#حکومت_آرزوی_دست_نیافتنی:
با تعجّب به هم نگاه می کردند، باور حرفهای قاصد نامه، برای عبدالله سخت بود.
از خانه #جعفر_بن_محمد آمده بود، به امر #ابوسلمه باید اول سراغ صادق آل محمد میرفت، و اگر از او ناامید میشد، نوبت به عبدالله بن حسن میرسید.
اما عبدالله بیش از این که از آمدن حکومت به درب خانه اش خوشحال باشد از رفتار پسرعمویش جعفر بن محمد شگفت زده بود.
فرزندان علی پس از صلح معاویه سالهاست به دنبال احیای حکومت علوی بوده و خونهای زیادی در این مسیر هدیه نموده اند، و حالا که عباسی ها با شعار #الرضا_من_آل_محمد مردم را به صحنه کشانده و مروانی ها را به زانو در آورده اند و فرمانده نظامی آنها به فرزندان علی برای بیعت و حاکمیت نامه نوشته، چرا باید جعفر ع این گونه حکومت را پس بزند...
چشمان متحیّر عبدالله به دهان پیک ابوسلمه دوخته شده.
پیک میگوید:"خادمش را صدا زد و نامه مولایم ابوسلمه را در آتش انداخت، همانطور که سوختن پیشکش عباسی ها را به تماشا نشسته بود، به من فرمود: از کِی ابوسلمه و فرزندان عباس شیعه من شده اند، حالا وقت حکومت ما نیست. و زیر لب بیتی از #کمیت را زمزمه کرد: "ایا موقدا نارا لغیرک ضوؤها .... و یا حاطبا فی غیر حبلک تحطب
آتش روشن کردهای اما دیگری از نورش استفاده میبرد ..... هیزم جمع کردهای اما روی ریسمان دیگری ریختهای و دیگری میبرد"
حالا وقت ما نیست!
پ.ن۱: حکومتی که به درب خانه جعفری رفت و وقتش نبود، امروز وقتش رسیده، آرزوی دست نیافتنی امام، امروز به دست شاگردش رسیده. وظیفه ما نسبت به این امانت و آرزوی جعفری چیست؟
پ.ن۲: مروج الذهب، ج۳، ص۲۵۴
@tarikh_talebe
#محمد_مهدی_طباخیان