و هر که به تو پناه برد پناه یافت
و همانا پنــاه به تــو آوردم ای معبــود ِ من ..🤍
#مناجات_شعبانیه
@maae_maein
مـاء معـین
و هر که به تو پناه برد پناه یافت و همانا پنــاه به تــو آوردم ای معبــود ِ من ..🤍 #مناجات_شعبانیه @
آغوش ِ تو؛
جان پناه ِ من است ...
که مولایمان ابوتراب فرمود؛
إذا اشْتَدَّ الفَزَعُ فإلى اللهِ المَفْزَعُ
هرگاه بیتابی شدّت گرفت، بايد به خدا پناه برد.
- تنبيه الخواطر : ۲/۱۵۴
@maae_maein
[اگر] کسی معرفت پیدا کند، مسئله ظهور امام و غیبت امام را میفهمد. [در حقیقت] ما [او را] نمیبینیم، او ما را میبیند؛ ما کلامش را نمیشنویم، او کلام ما را میشنود...
ما معرفتمان ناقص است. عینک ما یک[مقدار] تاری دارد والّا آنها (ائمه علیهمالسلام) که ما را میبینند.
- العبد، محمدتقی بهجت، کتاب حضرت حجت عجلاللهتعالیفرجهالشریف
@maae_maein
فرزند ِ هل أتی نظری کن که بی شما
دنیای ما فقیر و یتیم و اسیر شد ...
@maae_maein
صبر یک کاسه است. هر بار که کاسه صبرم پُر میشود، میدهمش به دست خدا. او کاسه صبر را از دستم میگیرد و خالی میکند و دوباره پس میدهد.
این کاسه هی پُر و خالی میشود؛ هی پُر و خالی میشود؛ هی پُر و خالی...
گاهی به من میگوید: قشنگش کن. شیرینش کن. صبرِ جمیل!
صبر اما تلخ است. مزّه زهر میدهد. شِکَرِ میریزم توی آن، شِکَرِ شُکر. دارچین میپاشم روی آن؛ دارچینِ دعا. میگویم ببین شیرینش کردم. تزئینش کردم.
میگیرد و یک کاسهی بزرگتر میدهد. میگوید همه چیز را بریز توی همین. هم نعمت را و هم نقمت را. هم سفیدبختیها و هم سیاهبختیهایت را.
کاسه کاسه صبر بین ما رد و بدل میشود. انگار قرار است تمام دریاچههای خشک و خالی جهان به کاسه کاسه صبر من پُر شود.
میگویم: اگر کاسهام بشکند، صبرم را در چه بریزم؟
میگوید: آن روز دستم را پیمانه میکنم برایت.
امروز انگار همان روز است.
کاسهام شکسته، دستش اما پیمانه است...
- عرفان نظرآهاری
#سمت_نور
@maae_maein
بسم الله
به مهمانی خوش آمدیم. الهی پاک و آفتاب خورده برون آییم. بی لکه.
- نفیسه مرشدزاده
@maae_maein
و لباس التّقوی ..
با این لباسهای چرک ِ زندان، مهمانی راهم بدهند هم باید یک گوشهکناری خودم را سی روز گم و گور کنم که آدم حسابیها نبینندم با این سر و وضع. ولی حیف که همه عشق این مهمانی به این است که توش پر آدمحسابیست. توش میشود با آدم حسابیها رفیق شد. رفاقتهای عمری. چه بکنم من با این لباسها؟! لباس فاخر ِ مجلسی بخرم؟! با کدام پول؟ کدام مایه؟! اصلاً با همین لباسها میآیم. همینی که هست. میخواستی دعوت نکنی. پُر رو شدهام، نه؟! پررو بودم؛ أنا الّذي علي سیّده اجتري. میخواهی بروم وسط مجلس، داد بزنم که من از زندان فرار کردهام و برای سی روز آمدهام مهمانی، این هم لباسهای زندانم؟! نه، خوب نیست. تازه، غریبهها چه میگویند؟! من همیشه حساب آبروی تو را کردهام که داد نزدهام وضعم را. بیا و آقایی کن و تا مهمانی شروع نشده، خودت یک کاری بکن برایم که «از زندان، موی پالیده و جامهی شوخگن و عالمی اندوه و خجلت توان آورد. مرا بشوی و خلعت فرست و مپرس.»*
* خواجه عبدالله انصاری
- مریم روستا
@maae_maein