eitaa logo
مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی
2.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
373 ویدیو
631 فایل
تا حالا شده که بخوای کتاب بخونی یا حتی تو مسابقات کتابخوانی شرکت کنی... ولی نتونسته باشی? می‌خوام یه سایتی رومعرفی کنم که بهت کمکت می کنه کم کم مطالعت بیشتر بشه و از کتابخوانی لذت ببری،مسابقه هم به صورت مستمرداره www.mketab.ir ایتا:09150751848 @Mketabir
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 ✨دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود! دیشب تا خود صبح چرت زدم و درس خواندم؛ اما چه فایده؟ چه فایده که امروز جای نمره بیست، یک هفده خوش‌آب‌ورنگ نصیبم شد. آخه هفده هم شد نمره؟ خدا با من لج افتاده! وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمره‌ام کم شود. محیا سری برای خانم اسدی تکان می‌دهد و لبخندزنان می‌آید سمت من. از لبخندش حالم بد می‌شود؛ باید هم لبخند بزند؛ باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمرهٔ کلاس را گرفته است. _ کوثر، نمی‌خوای جمع کنی بریم؟ کتاب‌ها را می‌اندازم داخل کوله؛ نگاهم را از چشمان خندانش می‌گیرم؛ چادرم را روی سر مرتب می‌کنم و می‌گویم: «بریم»✨ 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔بی‌نمازها خوشبخت‌ترند!؟ ✍فاطمه دولتی 🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 مرحوم آیت اللّه سیدابوالحسن رفیعی قزوینی نقل کردند: مرحوم پدرم در درس یکی از اساتید شرکت می‌کردند. ایشان فرمودند: من دیدم استادم مرتب دست خود را در کاسه آب سرد فرومی‌برند. از ایشان جریان را سؤال کردم، فرمودند: وجوهاتی که مردم برای نماز و روزه می‌آوردند، به شخص موثّقی می‌د‌ادم تا نماز بخواند و روزه بگیرد، ولی او اعمال را انجام نمی‌داد و من مطلع نبودم تا آنکه او مرد. بعد از تشییع، خودم او را در قبر گذاشتم. موقعی که خواستم بند کفن او را باز کنم، ناگاه دیدم سطح بدن او پوشیده از پول‌های گداخته شده است و نوک انگشت من به آن پول‌های گداخته خورد. از آن روز به بعد، انگشتانم به‌شدت می‌سوزد و برای رفع سوزش، مرتب آن را در آب سرد می‌زنم. 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔چهارده گام تا بهشت ✍️🏻سید یوسف یزدان پرست 🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 ✨‌شرکت زنان در جبهه پیکار، و همدلی و همراهی با نهضت امام حسین(علیه السلام) و مشارکت در ابعاد مختلف آن از جلوه‌های حضور زنان در عرصه نهضت عاشورا و تداوم آن است. همکاری زنانی مانند طوعه در کوفه با نهضت مسلم بن عقیل، همراهی همسران برخی از شهدای کربلا و مبارزه آنان مانند همسر مسلم بن عوسجه (امّ‌خلف)، همسر عبدالله بن عمیر کلبی (امّ وهب)، همسر جنادة بن کعب انصاری (امّ عمرو بن جناده) حتی شربت شهادت نوشیدن برخی از این زنان مانند امّ وهب، و همچنین تشویق اطرافیان به ادامه مبارزه و جهاد و شهادت و روحیه بخشی به اطرافیان ازسوی این زنان، و نیز اعتراض و انتقاد برخی از همسران سپاه کوفه به جنایت‌های شوهرانشان در سپاه بنی امیه مانند همسران خولی و… از مصادیق حضور زنان در جبهه مبارزه، جهاد و شهادت است. این مبارزه زنان تا پس از واقعه عاشورا نیز ادامه یافته است.✨ 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔زنان عاشورایی ✍زهرا یزدان پناه قره تپه 🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 ✨‌یکی از دربان‌ها با دیدن من، فریاد زد: -فرستاده جناب قیصر روم وارد می‌شود. وارد شدم. تالار کاخ یزید را آذین بسته بودند و باشکوه‌تر از قبل می‌نمود. خود یزید هم، لباسی قرمز به تن کرده بود و جام شراب به دست، دعوتم کرد تا کنارش بر تخت سلطنت بنشینم و گفت: -بیا که خوش وقتی آمدی. من شادم و می‌خواهم در شادی‌ام شریک شوی. رفتم و بر تخت نشستم. در آن حال، سری را در تشتی آوردند و جلوی ما گذاشتند. پرسیدم: -این، سرِ کیست؟✨ 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔زینت دوش نبی ✍محمود سوری 🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 ✨‌« امیرمهدی هربار که کنار پدرش توی صف ایستاده و نماز خوانده بود در دلش آرزو می کرد که کاش مثل آن پسر بتواند با صدای زیبا اذان بگوید. اما نمی دانست چگونه. خیلی وقت ها توی خانه، مدادش را به عنوان بلندگو می‌گرفت جلوی دهانش ومثل او یک دستش را می‌گذاشت کنار گوشش و با صدای بلند «الله اکبر»✨ 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔سبزترین نذر ✍نوید_ظریف_کریمی 🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 ✨‌در نجف سرگذشت اثیب و پسرانش را خوانده بودم؛ یعنی سه شب در زیرزمین مهمان پدر این دو جوان بوده‌ام. زهی عالم بی‌خبری! وقتی رفته بودم به زیارت پدرش، سرنوشت او را بر تابلویی خوانده بودم و حالا در عالم واقع با پسرانش روبه‌رو شده‌ام. سری تکان می‌دهم، ولی نمی‌توانم حرفی بزنم. شگفتی من از آن دو بیشتر است. وقتی به خود می‌آیم که دو جوان تابوت را روی جهاز شتر بسته‌اند و می‌خواهند راه بیفتند. به‌سختی بلند می‌شوم و در کنارشان می‌ایستم. پسر کوچک‌تر که گویی ترسیده، به چشم جاسوس نگاهم می‌کند. کوله‌پشتی‌ام را جابه‌جا می‌کنم و می‌گویم: «می‌دانید ما با فاصلۀ چند قرن همدیگر را می‌بینیم؟» آهسته زمزمه می‌کنم: «از زمانی که شما راه افتاده‌اید اتفاقات بسیاری رخ داده.» برادر بزرگ‌تر با ناراحتی می‌گوید: «به گمانم تو جنی، و‌گر‌نه از کجا اسم پدر ما را می‌دانی؟» سرم را پایین می‌اندازم. اشک در چشمانم حلقه می‌زند و می‌گویم: «چند روز است که من برای زیارت پسر دوست پدرتان در راهم.» – یعنی تو هم می‌خواهی او را ببینی؟ اشک بر گونه‌هایم جاری می‌شود. صورتم هنوز خیس است و لب‌هایم ترک برداشته. با اندوه برایشان شرح می‌دهم که پس از دفن پدرشان بر فراز تپۀ صفا، دوست او چگونه در مسجد ضربت خورد و کشته شد. بعد از پسرانش می‌گویم که چگونه به شهادت رسیده‌اند. آن‌ها با ناباوری همان‌طور که به شترها تکیه داده‌اند اشک می‌ریزند.✨ 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔ستون 1453 ✍مسلم ناصری 🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 ✨‌کوفیان با چشم‌هایی حیرت‌زده به باران نگاه می‌کنند. به بارانی که هیچ‌گاه گمان نمی‌کردند به دعای حسین(علیه‌السلام) نازل شود. همه غرق در تعجب و حیرت‌اند. همه دست‌های شکر را بالا می‌برند. همه شاد و خوشحال‌اند. از خوشی در پوست خود نمی‌گنجند. به‌سوی حسین(علیه‌السلام) می‌روند. یکی سروصورتش را می‌بوسد، یکی دستش را می‌بوسد، دیگری او را در بغل می‌گیرد. هرکس به طریقی ابراز محبت و سپاسگزاری می‌کند. کسی نمی‌داند این لطفی که حسین(علیه‌السلام) در حقشان کرده را چگونه می‌شود جبران کرد. لطفی که نظیری برایش نیست؛ نجات کوفیان از تشنگی و عطش!✨ 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔خون خدا ✍محسن نعماء 🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 من فکر می‌کنم آن چه موجب رنجش آدم‌ها از یکدیگر می‌شود، این است که: غالباً ما آدم‌ها توقع داریم طرف مقابل‌مان، به تمام وقایع دنیا از زاویه‌ی دید ما نگاه کند...! 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔طبل حلبی ✍گونتر گراس 🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 ✨‌روزهای آموزش که تمام شد، نوبت پذیرش اکبر شد، اما بعد از آموزش گفتند: «چند روز برو مرخصی و شنبه بیا سپاه.» وقتی بعد از دو سه روز آمد سپاه، دید خبری نیست. هر روز می‌‏آمد و تا ظهر در آسایشگاه می‏‌نشست؛ ولی کسی کاری به او نمی‌‏سپرد. دیگر خسته شده بود. یک روز آمد آسایشگاه و دید تعدادی نیرو آمد. پرسید: «خبریه؟!» گفتند: «قراره توی میدون آستانه رژه بریم.» تعدادی کلت و کلاش تاشو بود که بچه‏ها سرش دعوا داشتند. یک تیربار هم کناری افتاده بود؛ ولی کسی به‏ آن محل نمی‌‏گذاشت. شیخ ‏اکبر تیربار را برداشت و روی کولش گذاشت و دو سه ردیف نوار فشنگش را دور کمرش بست و آماده شد برای رژه. وقتی با آن تیربار سنگین جلوی فرمانده آن وقت سپاه، مرحوم حجت‎‏الاسلام «ایرانی» رژه رفت، از اکبر خوشش آمد و مشخصاتش را از بچه‌‏ها گرفت.✨ 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔خواب های زنگ دار ✍رضا وحید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 ✨‌دین‌دار آن است كه در كشاكش بلا دین‌دار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سِلم، چه بسیارند اهل دین، آن‌جا كه شرط دین‌داری جز نمازی غُراب‌وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند بر گرد خانه‌ای سنگی نباشد✨ 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔فتح خون ✍سید مرتضی آوینی 🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 ✨«آب در چشم قبطیان و یوسف در برابر چشم برادران صاف و زیبا نمی‌شود مگر آن‌که ایمان و درون خود را تغییر دهند، چشم را از موی علت بشویند، حس ناپاک را پاک کنند، و حرص و طمع و بدگمانی را دور بریزند. وقتی چنین کردند، خدا نیز آب را چنان‌که هست، به ایشان نشان دهد. مهم‌ترین راه درست‌بینی، پشت سر گذاردن نفس و اصلاح درون است. پهنهٔ آسمان یکدست پیدا بود و ازین زاویه که نگاه می‌کردی، تلفیق آن با سردر مسجد شیخ لطف‌الله، حسی از شکوه و معنویت و آرامش به مخاطب منتقل می‌کرد. سردرهای هلالی و چوبی حجره‌های میدان، از پشت انواع و اقسام جنس‌های آویزان و رنگارنگ، با قوت تمام خودنمایی و دلبری می‌کردند. درست وسط میدان، کنار باغچه‌ها و پشت کاج‌های به‌دقت هَرس‌شده، اسب‌ها با کالسکه‌های مزیّن ایستاده بودند، تا توریست‌ها و مسافرین را سوار کنند و دور میدان یورتمه بروند. صدای محیط حاکی از تکاپو و حرکت و تعامل آدم‌ها بود، بی‌صدای بوق و قیژ سرعت و ترمز ماشین‌ها، و بگو ✨ 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔سطح آلفا ✍سفانه الهی 📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 ✨ پیرمرد سرش را انداخته بود پایین. خجالت می‌کشید و معذرت‌خواهی می‌کرد. امام با لبخندی دلداری‌اش می‌داد. رفته بود حمّام. امام را نشناخته بود. کمک خواسته بود. امام هم پشتش را حسابی کیسه کشیده بودند.✨ 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔به‌شرط آفتاب ✍لیلا شمس 🇮🇷📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید. @M_ketab