🌷🍃🕊🍃🌷
🌷دانش آموز شهید «مهرداد عزیزاللهی» در مهرماه سال ۱۳۴۶ در شهر اصفهان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد.
🔹تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثهای کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد و همزمان با حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشته برق الکترونیک ادامه داد.
شهید «مهرداد عزیز اللهی» در سال ۱۳۶۴، در عملیات کربلای ۴ در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید و جاودانه شد.
• آن فیلم مصاحبه معروف مهرداد، مال اوایل جنگ است که مهرداد تازه به جبهه رفته بود. امام خمینی هم آن فیلم را دیده بود و خواسته بودند تا مهرداد را ببرند پیش ایشان. امام مهرداد را میبینند و بازوی او را بوسه میزنند و او هم دست امام را میبوسد.
• در سال ۱۳۶۴ در عملیات کربلای ۴ در جزیره ام الرصاص در حال غواصی شهید میشود و تا ۳ سال از پیکر او خبری به دست نمیآید. بعد از این مدت پیکری را که لباس غواصی به تن داشته و یک دست و پایش قطع بوده بدون هیچ پلاک و مشخصاتی برای خانواده آوردند. اما او مهرداد نبود من قبول نکردم و میگفتم: مهرداد مفقودالاثر است. در جریان خوابی مهرداد به من گفت: «من در این قبر نیستم.»
✨محمود عزیزاللهی، پدر مهرداد میگوید:
برای اولین بار که میخواست جبهه برود، به او میگفتیم آنجا باید مراقب باشی و هر خدمتی میتوانی انجام دهی.
بارها موقع اعزام به جبهه خودم او را میرساندم! بار آخری که میرفت؛ به او گفتم: «دیگر نمیخواهد بروی. مسعود شهید شده است، محمد هم در جبهه است تو بمان.»
او به من گفت: «پدر اگر میدانستی عراقیها چه بلایی به سر هم وطنهای ما میآورند، این را نمیگفتی. من باید حتماً بروم…»
🌷بعد از شهادتش یک بار خوابش را دیدم از او پرسیدم: «تو میآیی پیش ما و یا اینکه ما میآییم پیش تو؟»
جواب داد: «من دیگر نمیآیم، شما میآیید پیش من.»
به خاطر همین من میگویم مهرداد شهید شده است.
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
#شهید_مدافع_حرم_جواد_کوهساری 🕊🌺
🌺یکی از صفات خوب شهید این بودکه همه اعمالش را پنهانی انجام میداد.
به عنوان مثال به آسایشگاه جانبازان میرفت تا آنها را برای انجام کارهای شخصی یاری کند.
🌷و یاکمک به #مادران_شهدا،
✨مادر #شهیدی ازایشان چنین نقل میکرد: شهید منزل ایشان را بدون چشمداشتی نقاشی کرد,
مادرشهید #دیگری میگفت: چون پسرش به شهادت رسیده بود، روز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر برای این مادر شهید هدیه ای گرفته.
مادرشهید کوهساری نقل میکند همواره پاهای ایشان رامیبوسید و بسیار دلسوز کودکان بود.
#یادش_با_صلوات
#شهادت۲۶_تیر_۹۴
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
#قائمانه🌺
جمکران،بغض،سهشنبه،نفسِیامهدی
عطرنرگسوسطِصحنچهحالیدارد..🌼
#السلام_علیک_یا_بقیت_الله
#انتظار
@mabareshohada
هدایت شده از من انقلابی ام
1_9121016.MP3
811.1K
🌹🕊🌹🕊🌹
#فایل_صوتی _بسیار_زیبا
#صفحه_31قرآن کریم همرا ه با ترجمه فارسی
✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
#سروش
http://sapp.ir/mabaresho
🌺#معرفی_شهید
#شهید_محمدتقی_سالخورده
عملیات های (داخلی) مهمی که شهید محمد تقی سالخورده در آن شرکت داشت:
درگیری با اشرار زاهدان
درگیری با گروهک پژاک
ماموریت های اشنویه و پیرانشهر
شهیدسالخورده به بسیجیان گردان های مختلف به عنوان مربی آموزش : جهت یابی ؛ موانع ؛ تاب و توان ؛ سلاح کشی ؛ چتر کشی ؛ راپل و... آموزش می داد.
🕊خصوصیات و ویژگی های شهید محمدتقی سالخورده:
بسیار خوش اخلاق ومهربان و گشاده رو بود..همان لحظات اولی که کسی با او آشنا میشد میفهمید که این آدم دنیایی نیست..بااینکه بهیچ عنوان درونیاتش را بروز نمیداد..هرگز اهل ادا وشعار دادن وتظاهر نبود. صاف و ساده و خاکی وبی ادعا وخستگی ناپذیر بود..موقع آموزش دادن خسته نمی شد وصادقانه وپرتلاش وجدی هرچه بلد بود دراختیار دیگران میگذاشت..بااینکه همه یقین داشتند که او آسمانی ست ولی پرکشیدنش و ندیدنش هنوز درباورها نمی گنجد.
🌷فرازی از وصیتنامه شهید محمد تقی سالخورده:
برای من این آزمایش هم یک مرحله جلوتر بود .که گفته شد آیا تو که این همه برای امام حسین و اهل بیت علیهم السلام عزاداری کردی، تو که این همه ادعا داشتی ، تو که این همه می گفتی کاش ما هم در کربلا بودیم تو که این همه می گفتی ما شیعه ی علی بن ابی طالب علیه السلام هستیم ، تو که این همه برای ماموریت های سخت آموزش دیدی ، تو که این همه تمرین کردی، آیا به مرحله عمل رسیدی عمل میکنی یا جا می زنی؟
بین حرف و عمل خیلی فاصله است، باید عمل کرد...
حالا که ما این راه را انتخاب کردیم ، ان شاءالله که قبول می شویم.
#لبیـڪ_یا_زینب
#یادش_با_صلوات🌹
🔷🔸ڪانال مَعبَر شُـــــهَــــدا 🔷🔸
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🌺 با شهدا🌺
تو کجا بودی؟؟
ما کجاییم؟؟
دوازده نفر بودند که رفتند قله
را آزاد کنند.محمود اخلاقے شهید شد.
علے آقا هم زخمے شد.وقتے برگشتیم
علے آقا گفت:مےدونم چرا شهید نشدم
وقتے مےرفتیم بالای قله یه چشمه ی
آب دیدم.با خودگفتم وقتے برگشتم،
این جا آب تنے مےکنم.
همین #تعلق به دنیا باعث شد زخمے
شوم ولے...
#سردار_شهید_علی_ماهانی
#لشکر_41_ثاراالله_کرمان
🕊شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات🕊
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
032_Page.MP3
916K
🌹🕊🌹🕊🌹
#فایل_صوتی _بسیار_زیبا
#صفحه_32 قرآن کریم همرا ه با ترجمه فارسی
✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
#سروش
http://sapp.ir/mabareshohada
🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🍃🕊
در گلو بغض غریبیست
نمیدانم چیست...
دل بریدن ز تو بابا
بخدا آسان نیست ...
🌷 #شهید #مدافع_حرم_ابوالفضل_نیکزاد
علی آقا بر مزار پدر شهیدش
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
🌷ابوالفضل،کلاس سوم یا چهارم ابتدایی بود که از من درخواست پول کرد من گفتم: باید از بابا پول توجیبی بگیری بعد متوجه شدم یکی از همکلاسی هایش موقع بازی فوتبال، عینکش میشکند و از آنجایی که وضع مالی خانوادهاش طوری نبود که برای او عینک بخرند، چند روزی را بدون عینک به مدرسه رفته و نمیتوانست تخته را ببیند. این پول را میخواست تا برای او عینک بخرد.»
🍃ساعت یک به ابوالفضل اطلاع دادند که بعدازظهر اعزام میشود. در این فرصت کمی که داشت برای خداحافظی با من به منزلمان آمد، گفت خیلی از دوستان گفته اند با مادرت خداحافظی نکن اما من نتوانستم بدون خداحافظی بروم. گفت زمانم خیلی کم است و نمیتوانم به بهشت زهرا(س) بروم و از بابا خداحافظی کنم اما شما از طرف من این کار را بکن.
🕊این اواخر من خیلی نگران بودم و دلشوره شدیدی داشتم. ابوالفضل گفته بود که برگشتن من پنجاه، پنجاه است اما دلشوره من بیشتر از پنجاه درصد بود. هر وقت که نگرانیم زیاد میشد قرآن را باز میکردم و از آیات قرآن آرامش میگرفتم. یکبار این آیه آمد که؛ یاد کن از حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت اسماعیل(ع) که ما اینها را به مقام بالایی رساندیم این آیه من را آرام میکرد؛ به این فکر میکردم که هر اتفاقی بیفتد قرار است خداوند ما را بلند کند و به ما مقام بدهد.
🌷من تا وقتی که پسرم را ندیده بودم خیلی نگران و ناآرام بودم اما وقتی که بالای سر پسرم رفتم و با او حرف زدم خیلی آرام شدم. وقتی بالای سرش بودم انگارهیچ اتفاقی نیفتاده بود، به سرش دست کشیدم و بوسیدمش؛ انگار ابوالفضل با من حرف میزد! حس میکردم که لبهای ابوالفضل تکان میخورد. بالای سر ابوالفضل اشک به چشمان من نیامد فقط با پسرم صحبت کردم. به ابوالفضل گفتم مامان راضی شدی؟ انگار لبهای ابوالفضل تکان میخورد و میگفت؛ مامان به آرزویم رسیدم و همانی که خواستم شد.
راوے : #مادر_بزرگوار_شهید
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
#یادش_با_صلوات🌹
🔷🔸ڪانال مَعبَر شُـــــهَــــدا 🔷🔸
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🌷🕊🌷
#به_سوی_آســمـــــان 🕊
🌹وقتی به نماز می ایستاد، آن قدر به عمق می رفت که از دنیا و هرچه در سطح است، دور می شد.
یک روز در مسجد جامع زاهدان بودیم.
حاجی هم آمد و به جمع ما پیوست.
پس از سلام و احوالپرسی مشغول نماز خواندن شد.
هنوز رکعت دوم را به پایان نرسانده بود و در حال قنوت بود که ناگهان زمین لرزید.
زلزله مسجد را به تکان واداشت. همه به سرعت مسجد را ترک کردیم.
با چنان هراسی که اصلاً نفهمیدیم چه طور بیرون آمدیم.
بعد از دقایقی که زمین آرام گرفت، به مسجد برگشتیم.
دیدیم شهید کریم پور هم چنان در حالت قنوت، به راز و نیاز مشغول است...
#نماز برای او اتصال با معبود و نیایش عاشقانه های عاشق در برابر معشوق بود...🕊
راوی: همرزم #شهید_محمدحسین_کریم_پور_احمدی
منبع: سایت نوید شاهد
🌷 #شهدا_همیشه_نگاهی
#خیلی_ازتون_دوریم 😭
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺