم 📍قرارگاه سلیمانی سرباز مثل مثل 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 خروش ۲ میلیون نفری مردم مؤمن تهران در روز عید غدیر ♦️تصویری از انبوه محبّان امیرالمومنین(علیه السلام) در مهمانی ده کیلومتری پایتخت سرباز مثل مثل 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
💚 روز عید است همه دیدن سادات روند ای بزرگ همه سادات کجا خیمه زدی؟ ✨🌺 غدیر✨🌺 ✨🌺 سرباز مثل مثل 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
💚پیغام غدیر💚 یک قاب کوچک مادرم ساخت یک «یا علیِ» سبز و خوش خط بعدش برایم نکته‌ها گفت از جشن زیبای ولایت پیغام روز عید این بود باید که ما تا می‌توانیم با «یا علی» گفتن، همیشه در راهِ خوبی‌ها بمانیم چون دوست دارم خوب باشم برنامه چیدم با علاقه همراه مامانم بخوانم هر روز از نهج‌البلاغه 💕 💚💕 سرباز مثل مثل 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
⭐️💚چگونه پیام غدیر را به کودکان منتقل کنیم؟ 💚یک کاردستی ساده کارت تبریک دست ساز برای عید یک راه خلاق برای کودکان است. این کار کمک می کند تا کودک علاوه بر انجام یک فعالیت هنری در کنار آن از المانهای واقعه غدیر در کاردستی استفاده کند. ⭐️کارهای هنری برای روز عید غدیر می توانید با مشارکت کودکان تان کوچه یا حیاط خانه و ایوان تان را چراغانی کنید. در حین انجام این کارها می توانید مسئله غدیر را در حد درک کودک به او توضیح دهید. خاطره سازی برای بچه ها در این روز می تواند برای آنها یاداور بهترین عید باشد. انجام فعالیت های کارهای هنری، ساخت صنایع دستی شامل رنگ آمیزی تصاویر، تکمیل یک پازل، جدول کلمات متقاطع مرتبط با واقعه غدیر، درک واقعه را برای کودک آسانتر می کند. 💚هدیه بدهیم بهتر است سادات و بزرگان فامیل به کودکان یادگاری بدهند. معمولا بچه ها هدایایی را که می گیرند، فراموش نمی کنند. برای تزئین هدیه از کاغذهای رنگی استفاده کنید و مهری برای روز غدیر تهیه کنید و روی هدیه را مهر بزنید. سرباز مثل مثل 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابر کوچولو و واقعه غدیر.mp3
13.6M
🌹ابر کوچولو و واقعه غدیر🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا (عموقصه گو) 🗣قرائت : سوره کوثر سرباز مثل مثل 🕌 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
38.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علیه السلام: اتمـام امــور و کارها نزد خــدا با امــر به معــروف و نهــی از منڪر است. 📚من‌لایحضره‌الفقیه‌ج۴ص۳۸۷ 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨حضرت‌ امیرالمومنین‌ علے علیہ‌السلام‌ فرمودند: «غایت‌دیندارے، امــر‌ بہ‌ معــروف‌ و‌ نہۍ‌ از‌ منڪر و اقامـه حـدود الہی‌ است. 🌱کمال دیندارے‌ و‌‌ شریعتمدارے انسان‌ در‌ این است کہ: امر‌ بہ‌ معروف‌ کند‌‌ و‌ نہۍ‌ از‌ منڪر ڪند و حدود‌ و احکام الہۍ را اقامہ‌ ڪند» (غررالحکم و دررالکلم، ص۴۶۹) ✳️ دوره‌ۍ آمـوزش مجـازۍ 📱 امــر به معــروف و نهــی از منڪـر (عمومـی، تکمیـلی، کاربـردی، بصیـرتی، تربیـت مربـی) با تدریس استاد توانمند ڪشوری 🌟 🌟 🗓طول‌ دوره : ۲۵ روز ⏰ با صرف روزی : ۱۵ دقیقه 🔔شروع دوره : ۱۵ ام هرمـاه ثبـت نام با ارســال ڪلمـه‌ۍ معــروف به👇🏼 @vajeb123 در یڪی از پیام رسانهاۍ 💐ایتا 💐گپ 💐آی‌گپ 💐سروش 💐روبیکا 💐بله هزینه‌ۍ دوره در ازاۍ👇🏼 ✨ارائه محتوای آموزشی ✨بهره مندی ازپشتیبان آموزشی ✨ارائه گواهی الکترونیکی معتبر ✨عضویت در باشگاه کاربران ✨شرکت در جلسات آنلاین استاد ✨اپلیکیشن(برنامه کاربردی) رایگان آموزشی ✨دریافت فایل کتاب دوره فقط 0⃣5⃣ هزار تومان🤩 و طرح 👇🏼 فقط ارائه‌ۍ محتواۍ آموزشی 💥گواهی به عنـوان دوره ضمـن خدمـت در ادارات قابل پذیـرش است. 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
YEKNET.IR - sorood 2 - ghdaire 1401 - ramezani.mp3
4.53M
🌸 💐چی تو من دیدی که راهم دادی 💐نور به روی سیاهم دادی 🎤 👏 👌فوق زیبا سرباز مثل مثل 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
🌿🌺بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌺🌿
نی؟!!! میخوای خودتو بکشی؟!!! تو نمیخوای زنده بمونی و خوب شدن مامان رو ببینی؟!!! کاری که تو داری با خودت میکنی، سرطان با مادرت نمیکنه!» سپس در برابر نگاه معصومانهام، غیظ لبریز از عشقش را فرو خورد و با لحنی که حرارتش خبر از سوختن دلش میداد، نجوا کرد: «الهه جان! بهت گفته بودم که وقتی ناراحتی تو رو میبینم داغون میشم! بهت گفته بودم که طاقت ندارم ببینم داری غصه میخوری...» و مثل اینکه نتواند قطعه عاشقانهاش را تمام کند، چشم از صورتم برداشت و به اطرافش نگاهی کرد. از کنارم بلند شد، دستم را گرفت و آهسته زمزمه کرد: «الهه جان! اونجا یه شیر آب هست. پاشو بریم صورتت رو بشوریم، بلند شو عزیزم!» و گرمای عشقش به قدری زندگی بخش بود که با همه درد و رنجهایم، جان تازهای یافته و بار دیگر دنیا پیش چشمانم رنگ و رو گرفت. زیر تابش شدید گرمای تیرماه، با آب شیر کنار حیاط، صورتم را شستم، گوشه چادرم را هم آب کشیدم و با دستمالی که مجید برایم آماده کرده بود، صورتم را خشک کردم. به چشمانم لبخندی زد و با مهربانی پرسید: «میخوای برات چیزی بگیرم؟» که من هم پس از روزها غم و غصه، لبخندی بر صورتم جا خوش کرد و پاسخ دادم: «ممنونم! بریم خونه خودم شربت درست میکنم.» لبخند پرطراوتم به به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد
** ** نگاه مهربانش، چشمان به خون نشستهام را نوازش می کرد و باز دلش آرام نمی شد که با کف هر دو دستش، اشکهایم را از روی گونههایم پاک میکرد و با نوایی گرم و دلنشین دلداریام میداد: «توکلت به خدا باشه الهه جان! إنشاءالله خوب میشه! غصه نخور عزیز دلم!» سپس برای لحظاتی سا کت شد و بعد با لحنی گرفته ادامه داد: «الهه جان! مامانت باید یه راه طولانی رو طی کنه تا درمان بشه. تو این راه همه باید کمکش کنیم و تو از همه بیشتر باید هواشو داشته باشی. تو نباید از خودت ضعف نشون بدی. باید با روحیه بالایی که داری به اونم امید بدی...» که صدای در خانه سخنش را ناتمام گذاشت. وحشتزده روی تخت نیم خیز شدم و ً مجید از لب تخت بلند پرسیدم: «نکنه مامان باشه؟ حتما عبد الله بهش گفته» شد و با گفتن «آروم باش الهه جان!» از اتاق بیرون رفت. روی تخت نشستم و با قلبی که طنین تپشهایش را به وضوح میشنیدم، گوش میکشیدم تا ببینم چه خبر شده که صدای گرفته عبدالله را شنیدم. چند کلمهای با مجید صحبت کرد که درست نفهمیدم و پس از چند دقیقه با هم به اتاق آمدند. عبدالله با دیدن صورت پژمرده و خیس از اشکم، بغض کرد و همانجا در پاشنه در نشست. مجید کنار تختم زانو زد و سؤالی که در دل من آشوبی به پا کرده بود، از عبدالله پرسید: «به مامان گفتی؟» عبدالله سرش را پایین انداخت و زیر لب پاسخ داد: «نتونستم...» سپس سرش را بالا آورد و رو به من کرد: «الهه من نمیتونم! تو رو خدا کمکم کن...» با شنیدن این جمله، حلقه بیرمق اشکم باز جان گرفت و روی صورتم قدم گذاشت. با نگاه عاجزانهام به مجید چشم دوخته و با اشکهای گرمم التماسش میکردم تا نجاتم دهد و مثل همیشه حرف دلم را شنید که با صدایی که رنگ غیرت گرفته بود، به جای من، پاسخ عبداهلل را داد: «عبدالله ! به الهه رحم کن! مگه نمیبینی چه حالی داره؟ الهه اگه با این وضع بیاد پایین چه کمکی میتونه بکنه؟ اگه مامان الهه رو اینجوری ببینه که بدتره!» عبدالله کلافه شد و با لحنی عصبی ِگله کرد: «مجید! تا همین الانم خیلی دیر شده! مامان رو باید همین فردا ببریم بیمارستان! امشب باید بهش بگیم، تو میگی من چی کار کنم؟» با شنیدن این به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد جملات نتوانستم مانع بیقراری قلبم شوم، پتو را مقابل صورتم مچاله کردم و باز صدای گریهام به هقهق بلند شد و از همان زیر پتو صدای مجید را میشنیدم که با غیظ میگفت: «عبدالله! الهه نمیتونه این کارو بکنه! الهه داره پس میافته! چرا انقدر زجرش میدی؟ الهه طاقت نداره حتی مامان رو ببینه، اونوقت تو ازش میخوای بیاد با مامان حرف بزنه؟!!! انصاف داشته باش عبدالله! تو با این کاری که از الهه میخوای، فقط داری داغ دلش رو بیشتر میکنی!» و آنقدر گفت تا سرانجام عبدالله را مجاب کرد که به تنهایی این کار هولناک را انجام دهد و خود به غمخواری غمهایم پای تخت نشست. ساعت از نیمه شب گذشته بود، ولی خواب از چشمان آشفته و اشکبار من سراغی نمیگرفت. مجید همانطور که روی زمین نشسته و سرش را به تشک تکیه داده بود، خوابش برده و دستش به نشانه دلگرمی، همچنان روی دست سرد من مانده بود. خوب می دانستم که در پالذیشگاه چه کار سخت و سنگینی دارد و از اینکه با این حالم اینهمه عذابش داده و حتی شامی هم تدارک ندیده بودم، دلم به درد آمد. دستم را از زیر انگشتان گرمش به آرامی بیرون کشیدم و آهسته از روی تخت پایین آمدم. نگاهی به صورت خستهاش انداختم که هنوز در خوابی سبک بود و با گامهایی کوتاه از اتاق بیرون رفتم. خانه در سکوتی تلخ و سنگین فرو رفته و انگار در و دیوار هم بوی غم میداد. به امید اینکه خنکای آب وضو دلم را آرام کند، وضو گرفتم و سجادهام را گشودم. چادر نمازم را سر کردم و به نیت آرامش قلبم دو رکعت نماز خواندم. حق با مجید بود، باید خودم را آماده میکردم تا پا به پای مادر این راه سخت و طولانی را طی کنم و در این مسیر طاقت فرسا، بایستی مایه امید و آرامش مادر میشدم، نه مثل امشب که همه توانم را درآغاز راه باختم و بدون اینکه به یاری دل بیقرار و دست تنهای عبدالله بروم، فقط خون دلم را به کام همسر مهربانم ریختم، هرچند این وظیفهای بود که آوردنش به زبان ساده بود و حتی خیال روزهای عملی کردنش، پردهه ای نازک دلم را میلرزاند. نمازم را با گریه بیصدایم تمام کردم، دستانم را به دعا به سمت آسمان گشودم و با چشمانی که به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد به امید اجابت زیر پرده اشک به چله نشسته بود، خدا را خواندم که شفای مادرم را هر چه زودتر مرحمت کرده و به دل من که این همه بیتابی میکند، آرامشی ماندگار عنایت فرماید. * * * یک قطعه دیگر از کمپوت آناناس در دهان خشک مادر گذاشتم که دست
ناتوانش را بالا آورد و با صدایی آهسته گفت: «بسه مادر جون دیگه نمیخوام» نگاهم به چشمان گود رفته و گونه های استخوانیاش افتاد، باز چشمانم لرزید و دوباره هوای باریدن کرد که با گفتن «چقدر هوا گرمه!» از جا بلند شدم و به بهانه زیاد کردن درجه فن کوئل، چشمان بیقرارم را از مادر پنهان کردم. در این مدت که از عمل جراحی و شروع شیمی درمانیاش میگذشت، آموخته بودم که چطور در برابر صورت زرد و موهایی که هر روز کم پشتتر و بدنی که مدام لاغرتر میشد، صبر کنم و با صورتی که به ظاهر میخندد، به قلب افسرده مادر امید ببخشم. با کنترل سفید رنگی که روی میز بود، دمای فن کوئل را چند درجه خنکتر کردم و از پنجره بزرگ اتاق، نگاهی به حیاط بیمارستان انداختم و مجید را دیدم که در حاشیه باغچه گلکاری شده حیاط قدم میزد. در این دو سه هفتهای که درمان مادر آغاز شده بود، مجید و عبدالله با هم هماهنگ کرده و هر بار یکی برای کمک به من و مادر به بیمارستان میآمدند. محمد و ابراهیم هم یکی دو باری که مجید نتوانسته بود شیفتش را تغییر دهد، سری میزدند، ولی آنها هم در این فصل سال به شدت درگیر کارهای نخلستان شده و فرصت زیادی برای رسیدگی به مادر نداشتند. نگاهم به مجید مانده بود که مادر با صدایی کم رمق پرسید: «الهه جان! از خونه چه خبر؟» به سمتش چرخیدم و همچنان که روی صندلی کنار تختش مینشستم، با لبخندی مهربان پاسخ دادم: «»همه چی سر جاشه، حال همه هم خوبه! فقط همه دلشون برا شما تنگ شده! چند شب پیش ابراهیم و لعیا اومده بودن، ساجده خیلی بهانه شما رو میگرفت. لعیا میگفت هر دفعه که میخوان بیان ملاقات، ساجده التماس میکنه که اونم با خودشون بیارن.سپس دست به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد سرد و نحیفش را میان انگشتانم گرفتم و با امیدواری ادامه دادم: «إنشاءالله این دفعه که اومدید خونه، دعوتشون میکنیم، بیان دور هم باشیم.» آهی کشید و گفت: «دلم برای بچهها خیلی تنگ شده! بخصوص برای یوسف! تا این بچه به ً فرصت نشد یه بار درست حسابی بغلش کنم دنیا اومد، من اینجوری شدم و اصلا» از شنیدن این حرفش دلم غرق غم شد، ولی باز به روی خودم نیاوردم و با خندهای کوتاه گفتم : «إنشاءالله این دوره هم تموم میشه و میاید خونه.»چقدر سخت بود شعله کشیدنهای آتش دلم را پنهان کنم و به جای همه غم و غصه هایم، فقط لبخند بزنم. ِ پس از ساعتی، سرانجام از بودن کنار مادر دل کندم و از اتاق بیرون امدم و همین تنهایی کافی بود تا کوه اندوه باز بر سرم آوار شده و سیلاب اشکم را جاری کند. کوله بار ناراحتیهایم به قدری سنگین بود که با هر قدمی که بر میداشتم احساس میکردم همه توانم تمام میشود. دستم را روی نرده آهنی راه پله بیمارستان میکشیدم و پله های طولانیاش را به سختی طی میکردم و نفهمیدم چه شد که چادرم زیر پایم ماند و تعادلم را از دست دادم که با صورت روی کفپوش سرامیک بیمارستان افتادم و نالهام بلند شد. حالا فرصت خوبی بود که هر چه از غم بیماری مادر و دردی که صبورانه تحمل میکرد، در دل تنگم عقده کرده بودم، فریاد بزنم و اشک بریزم. کف دستم را روی زمین گذاشتم و به سختی خودم را بلند کردم. یکی از دندانهایم در لبم فرو رفته و خون شکاف لبم با خونی که از بینی ام راه افتاده بود، یکی شده و روی سنگهای سفید راهروی بیمارستان میچکید. بیتوجه به چند نفری که برای کمک دورم جمع شده بودند، به سختی برخاستم و با پاهایی که دیگر رمقی برایشان نمانده بود، خودم را به کنار راهرو کشاندم و پیکر بیحالم را روی نیمکت رها کردم. تمام صورتم از گریه خیس شده و نه از دردی که همه بدنم را گرفته بود که به حال مصیبت بار مادرم گریه میکردم. هر کسی چیزی میگفت و میخواست به هر وسیلهای کمکم کند و من چیزی جز شفای مادرم نمیخواستم. با گوشه چادر سورمهای رنگم، اشک و خون را از صورتم پا ک کرده به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد و با تنی که از اندوه و درد میلرزید، قدم به حیاط گذاشتم. مجید همچنان کنار حیاط بیمارستان ایستاده و بیخبر از حال من، گلهای باغچه حاشیه حیاط را نگاه میکرد که از صدای دمپاییهایم که روی زمین کشیده میشد، به سمتم چرخید و با دیدن صورت خونی و خیس از اشکم، وحشتزده به سمتم دوید. مات ِ و مبهوت لب و بینی زخمیام، دستم را که به یاری به سمتش دراز شده بود، گرفت و کمکم کرد تا روی نیمکت سبز رنگ کنار حیاط بنشینم و با صدایی که از نگرانی همچنانکه سرم را بالا به لرزه افتاده بود، پرسید: «چه بلایی سر خودت اوردی؟» دستمالی گرفته بودم تا خونریزی بینیام بند بیاید، میان گریه جواب دادم: «نمی دونم چی شد... همین طبقه آخر از پلهها افتادم...» از خشمی خروشان، خون در چشمانش دوید و با فریادی عصبی اوج محبتش را نشانم داد: «الهه! داری با خودت چی کار میک
💌 یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت🚙 رو امروز استفاده می کنی؟ 🤔 گفتم نه همینطوری جلوی در خونه🏡 افتاده! آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر میگردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟🤔 گفت مسافر کشی! تعجب کردم، 😳 بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی! 🚙 بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم. 🍃بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند.🌱 این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..🌷✨ 💌 ❣❣❣❣❣ سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
💌 اسلام هیچ ضربه ای بالاتر از بی خیالی امتش نخورده... رفقا گوشه نشینید کنار نرید پای کار وایسید.. تنها راه سعادت پیروی از ائمه است در سایه ولایت فقیه...✨ 🌷 💌 ❣❣❣❣❣ سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
▪️‏سهیلا سامی، جراح نابغه ایرانی در خصوص حجابش گفته؛ من با انتخاب و آگاهی حجاب را برگزیدم و این دیگر داخل و خارج از کشور ندارد. حجاب تاکنون هیچ مشکلی برای من ایجاد نکرده است. 💬 نورا تبریزی ▪️‏سهیلا سامی، جراح نابغه ایرانی در خصوص حجابش گفته؛ من با انتخاب و آگاهی حجاب را برگزیدم و این دیگر داخل و خارج از کشور ندارد. حجاب تاکنون هیچ مشکلی برای من ایجاد نکرده است. 💬 نورا تبریزی سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
مکتب شهید🌸 🕊️ فرقی نداشت توی پایگاه های عراق باشد یا سوریه یا لبنان.شب به شب با پدر و مادر تماس می گرفت و از پشت تلفن حال و احوالشان را می پرسید.هر بار که زنگ می زد،سیم کارتش راعوض می کرد،حواسش به امنیت قضیه هم بود که کسی نتواند ردش را بزند و تماس هایش را کنترل کند.گاهی وقت ها هم تلفن مرا می گرفت،می دانست کسی رد گوشی من را نمی گیرد.پدر و مادر پیرش به همین صدایی که می دانستند فرسنگ ها ازشان دور است،دل خوش می شدند و در حقش دعا می کردند.🌼 🗣️ راوی: حجت الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان 📚کتاب سلیمانی عزیز🌸 سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🔻زن هر کجا که برود امنیت دارد مردان بیمار به زنان محجبه نگاه نمی‌کنند زیرا چیزی برای نمایش دادن ندارند. اگر می خواهید در کارهایتان گشایشی یابید به متوسل شوید سعی کنید در وقتهایی که بیکار هستید نماز مستحبی بخوانید. 📸قسمتی از وصیت شهید مدافع حرم 🗓شهادت ۱۹ تیر ۹۴ 📿شادی روحشان 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان ❣❣❣❣❣ سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🕊•⸤ ⸣ نبردبا‌اسراییل . . .🌿! دور هم جمع شدیم . شبهای جبهه بود و همه رزمنده بودیم . قرار شد از آرزوهایمان بگوییم . یکی گفت در راه خدا شهید شوم . یکی گفت تا آخر جنگ باشم و نبرد کنم و ... منتظر آرزوی ابراهیم بودیم . سکوتی کرد و گفت : آرزوی من شهادت هست اما حالا نه . من دوست دارم در نبرد با اسراییل شهید شوم . یقین دارم که این آیه را خوانده بود که دشمن‌ترین دشمنان نسبت به اهل ایمان در اسراییل جمع شده‌اند : لَتَجِدَنَ أَشََ النّاسِ عَدَاوَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَذِينِ أَشرَكُوا وَلَتَجِدَنَ أَقْرَبَهُم مَوَدَةٌ لِلَذِينَ آمَنُوا الْذِينَ قَالُوَا إِنَا نَصَارَى ... دشمن‌ترین مردم نسبت به کسانی که ایمان آوردند یهود و مشرکان را می‌یابی . و مهربانترین افراد نسبت به آنان که ایمان آورده‌اند ، کسانی را می‌یابی که می‌گویند : ما نصرانی ( مسیحی ) هستیم . [مائده،۸۲] . سرباز مثل مثل 🕌 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے ━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━ 👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید