اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة
قطعا حسین چراغ هدایت است و کشتی نجات!
این را وقتی محرم میرسد بیشتر درک میکنیم!
وقتی کتیبه های مشکی، در و دیوار شهر را عزادار حسین میکنند، صدایی در اعماق قلبمان میشنویم که نام زیبایش را میخواند:
«حســـــــــــــــین»
اصلا حسین جنس غمش فرق میکند!
نمیدانم، ما عاشق او هستیم یا او عاشق ما!
وقتی محرم میرسد جاذبهی از سوی «حسین» تو را به سوی خیمهی او میکشاند!
او تو را صدا میزند،
آری «حســـــــــین» تو را میخواند!
وقتی محرم میرسد، کشتی نجات حسین به تو نزدیک و نزدیک تر میشود، حسین از هر جنسی که باشی برایت یاوری از جنس خودت میآورد تا به مدد او، سوار بر کشتی حسینی شوی:
اگر جوانی و در اوج زیبایی، علی اکبرش تو را می خواند!
اگر پهلوانی و زور بازو داری، عباسش صدایت میزند!
اگر مادری و شیرخواره در آغوشت، رباب و علی اصغرش...
اگر غرق در مصیبتی، زینب به دادت میرسد!
اگر غنی هستی، زهیر و اگر فقیری غلامش!
او حتی کودکانت را با رقیه و کودکان در بند اسارتش صدا میزند!
حســــــــین، حتی دست از هدایت گناهکار ترین هایمان هم برنمیدارد و حر لشکرش را به یاری توبه کنندگان میفرستد!
آری؛ او تک تک ما را، عاشقانه صدا میزند و به کشتی نجاتش فرا میخواند!
شاید همین باشد، راز سریع تر بودن کشتی حسین در دریای هدایت!
همین از جنس تک تک ما را در عاشورا داشتن!
محرم که میرسد، گوش قلبت را به ندای آسمانیشان بسپار و خوب دقت کن؛ حتما صدای هدایتش به تو میرسد!
جایی از روضه ها، ناگهان خودت را میبینی و حسین را که منتظر اجابت توست!
این شب ها پیش از این که تو «حســـــــــین» را بخوانی و بیش از اینکه تو، او را صدا بزنی؛ او تو را به کشتی نجاتش میخواند!
مبادا ندای هل من ناصر ینصرنیاش را بشنوی اما اجابتش نکنی!
حواست باشد:
«حســـــــــــــین بهای تو را با خون خویش پرداخته،چه بهایی والاتر از این؛
مبادا خود را ارزان بفروشی و خیمهی حسینی را رها کنی!»
آری؛
خیلی حســـــــــــــین زحمت ما را کشیده است...
✍آينــــــــــﮫ
#حسین_چراغ_هدایت
#حسین_کشتی_نجات
#محرم
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
》﷽《
و گذشت و رسید غروب روز منسوب به تو حضرت عقیله(سلام الله علیها)..
روز مادرانگی هایت..
روز روانه کردن دو پاره تنت به معرکه ..
از تو فقط غروب ها باید نوشت..
غروب ها حال تو را بهتر میفهمند..
غروب و خون نشسته بر دل خورشید، همه همان حال توست..
دلت از جنس چه بود زینبم
که مادری کردی یک کاروان را..آنهم کاروانی از جنس داغ و غم..
آری دلت از جنس چه بود که داغ این همه جوان را صبر کرد و فرو خورد و دم نزد..
گلویت از جنس چه بود که بغض این همه تن رشیدِ بر صحرا افتاده را تحمل کرد تا طفلانشان غمباری صورت حضرت "عمه" را نبینند..
آن پاها..
آن پاهای دوانت بین خیمه ها ، از جنس چه بود که نگذاشتی خستگی را حس کند که مبادا خم شود و به زانو بنشیند..
پناه کودکان حیران آن عصر تلخ..
آغوش بی کسی های کودکان در فرار..
ستون آن کاروان شکسته و غمبار..
ای که به قربان مادرانگی هایت شَوَم،
ای که دو جوان رعنایت را رشد دادی و تقدیم رکاب امامت کردی تا مدافع جانش شوند،
در آن چند ساعت خونین ، در آن غروب سخت که نور سرخ خورشید بر پیکر بی جان آن یگانه ها افتاد،
بعد آن همه داغ بر دل نشسته،
چگونه شروع کردی بار دیگر استوار بودن را..
البته که این استوار بودن عجیب نیست برای تو..
تو از تبار فاطمه ای..
خون علی و فاطمه در رگانت میجوشد..
تو
بر دامن علی یتیم داری را آموختی..
تو
بر دامن فاطمه ماموم بودن را از بر شدی..
تو..
در کنار علی و فاطمه صبر و دم نزدن را آموختی..
آری
تو تربیت یافته ی خوبان عالمی ، بانوی صبرم..
تو مظهر حیا و وقار..
تو مظهر صبر و اقتداری حضرت بانو..
و مثل مادرت چکیده ی تمام نورهایی..
زینبم..اصلا مگر یک نفر در یک صبح تا عصر چند بار شهید میشود؟
که میدانم تو بر کنار بدن نیمه جان هر که میدویدی ،تا برسانی خودت را، اول خودت شهید میشدی و جان میدادی..
و جان برلب سعی بر تسکین برادر داشتی..
زینبم..چشمان اشکبار و خسته ات ، چقدر بزرگ و آسمانی اند که این چُنین زیبایی میبینند همه ی صحرا را..
حضرت بانو..
از همین نور چشمانت بر جان ما بتاب..
بتاب بر دل این کودکان سیاه پوش که با امید هم رکابتان شدن ، به روضه هایتان می آورم..
همین کوچولوهایی که وقت سینه زنی خود را میرسانند و بی آهنگ و با آهنگ بر سینه خود میکوبند..
بحق آن دست های کوچولوشان..
به حق آن دلهای زلال و بی آلایششان..نگاهشان کن بانو..
صبر و حیا و وقار و مهربانی بیاموزشان..
و
بتاب بر دل این کودکان سیاه پوش که با امید هم رکابتان شدن ، به روضه هایتان می آورم..
♡🖤♡
#محرم
#روز_چهارم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
✍️ریحانه
خداوندا..
قَسَمَت میدهم به آن رگ ها..
به آن حلقوم بریده..
حالا که تاریخ مارا فرسخ ها فاصله داده آز آن روزها..
،حالا که حسینی در گودال نیست و در آن لحظات تنگ، ناصر نمیطلبد..،
کمک کن در زمانی نه تنگ و لحظاتی نه مضطرانه پسر حسین را ببینیم و یاری اش کنیم..
کمک کن "هل من ناصر ینصرنی" اش را بشنویم و آن قدر ظرفیت داده باشیم "عقل و دلمان" را تا همه ی غیر او را دور بریزیم و نگاهمان فقط به او و راهش باشد..
ادبی نصیبمان کن در این راه که
روزی بتوانیم
عباسش باشیم..،
زینبش باشیم..،
حبیبش باشیم..
و
طاقتی مثل رباب بده مارا..
تا روزی که بخواهد بتوانیم حتی از شش ماهه هایمان بگذریم برایش..و به آغوش مبارکش بسپاریمِ شان تا سرباز راهت شوند..
تا..
سرباز راهت شویم..
الهی آمین..
♡🖤♡
#محرم
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
#کشاکش_عقل_و_دل
#با_الهام_از_سخنان_استاد_عزیز_خانم_عبدللهی
✍️ریحانه
مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشتها
اینجا، دنیا مادرانه است...
جایی برای اشتراک دلنوشتههای مادرانه
به ما بپیوندید 👇
https://eitaa.com/maadarestaan
هدایت شده از پایگاه خبری - تحلیلی نصر ۲۴
⚫️عبرتهای عاشورا /شریح قاضی
◾️▪️امام خامنه ای: تاریخ مىنویسد: «مسجد کوفه مملو از جمعیتى شد که پشت سر ابن زیاد به نماز عشا ایستاده بودند.» چرا چنین شد؟ بنده که نگاه مىکنم، مىبینم خواصِ طرفدارِ حقْ مقصرّند و بعضىشان در نهایتِ بدى عمل کردند. مثل چه کسى؟ مثل «شریح قاضى». شریح قاضى که جزو بنىامیّه نبود! کسى بود که مىفهمید حق با کیست. مىفهمید که اوضاع از چه قرار است. وقتى «هانى بن عروه» را با سر و روى مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیلهى او اطراف قصر عبیداللَّه زیاد را به کنترل خود درآوردند.
◾️▪️ابن زیاد ترسید. آنها مىگفتند: «شما هانى را کشتهاید.» ابن زیاد به «شریح قاضى» گفت: «برو ببین اگر هانى زنده است، به مردمش خبر بده.» شریح دید هانى بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانى به شریح افتاد، فریاد برآورد: «اى مسلمانان! این چه وضعى است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمىآیند مرا از اینجا نجات دهند؟! مگر مردهاند؟!»
◾️▪️شریح قاضى گفت: «مىخواستم حرفهاى هانى را به کسانى که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبیداللَّه آنجا حضور داشت و جرأت نکردم!»
◾️▪️«جرأت نکردم» یعنى چه؟ یعنى همین که ما مىگوییم ترجیح دنیا بر دین! شاید اگر شریح همین یک کار را انجام مىداد، تاریخ عوض مىشد.
◾️▪️اگر شریح به مردم مىگفت که هانى زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبیداللَّه قصد دارد او را بکشد، با توجّه به اینکه عبیداللَّه هنوز قدرت نگرفته بود، آنها مىریختند و هانى را نجات مىدادند. با نجات هانى هم قدرت پیدا مىکردند، روحیه مىیافتند، دارالاماره را محاصره مىکردند، عبیداللَّه را مىگرفتند؛ یا مىکشتند و یا مىفرستادند مىرفت. آن گاه کوفه از آنِ امام حسین علیهالسّلام مىشد و دیگر واقعهى کربلا اتّفاق نمىافتاد! اگر واقعهى کربلا اتّفاق نمىافتاد؛ یعنى امام حسین علیهالسّلام به حکومت مىرسید. حکومت حسینى، اگر شش ماه هم طول مىکشید براى تاریخ، برکات زیادى داشت. گرچه، بیشتر هم ممکن بود طول بکشد.
◾️▪️ اى شریح قاضى! چرا وقتى که دیدى هانى در آن وضعیت است، شهادتِ حق ندادى؟! عیب و نقصِ خواصِ ترجیح دهندهى دنیا بر دین، همین است.
بیانات امام خامنه ای در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) ۱۳۷۵/۰۳/۲۰
#جهاد_تبیین
#یاحسین
#محرم
@nasr24