و سهم هر سالهام، اشک و آه و دریغ.....
جانودل را بوی وصل آن دل و جان کیرسد
وین شب تنهای تاریکی به پایان کیرسد؟!
#اوحدی_مراغهای
@maahjor
ذوق وصال میگزد از دور پشت دست
گرم است بس که صحبت من با خیال تو
#صائب_تبریزی
@maahjor
هو الحبیب
« در طول عمر خود مدت زمانی را که با کتاب سر کردهام خیلی بیش از زمانی بوده که با مردم گذراندهام. دلیلش شاید این باشد که در کتاب به آرامشی رسیدهام که با بیشتر مردم به آن دست نیافتهام. بنابراین، اکنون دوستانی اندک اما کتابهای زیادی دارم که به آنها عشق میورزم. سالهای عمر من سپری شد و جهان حقیقی من جهان خواندن بود و نوشتن.»
📚 زیستن با کتاب، طریف خالدی
#جرعهای_کتاب
@maahjor
ای که ره بردی به گنج حُسن بی پایان دوست
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون نما
#حافظبااندکیتغییر
@maahjor
هو الأعلیاین بار عزمم را جزم کردم، هیچ نگویم و ننویسم. حتی بهش فکر هم نکنم. کر باشم و کور. انگار خانی، نه آمده و نه رفته. با خودم قرار گذاشتم هر کس گفت رو به راهی؟! نشنیده بگیرم. سرم را برگردانم سمت روزمرگی وبال گردنم. اصلاً چرا همیشه خودم را قاتی میکنم؟! چرا هی جز میزنم که خودم را بچسبانم بهشان. مگر وصلهی ناجور با تقلا کردن جور میشود! همسنخ میشود؟! اصلاً مگر قابلیت چسبیدن دارد؟! لابد ندارد دیگر! لابد این قبایی است که بر تنم زار میزند. هنوز آنقدر فربه نشدهام که بشود شال و کلاه کرد و قبا را بر تن. برازندهٔ متصل شدن، همگون شدن. رو به راه شدن. سیل وصلههای جورواجور به سر و دست و پا روانهاند سمتشان. تراکم است از ازدحام همسنخها. فقط بیدست و پاها وصلهٔ ناجورند. ازما بهترانند آنان که هر سال برایشان آغوش میگشایند. هرسال قدم در راه میگذرانند و باد در غبغب که «اگر نرویم دق میکنیم؟! رفتهایم، چشیدهایم، دیگر نمیتوانیم بگذریم.» باشد اصلاً همهاش برای شما. هرسال هرسال. همهٔ حسرت و آه و اشک و دریغش هم برای ما، هرسال هرسال. برای ما بیدست و پاها. وصلهٔ ناجورها. برای ما نابلدها که کمیت ضرب و زور چسباندن خودمان بین سیل کاربلدها، میلنگد. کاش لااقل میتوانستیم خودمان را زورچپان کنیم بین همنواها، کاردانها. قاتیشان پا بگذاریم در راه. لابد ما سنگیم که غربالمان میکنند از خیل بهدردبخورها. لابد نرم نمیشویم، پخته نمیشویم. به کار نمیآییم. که کنارگذاشتنی میشویم. اصلاً بیخیال که هرسال همان سوگلیها، عزیزکردهها، همیشه طلبیده شدهها، آب و تاب رفتنشان گوش فلک را کر میکند. حق دارند خوب. منم بودم هر سال دعوت به عیش میشدم، سر از پا نمیشناختم و بر طبل شادانه زنان، جار میزدم که باز یار پسندید مرا و قرعه کار به نام من دیوانه زدند.... دلا عنان ارادت به دست یار بسپار درین مقام چو کاری به اختیار تو نیست. #ایعهدهدارمردمبیدستوپا @maahjor
مهجور
هو الأعلی این بار عزمم را جزم کردم، هیچ نگویم و ننویسم. حتی بهش فکر هم نکنم. کر باشم و کور. انگار خ
بسته راه نفسم را غمی از جنس سکوت
کارِ این بغض بعید است به باران برسد
#الهه_سلطانی
همین که نیمِ وجودم رو به راه باشد، رو به رشد، دلم قانع است. دل قرصم که خیلی پرت نیستیم. خیلی دور، در حاشیه.
نیمم که در بطنِ ماجرا باشد، خیالم جمع است که پر قبایش به پر شالم حتمی میخورد، که سرایت میکند جریان لطف.
از دلتنگیام که نوشتم، ابداً بحثم ناشکری و نگرانی از نبودن در خیل عشاق نبود، که واقفم من هم نخواهم جریان لطفشان خواهد رسید و اصلاً مگر بیاذنشان کون و مکان حیات و مماتی دارند.
عرضم چشیدن است. غرض، غرق شدن در حلاوت طعم ناب وصال است. طلبم ادراک حضوری است، عین الیقین.
رو راستتر بگویم، دلم نه چای عراقی میخواهد، نه مای بارد و نه هیچ شهد و شکر و عطیه و ثواب و .....
دلم نفس کشیدن در آن فضا را میخواهد. دلم بودن در انبوه رستگاران، رهیافتگان، واصلان و چشندگان را میخواهد.
من فقط دلم بودن میخواهد. بودن در طریق الحسین.
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟
عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ !
#آنانکهخاکرابهنظرکیمیاکنند.
عکاس؛ سید هادی حسینی
@maahjor
هوالرزاقدهمین کتاب ۱۴۰۳ ۱۰ از ۵۰ 📚 کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد: مهزاد الیاسی/ نشر اطراف ۱۵۲ صفحه جستارهایی با موضوع سفر. تلفیقی از سفر به دنیای درون و بیرون. #چند_از_چند @maahjor
هوالرزاقیازدهمین کتاب ۱۴۰۳ ۱۱ از ۵۰ 📚 ارمیا: رضا امیرخانی/ نشر افق ۲۹۹ صفحه آثار امیرخانی را شروع کردهام و ارمیا اولین کتاب بود. مجبور بودم کتاب را به انتها برسانم که نگاه دقیقتری نسبت به قلم و سبقه نویسنده داشته باشم. اما بهزور تمامش کردم. از نظرم محتوا بیسروته، پر از ادا، شعار و غلو، فانتزیبازی و.... بود، فرم هم نگویم بهتر است. اگر تکلیف و اجبار برای خواندن تخصصی ادبیات نداشتم، حتما همان صفحات اول گوشهای رها میشد. ۱۲ از ۵۰ 📚 ناصرأرمنی: رضا امیرخانی/ نشر نیستان ۱۸۰ صفحه مجموعه داستان کوتاه. امیدوارکنندهتر از ارمیا بود. #چند_از_چند @maahjor