🔷🔶 #توسل_به_امام_عصر_علیه_السلام_از_طریق_وکیل_سوم_حسین_بن_روح_نوبختی
👈🏼👈🏼 #شیخ_محمود_میثمی_عراقی در کتاب #دارالسلام از #قطب_راوندی از "ابوغالب زراری" روایت کرده که گفت:
در کوفه زنی را طایفه هلالی که خزاز بودند، تزویج کردم.
وآن زن موافق میل من افتاد و در دل من جا کرده بود.
اتفاقاً میان من و آن زن کلامی واقع شده که باعث شد که آن زن از خانه من بیرون رفت واراده طلاق نمود و از من امتناع نمود، و عشیره او معتبر و با غیرت بودند.
🍃 پس، از این جهت دلتنگ گردیدم و به جهت تقلیل حزن و اندوه خود، اراده سفر بغداد نمودم با شیخی از اهل آن.
پس داخل بغداد شده و حق واجب زیارت را ادا نمودیم.
پس از آن متوجه خانه #شیخ_ابوالقاسم_حسین_بن_روح شدیم، و او در آن زمان از سلطان، ترسان و مستور بود.
چون داخل شدیم وسلام کردیم، فرمود: اگر تو را حاجتی باشد نام خود را در اینجا ذکر کن.
پس کاغذی را نزد من گذاشت که نزد او بود و من نام خود و پدر خود را در آن نوشتم.
🍃 پس قدری نشستیم. بعد از آن برخواسته، او را وداع کرده روانه "سُرَّ مَنْ رَای شدیم به عزم زیارت و بعد از زیارت مراجعت به بغداد کرده، دیگر باره شرفیاب خدمت شیخ ابوالقاسم شدیم.
🍃 چون وارد شده، آن کاغذ را که نام خود را بر آن نوشته بودم بیرون آورد و پیچید آن را بر اموری که در آن نوشته بود، تا آنکه به موضع نام من رسید. پس آن را به من نمود.
ملاحظه کردم، دیدم در زیر نام من، به قلم ریزه [= خط بسیار ریز] نوشته بود این مضمون را:
امّا "زراری" در باب زوج وزوجه؛ پس خداوند به زودی در میان آنها اصلاح خواهد فرمود.
🍃 راوی گوید: در وقت نوشتن نام خود، خواستم التماس دعا نمایم در باب اصلاح امر زوجه خود، لکن آن را ذکر نکردم و به نوشتن نام خود اقتصار نمودم و جواب بیرون آمد همان طوری که میخواستم و در خاطر داشتم، بدون آنکه ذکر نمایم.
🍃 پس شیخ را وداع نموده روانه کوفه گردیدیم. در روز ورود یا فردای آن، برادرهای زن من آمدند و بر من سلام کردند و عذرخواه شدند در باب خلافی که در باب زوجه با من داشتند، و زوجه هم به احسن حال به نزد من و خانه من آمد و دیگر بعد از آن، میان من و او سخن سردی اتفاق نیفتاد و با وجود طول زمانِ مصاحبت، بدون اذن من از خانه بیرون نرفت تا آن وقت که بِمُرد.
📚 منابع:
۱. الخرائج والجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۴۷۹ و۴۸۰
۲. دارالسلام، شیخمحمود میثمیعراقی، ص۲۲۲ و۲۲۳
🔆
🔴 #سربازی که #فرمانده اش را #کشت و #مرید امام زمان -عجل الله فرجه- شد:
سربازی بود که بسیار #ولایتی و دارای #محبت به اهل بیت -علیهمالسلام- بود.
فرمانده این سرباز از #افراد بی بند و باری بود که گاهی حرف هایی می زد که این سرباز ناراحت می شد.
یک روز این فرمانده -نعوذبالله- به حضرت #زهرا -علیهاالسلام- #جسارتی می کند و این سرباز هم ولایت و محبتش به اهل بیت و حضرت زهرا به گونه ای تهییج می شود که از خود بی خود می شود و #همان جا فرمانده را به درک واصل می کند.
سپس #فرار می کند و به #شیراز می رود و در یکی از مدارس علمیه شیراز به عنوان این که #طلبه است ساکن می شود.
کاری به کسی نداشت، #گاهی اوقات مثلاً شب ها که در مدرسه #بسته بود و کسی هم در را باز نکرده بود می دیدند که او به #داخل مدرسه آمده است. خادم مدرسه مُتحیّر بود که این سرباز چگونه و از کجا به داخل مدرسه می آید.
خلاصه چند کار #غیر عادی از او می بینند تا این که #یکی از طلبه ها که با او خیلی رفاقت داشته از او می خواهد که حقیقت مسأله را بیان کند و به او می گوید:
"ما از تو یک کارهایی می بینیم که غیر عادی است."
خیلی اصرار می کند که این کارها را بگوید. بالاخره آن جوان جریان را #تعریف می کند که:
《از خود بی خود شدم و این دشمن اهل بیت را کشتم و بعد که آمدم #راه برایم باز شد.
از مَواهبی که به من عنایت شد یکی طِیّ الأرض است که #هر لحظه #هر کجای دنیا بخواهم بروم #می توانم؛ و همین طور بعضی چیزهای دیگر هم به من عنایت شده که از جمله این است که به من #اجازه داده اند نمازهای یومیه را به حضرت #ولی عصر -عجل الله فرجه- #اقتدا کنم و نمازهایم را #پشت سر ایشان می خوانم》
📚 طلب یار در سیر و سلوک (سلسله مباحث آیت الله شیخ حسن صافی اصفهانی) صفحه۷۹
‼️ نام این سرباز 《 #عبدالغفار خوئی 》 و معروف به #سرباز گمنام امام زمان -عجل الله فرجه- می باشد.
‼️ یکی از #سخنرانان شناخته شده شیراز می گوید:
"عبدالغفار خویی که در قبرستان #دارالسلام دفن است در شهر خوی بسیار مورد #احترام بوده و در آن جا برای وی #مراسم متعدد برگزار می شود."
‼️ آیت الله سید محمد باقر #ابطحی -رحمهالله- می گفت:
《من هر گاه برایم #مشکلی پیش می آید از قم به شیراز سفر کرده و پس از زیارت حضرت احمد بن موسی -علیه السلام- بر سر #قبر عبدالغفار خویی رفته و #نماز و #دعایی می خوانم و #حاجت روا باز می گردم》
#سربازی_که_فرمانده_اش_را_کشت