مصطفی از شهرکهای شیعه نشین میگفت و سرهایی که بیگناه بریده میشوند.
از اتفاقات تلخی که برای شیعیان میافتاد. در بین فیلمهایب که داده بود ببینم، به فیلمی رسیدم که مصطفی بیسیمش را گم کرده بود و به بچهها میگفت:«بیسیم من کجاست؟» یکی از بچهها بیسیم را آورد و گفت:«بفرمایید فرمانده!» زدم رو شانهاش و گفتم:«چه خبره داداش؟ برای خودت فرمانده شدی لو نمیدی؟!» اما او با شوخی و خنده ماجرا را گذراند.
فیلم بعدی را آوردم. مصطفی روی زمین نشسته یود و اشتباهی داشت پوتینهای شهید قاسمی دانا را میپوشید. شهید قاسمی دانا مرتب کف میزد و با لهجه غلیظ مشهدی میگفت:« آقا این پوتینا رو در بیار، دزدی قبیحه، پای تو ۴۳ است و پای من ۴۴. آقا تو فرماندهای؛ زشته!» مصطفی میخندید و غنائمی را که شهید مصطفی قاسمی دانا از عملیات آورده بود، نشان میداد و میگفت:«آخه مگه ما دوشکا نداریم که تو رفتی دوتا جعبه فشنگ دوشکا جمع کردی؟» شهید قاسمی دانا خم شد تا پوتینهایش را پا کند. بعد با خنده گفت: موبچه مشهدُم. تو چی کار داری به این کارا، ولی مگه تو مربی پوتینی که پوتین من رو بر میداری؟ آقا پوتین مردم رو برندار، تخممرغ دزد شتر دزد میشه ها!» شهید قاسمی دانا پوتینش را آورد جلوی دوربین و قسمت پارهاش را نشان داد و گفت:«زدی به کاهدون برادر!» هربتر که میرفت سوریه و میآمد خاصتر میشد، از میان چشمهایش هم میشد خدا را دید...
#شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_صدرزاده
#شهید_تاسوعا
کانال مداحی ناب👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/126877727C5ce48e7b3b
مصطفی از شهرکهای شیعه نشین میگفت و سرهایی که بیگناه بریده میشوند.
از اتفاقات تلخی که برای شیعیان میافتاد. در بین فیلمهایب که داده بود ببینم، به فیلمی رسیدم که مصطفی بیسیمش را گم کرده بود و به بچهها میگفت:«بیسیم من کجاست؟» یکی از بچهها بیسیم را آورد و گفت:«بفرمایید فرمانده!» زدم رو شانهاش و گفتم:«چه خبره داداش؟ برای خودت فرمانده شدی لو نمیدی؟!» اما او با شوخی و خنده ماجرا را گذراند.
فیلم بعدی را آوردم. مصطفی روی زمین نشسته یود و اشتباهی داشت پوتینهای شهید قاسمی دانا را میپوشید. شهید قاسمی دانا مرتب کف میزد و با لهجه غلیظ مشهدی میگفت:« آقا این پوتینا رو در بیار، دزدی قبیحه، پای تو ۴۳ است و پای من ۴۴. آقا تو فرماندهای؛ زشته!» مصطفی میخندید و غنائمی را که شهید مصطفی قاسمی دانا از عملیات آورده بود، نشان میداد و میگفت:«آخه مگه ما دوشکا نداریم که تو رفتی دوتا جعبه فشنگ دوشکا جمع کردی؟» شهید قاسمی دانا خم شد تا پوتینهایش را پا کند. بعد با خنده گفت: موبچه مشهدُم. تو چی کار داری به این کارا، ولی مگه تو مربی پوتینی که پوتین من رو بر میداری؟ آقا پوتین مردم رو برندار، تخممرغ دزد شتر دزد میشه ها!» شهید قاسمی دانا پوتینش را آورد جلوی دوربین و قسمت پارهاش را نشان داد و گفت:«زدی به کاهدون برادر!» هربتر که میرفت سوریه و میآمد خاصتر میشد، از میان چشمهایش هم میشد خدا را دید...
#شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_صدرزاده
#شهید_تاسوعا
کانال مداحی ناب👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/126877727C5ce48e7b3b