🌹 بهنام سیزده ساله 🌹
📌 خرمشهر دست عراقی ها افتاده بود. خودش را خاکی می کرد. موهایش را آشفته می کرد و گریه کنان می گشت.
تمام خانه هایی که پر بود از عراقی ها را شناسایی می کرد. یک کاغذ و مداد هم داشت که نتیجه ی شناسایی رو یادداشت می کرد.
عراقی ها هم وقتی بهش گیر می دادند شروع می کرد به یک گریه و سر و صدا که من مامانم رو می خوام اونا هم زود ولش می کردند و با یک بچه خاکی و نق نقو کاری نداشتند.
اسمش بهنام بود ، #بهنام_محمدی_راد ، بچه خرمشهر ، سیزده سال بیشتر نداشت ، به جایش خیلی جیگر داشت.
هجده آبان ۵۹ بود. روز قبل از سقوط خرمشهر. دکترها هم نتوانستند مانع از پریدنش شوند.
تنش پر ترکش بود.
بهنام به آرزویش رسید....
#سیره_شهدا
📚 دیار عاشقان/ ره توشه زائران کربلای ایران/ ص ۲۶
https://eitaa.com/joinchat/3585998895C88f2d589a0