🚩 #حوادث_پس_از_عاشورا | مصائب اسرای اهلبیت علیهم السلام از کربلا تا دمشق!
🍂یکی از مصائب بسیار جانسوز اهل بیت امام حسین(علیهالسلام) و اسرای کربلا سختیهای سفر در مسیر شام و برخورد ظالمانه دژخیمان یزیدی با اسرا در طول مسیر از کربلا تا کوفه و از کوفه تا دمشق بوده است.
#که برخی از آنها اشاره می شود:
🔻#۱- مرکبهای بدون جهاز!😭😭😭
در خبری که سندش به امام صادق(علیهالسلام) میرسد؛ چنین آمده است: از پدرم امام علی بن الحسین(علیهالسلام) در باره بردن او به سوى یزید پرسيدم فرمود: «مرا بر شترى لَنگ و بدون جهاز، سوار كردند و سر بریده پدرم شهیدم امام حسين(عليهالسلام) بر بالاى عَلَمى بود و زنانمان، پشت سرِ من بر اَسترانى بدون پالان، سوار بودند. كسانى كه ما را مى بردند، از پشت سر و گردا گردمان، با نيزه، ما را احاطه كرده بودند و آزار مى دادند. اگر اشكى از ديده يكى از ما فرو مىچكيد، با نيزه به پشت و پهلو و سرش مىكوبيدند، تا آن كه وارد شام شديم. جارچى جار زد: اى شاميان! اينان، اسيران اهل بيتِ ملعون اند».
🔻#۲ - حوالی دروازه دمشق به تماشا نگه داشتن اسرا 😭😭😭🏴🚩
سید بن طاووس نوشته است: سر مطهر امام حسین را همراه زنان و اسیران حرکت دادند. نزدیک دمشق که رسیدند، ام کلثوم که جزو اسیران بود، نزد شمر رفت و گفت: خواستهای دارم. گفت: چیست؟ گفت: وقتی ما را وارد شهر میکنی، از دروازهای وارد کن که تماشاگران کمتری باشند و بگو این سرها را هم، از بین محملها کنار برند. بس که ما را در این حال تماشا کردند، شرمنده شدیم. شمر در پاسخ خواستهاش، از روی دشمنی و سرکشی، دستور داد سرها را بر نیزهها وسط کجاوهها قرار دهند و آنان را همانطور از میان تماشاچیان ببرند تا به دروازه دمشق رسیدند و آنان را در آستانه در مسجد جامع نگه داشتند؛ جایی که اسیران را نگه میداشتند.
🔻#۳ - شادی مردم شام!!!😭😭😭🚩🏴
با رسیدن کاروان اسرا به شام، دمشق غرق در شادی و سرور شد. ساکنان شهر به مانند اعیاد بر در و دیوار شهر پردههای دیبا آویخته بودند و به یکدیگر تبریک میگفتند و زنان شان دف میزدند و بر طبل میکوبیدند.
🏴 #چگونگی ورود اسرای اهل بیت (علیهم السّلام) به شام
▪️در توصیف چگونگی ورود اسرای اهل بیت (علیهم السّلام) به شام از یکی از اصحاب پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نام سهل بن سعد ساعدی روایت شده که میگفت:
▫️«در راه بیت المقدس به شام رسیدم. در آنجا شهری دیدم پر از درخت با جویبارهای فراوان؛ در و دیوارش با پردههای دیبا آذین بسته شده بود و مردم گرم شادی و سرور بودند و زنان نوازنده را دیدم که دف و طبل به دست، مینوازند. با خود گفتم گویا اهل شام عیدی دارند که ما نمیدانیم.
▪️(در همین فکرها بودم که) به گروهی از مردم دمشق برخوردم که مشغول صحبت بودند، پس به آنان گفتم: «آیا شما عیدی دارید که ما نمیدانیم؟» گفتند: «پیرمرد، به نظر غریب می نمایی؟!!! و خبر نداری.»
▫️گفتم: «آری؛ من سهل ساعدی هستم که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیده و احادیث او را میدانم.» گفتند: «ای سهل آیا در شگفت نیستی که چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟»
▪️گفتم: «مگر چه شده است؟» گفتند: «ای سهل، سر حسین(علیهالسّلام) نوه همان پیامبر را از عراق به هدیه میآورند.» گفتم: «عجبا سر حسین(علیهالسّلام) را میآورند و این مردم چنین شادمانی میکنند؟
▫️از کدام دروازه وارد میشوند؟» گفتند: «از دروازه ساعات.»
▪️هنوز گفتگوهای مان به پایان نرسیده بود که دیدم بیرقها(پرچم ها) یکی پس از دیگری از راه میرسند. پس مردی را دیدم که سری بر نیزه داشت که سیمای آن سر نورانی و بریده بسیار شبیه سیمای نورانی و مطهر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی محمل سوار بود.
▫️خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت: «سکینه دختر امام حسین(علیهالسّلام)!»
▪️گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیده سخن او را شنیدهام» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما کنار ببرند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نگاه کنند.»
▫️سهل ساعدی میگوید: «من خود را به حامل آن سر شریف رساندم و گفتم: «آیا برای تو ممکن است که برای حاجتی که من به تو دارم چهل دینار زر سرخ(چهار صد دینار) بگیری و حاجت مرا بپذیری؟» گفت: «حاجتت چیست؟» گفتم: «این پولها را بگیر و این سر را جلوتر و دور از این زنان ببر!.» آن مرد پذیرفت و پولها را گرفت و آن سر را از زنان اهل حرم دور کرد.»
- eitaa.com/Cherikiyon_enghelabi
📚#کانال:https://eitaa.com/maaref_Danishi_arzeshi
💯🪴گروه:http://eitaa.com/joinchat/1976172574C764de743b2
@sokhanangoharbar🥀