eitaa logo
چهارده معصوم علیه السلام
642 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
23هزار ویدیو
114 فایل
🌹﷽🌹 🍃🌺امــام جعفر صادق(علیه السلام)↓ { اگر مهدے را درڪ میڪردم تمام عمر به او خدمت میڪـردم.} ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅ کپی حلال☘️
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مدافع حجاب [ 🇵🇸 ]
حجاب طوری 🤗🤗🤗🤗 زن انگلیسی از مرد مسلمان می‌پرسه چرا شما مردها به زنها دست نمی‌دید؟🧐 مرد مسلمان: چرا به ملکه انگلیس دست نمیدید؟ زن انگلیسی: چون اون ملکه هست🤯 مرد مسلمان: در اسلام همه زنها ملکه هستن و مرد نامحرمی حق دست دادن به او را ندارد😉 🌸بعید می‌دونم جایگاهی که اسلام برای زن ها به عنوان فرزند یا خواهر یا همسر یا مادر داده رو در غرب یا دین و تمدن دیگری پیدا کنید🌸 📡انتشارش قشنگ تره❤️❤️ @modafe_heejab
هدایت شده از فرزندان علامه
🌿💕🌿💕🌿💕🌿💕🌿💕🌿 ✅ 💕"آدم ها را همانگونه که هستند بپذیریم" نه کسی را سرزنش کنیم ، نه قضاوت ! وقتی ماجرایِ یک فیلم یا سریال را دنبال می کنیم ؛ به تک تکِ شخصیت ها و هرکدام به گونه ای ، برایِ رفتارهایشان ، حق می دهیم ، چون شرایط و علت ها را تا اندازه ای دیده ایم و می دانیم . حتی بدترین آدمِ بدترین داستان ها هم ، برایِ رفتارش دلیلی دارد . زندگی هم همین است ، با این تفاوت که ما از شرایط و اتفاقاتِ پشتِ پرده ی رفتار و واکنشِ آدم ها خبر نداریم . از چند وجهِ یک ماجرا ، یک اتفاق ، یک زندگی یا رفتار ، یک وجهش را هم به سختی می بینیم ! ☝️ما جایِ آدم ها نیستیم ، از هیچ درماندگی ، مشکل یا کنشِ زندگیِ شان خبر نداریم و درست نیست صرفا به واسطه ی واکنش های مشهودی که می بینیم ، حس کنیم که همه چیز را می دانیم و همه را می شناسیم . لازم نیست به کسی حق بدهیم ، همین که قضاوت نکنیم ، کافیست ! 💠@farzandaneallame
🔅 ✍ شهوت‌های نفس، حسنات را از بین می‌برد یکی از علمای اهل بصره می‌گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم، پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و به‌جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود، به من داد و گفت: برو و به خانواده‌ات بده. به طرف خانه راه افتادم. در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم. به تکه‌نانی که در دستم بود، نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند. چیزی به او بده، خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به‌خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج‌ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم، به‌طرف خانه برمی‌گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می‌کردم، که ناگهان ابانصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می‌کرد. به من گفت: ای ابامحمد! چرا اینجا نشسته‌ای؟ در خانه‌ات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراونی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت ۳۰ سال قبل، مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی‌پول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد. همان ثروت ۳۰ سال پیش به‌همراه سودی که به‌دست آورده. خدا را شکر گفتم و به‌دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی‌نیاز ساختم. در ثروتم سرمایه‌گذاری کردم و یکی از تاجران شدم. مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم. ثروتم کم که نمی‌شد، زیاد هم می‌شد. کم‌کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند و مردم را دیدم که گناهانشان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند. به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند. کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی‌یکی از حسناتی را که انجام داده بودم، برداشتند و دور انداختند چون در زیر هر حسنه شهوتی پنهانی وجود داشت. از شهوت‌های نفس مثل ریا، غرور، دوست‌داشتن تعریف و تمجید مردم، چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم که گفت: آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه‌نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه‌های آن زن را به‌خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند. کفه بالا رفت و همین‌طور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت. کتاب (وحی القلم)نویسنده مصطفی صادق رافعی
ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد و آنها صيد تور صيادان شدند... آشوبهاي زندگي حكمت خداست. از خدا، دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام... ‎‎‌🌹
🔆 آرزوهای پس از مرگ ۹ آرزویی که انسان بعد از مرگ می‌کند و در قرآن ذکر شده است: 1⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنْتُ تُرَابًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ خاک می‌بودم. (ﺳﻮﺭه نبأ‏، آیه ۴۰) 2⃣ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِیٖ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ برای آخرت خود چیزی پیش می‌فرستادم.(سوره فجر، آیه ۲۴) 3⃣ يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ نامه اعمالم برایم داده نمی‌شد. (ﺳﻮﺭه حاﻗﺔ، آیه ۲۵) 4⃣ يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِیٖ لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ فلان انسان را به دوستی نمی‌گرفتم. ‏(ﺳﻮﺭه فرﻗﺎﻥ، آیه ۲۸) 5⃣ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ فرمانبرداری الله و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم را می‌کردیم. ‏ (ﺳﻮﺭه أﺣﺰﺍﺏ، آیه ۶۶) 6⃣ يَا لَيْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ راه و روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را تعقیب می‌کردم. ‏ (ﺳﻮﺭه فرﻗﺎﻥ، آیه ۲۷) 7⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمً؛ ﺍی ﮐﺎﺵ من هم با آنها می‌بودم، حال کامیابی بزرگ حاصل می‌کردم. ‏ (ﺳﻮﺭه نساء، آیه ۷۳) 8⃣ يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّی أَحَدًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ با رب خود کسی را شریک نمی‌آوردم. ‏(ﺳﻮﺭه کهف، آیه ۴۲) 9⃣ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين؛ ﺍی ﮐﺎﺵ راهی پیدا شود که دوباره به دنیا برگردیم و نشانی‌های رب خود را انکار نکنیم و از جمله مؤمنین شویم‏. (ﺳﻮﺭه أﻧﻌﺎﻡ، آیه ۲۷) اینها آرزوهایی هستند که انسان بعد از مرگ دارد در حالیکه در آن زمان، دیگر فرصتی برای جبران وجود ندارد؛ پس امروز به فکر باشیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 آدم‌ها قند را میشکنند... ♥️تا از طعمش استفاده کنند. 🕊رکورد را میشکنند... ♥️تا به افتخار برسند. 🕊هيزم را میشکنند... ♥️تا به گرمای آتش برسند. 🕊غرور را میشکنند... ♥️تا به‌ افتادگی برسند. 🕊سكوت را میشکنند... ♥️تا به‌ آوازی برسند !!! 🕊آدم‌ها برای تمام ♥️شکستن‌ها دلایل خوبی دارند. 🕊امــا من هنوز نفهمیدم... ♥️که چرا آدم‌ها دل‌ را میشکنند ؟! اللهم عجل لولیک الفرج🤲💚🤲
✨﷽✨ 🌼عقلی که روی آن را نفْس گرفته، خوب کار نمی‌کند ✍همیشه گمان می‌کردم اگر روزی انسان به اجبار در مجلس گناهی وارد شود و دلش با خدا باشد، نفس را بر او اثری نیست. روزی، در زمستانی سرد از اتوبوس پیاده شدم تا وارد یک غذاخوری شوم. عینکی بر چشم داشتم. دیدم سریع عینکم را بخار گرفت و دیگر چیزی ندیدم. آن روز فهمیدم محیط تا چه اندازه روی نفس تأثیر دارد. اگر انسان وارد محیطی از گناه شود، خواسته یا ناخواسته مثل عینکِ من که بخار آن را فراگرفت، نفس هم رویِ عقل را می‌پوشاند و دیگر جز نفس چیزی را نمی‌بیند.