eitaa logo
مهجور
130 دنبال‌کننده
211 عکس
41 ویدیو
3 فایل
هو‌ النور وصل‌ِتو کجا و من‌ِمهجور کجا..... مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان اللهم لاتکلني إلی نفسي طرفة عین أبداً @maroozbahani بله: https://ble.ir/maaahjor تلگرام: https://t.me/maaahjor
مشاهده در ایتا
دانلود
هو المنتقم
نذر دل‌دردهای بابا بود. کسی نفهمید این دردها از بچگی هم‌زاد بابا بود یا درد بی‌مادری، چنبره زده بود تو دل و روده ضعیفش. و یک عمر بدن نحیفش را خِرکش کرد. از همان ۲سالگی که ستارهٔ عمر مادرش بی‌فروغ شد. هرازگاهی این دردها رُخی نشان می‌داد. و چنان جسمش را بهم می‌ریخت که گاهی تا چند روز در بستر به خودش می‌پیچید. هیچ دوا و درمانی هم افاقه نکرد. آخر سر هم طومار زندگی‌اش را پیچید تا به وصال مادرش برسد. مامان نذر کرد دهه اول محرم اتاق پذیرایی را سیاه‌پوش کند و روضه بگیرد. تمام دیوارها و در و حتی سقف، پارچه پوش شد. دیوارها سیاه و سقف سبز. و روی سیاهی‌ها کتیبه و پرچم آذین شد. و گوشهٔ اتاق منبر کوچک چندطبقه پر از چراغ نفتی که تمام دههٔ اول روشن بودند. شب و روز، بی‌وقفه. سرفه و سوزش چشم‌های حساس به بوی نفت ما هم، ذره‌ای تردید به دل مامان راه نمی‌داد. اصلا اگر لحظه‌ای چراغ‌ها خاموش می‌شدند، گویی نذر درست ادا نشده و بی‌حرمتی می‌شد. بعدازظهرها خانه آب و جارو، سماور روشن چای روضه دَم، و در حیاط که پرچم سیاه بالایش سروری می‌کرد، باز می‌شد. همه چیز مهیا می‌شد برای روضه در سقاخانه اباعبدالله الحسین علیه‌السلام. @maahjor
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من اشک فرو‌ ریخته از چشمِ فراتم بشناس منو.... من یکی از گریه‌کناتم آقا محسن چاووشی @maahjor
مثل آیینهٔ در خاک مکدّر شده‌ای چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شده‌ای؟ @maahjor
هو الشهید
آمده‌ام بست نشسته‌ام کنج تکیه. چکنم چکنم را ریخته‌ام در بقچه و زده‌ام به بغل. تلوتلو خوران راه را گز کرده‌ام که برسم اینجا. همین‌جا، همین کنج اَمن. زانوی غم بغل گرفته‌ام. امّا دل سپرده‌ام به کرم شما. می‌دانم! می‌دانم از رسم و خط و ربط‌تان همین یک لَچَّک سیاه بر سرم مانده. می‌دانم دورم، خیلی دور. پرتم، خیلی پرت. اما شنیده‌ام هر که آمد اینجا و چُمباتمه زد در کنج حریم‌تان، دست می‌کشید بر سرش تا جان بگیرد و زنده شود. اصلاً می‌شود یکی از عائله‌تان. نوکر، کنیز، ریزه‌خوار، محب یا هرچه که نمی‌دانم. مهم این است می‌شود عیال‌تان. رو سیاه با تن رنجور و دست خالی، آمده‌ام به تمنا. تمنا برای زیر بال و پر گرفتن جوانم. همان که طُفیلی کرم شماست. همان که شب هشتمی پدرش حاجتش را دخیل بست در مجلس آقازاده‌تان، و او جوانمردانه دست نیازش را گرفت. حالا هرسال شب هشتم که می‌شود، می‌آیم بند دلم را گره می‌زنم به سیاهی عزایتان. از شیرخوارگی‌اش تا حالا که جوان شده است. امسال هم به رسم هر سال آمده‌ام. تا زنده باشم همین بساط است. تمنا برای حلقه زدن به گوشش. گوش جانش. روحش. روانش. برای اینکه خیالم راحت شود تا ابد آقاییش را عهده دارید. مگر نه اینکه آستان شما به وسعت ابدیت است و ریزه‌خواران خوانِ نعمت و کرم شمایند اِنس و جن و هرچی بهره‌مند از وجود. مگر نه اینکه شما عهده‌دار مردم بی‌دست و پائید؟! منِ مادرش ناتوانم. بی‌رمق، بی‌توشه و پر از نیاز و التجاء. خودتان واسطهٔ نعمت وجودش بودید، خودتان هم واسطهٔ وسعت وجودش باشید. @maahjor
ای أهل حرم، میر و علمدار نیامد سقای حسین، سید و سالار نیامد
مهجور
ای أهل حرم، میر و علمدار نیامد سقای حسین، سید و سالار نیامد #حضرت‌سقا
گدای حضرت نمی‌شود سیراب که تشنگی و عَطَش در مَرام عشاق است. ✍: یدالله‌شهریاری @maahjor
یا خالق الحسین وسط سینه‌زنی ظهر عاشورا، یه دفعه متوجه شدم انگشتر عقیقم مثل هر روز روضه تو دستمه.... ای خاک بر سرم وسط روضه ظهر عاشورا، روز عقیق به دست کردن نبود که.... با خجالت انگشتر رو درآوردم و یواش گذاشتم تو کیفم.... آه حسییییین @maahjor
یا غیاث المستغیثین می‌گفت: باباش اومده بود کمک برای پخت غذای نذری. موقع خرد کردن پیازها، انگشتش برید. مهدیه سادات ۶ساله فکر کرده تقصیر داداش سید حسینش که ۵ ـ۶ سالی ازش بزرگتره، بوده! زده زیر گریه و بهش گفته: داداش اگه خواهر بزرگت بودم، تیکه تیکَت می‌کردم. باباش آرومش کرده و گفته: تقصیر داداش نبود که، خودم حواسم نبود! بعد باباشو بغل کرده و گفته: « آخه بابا، من تو رو اندازه امام حسین دوست دارم.» فکر کرده داداشش انگشت باباشو خون انداخته. خونش به جوش اومده. خواسته بهش بفهمونه که داداشمی باش، پای بابام وسط باشه اونم انگشت بابام خون بیاد. دیگه داداش نمی‌شناسم. حسابتو می‌زارم کف دستت. بعد دیده کوچیکه، زورش نمی‌رسه! گفته کاش ازت بزرگتر بودم، زورم بهت می‌رسید، اونوقت می‌دیدی چطور حالیت می‌کردم نباید انگشت بابامو خون مینداختی!!! الهی بمیرم برات رقیه جان، چندبار گفتی: « کاش بزرگتر بودم، اونوقت می‌دیدید میزاشتم انگشت بابامو خون بندازید یا نه. » آه حسسسسین @maahjor
یا غِیَاثَ مَنْ لا غِیَاثَ لَهُ
من سرم رو گذاشتم رو سینهٔ بابا. همون موقع که کفن‌پوش بودن. غسل داده شده بودن. با احترام گذاشته بودنشون وسط پذیرایی بین جمعیت. وداع آخر با اهل خونه و بچه‌ها بود. من تن کفن‌پوش بابا رو بغل کردم، بو کردم، حس کردم، بوسیدم، گریه کردم، ولی باز آروم نشدم.... آروم نشدم، چون لحظهٔ آخر جان دادنشون نبودم. نبودم که بابا رو بغل بگیرم. کمکشون شهادتین بگم. کمک کنم لحظات آخر دنیا کمتر رنج بکشن. که تو بغل عزیزاشون جان بدن. تو این تقریبا ۲سال از رفتنشون، سعی کردم به لحظهٔ آخر بابا فکر نکنم. به جان دادنشون. به اینکه به جای بغل عزیزاشون و در آرامش رفتن، دکترا و پرستارا دوره‌شون کردن و می‌خواستن با شوک دادن بابا رو احیا کنن. احتمالا بابا مستأصل بودن که کنار یه مشت آدم غریبه سکرات مرگ رو دارن میگذرونن و نمی‌دونم چطور جان دادن. می‌دونم حتمی کادر درمان با دلسوزی می‌خواستن بابا رو به زندگی برگردونن. می‌دونم بدخلقی و جسارتی در کار نبوده. می‌دونم بابا احتمالا خیلی هشیار هم نبودن. امّا امّا امّا امان از این دل بیقرار و فکر مشوش.. همش میگم نکنه بابا موقع جان دادن هوشیار بودن و دوست داشتن تو بغل عزیزاشون دنیا رو ترک کنن... من نبودم، ندیدم، حس نکردم لحظهٔ جان دادن بابا رو. ولی تن کفن‌پوش غسل دادهٔ سالمشون رو بغل کردم و دلم آروم نشد که نشد...... حالا ظهر عاشوراست. حضرت زینب بالای گوداله.... تو مقتل میگه: الشمر جالس علی صدرک .... من دیگه طاقت ندارم.... بالای گودال بودم، حتمی جان می‌دادم.... امان از دل زینب آه حسسسسین @maahjor
برسان سلام ما را به رفوگران هجران که هنوز پاره‌ٔ دل دو سه بخیه کار دارد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به رفوگران بگویید: ز رفو گذشت این دل چه رفو کنم دلی را که هزار پاره دارد؟! @maahjor
امیر کرمانشاهیenc_16910590372691451269481 (1).mp3
زمان: حجم: 5.4M
احسن الله لک العزا سلطان نجف احسن الله لک العزا صاحب الزمان به نیت از تمام رفتگان جمع و به نیت پدرم و میثاق @maahjor