#برشی_از_کتاب
#برای_خدا_مخلص_بود
پس از پایان دوران سربازی، در دانشگاه شرکت کرد و در همان شهرضا در رشته پزشکی قبول شد و از آنجا که قبل از سربازی، دوره تربیت معلم را گذرانده بود، در حین درس خواندن، تدریس هم میکرد.
کم کم با بالا رفتن تب انقلاب، او هم درگیر مبارزه شد.
هر کجا که می رفتن می نشست، بر ضد شاه حرف میزد، تا اینکه پس از ۴ ماه، دانشگاه را رها کرد.
می گفت: " ما باید کاری کنیم که شاه سرنگون بشه."
کار به جایی رسید که او و دوستانش توانستند مجسمه شاه را با سختی و زحمت، از وسط میدان اصلی شهر، پایین بیاورند و خرد کنند.
مأموران شهربانی هم با دیدن جوشش مردم، از ترس شان در شهربانی را بستند و بیرون نیامدند.
همان روز مردم به فرمان او، ریختند داخل شهربانی و آنجا را تخلیه کردند و تعدادی از مأموران را هم به اسیری گرفتند.
اسناد و مدارک و پرونده های زیادی را هم با خودشان از شهربانی آوردند که در بین آن اسناد، ما حتی حکم اعدام ابراهیم را هم دیدیم.
کار آنها به قدری سروصدا راه انداخت که سرلشکر ناجی اعلام کرد: " این ها توی شهرضا جنایت کردن و بزرگی جنایت شون حد نداره."
ابراهیم آن روز پیش من نشسته بود و می گفت: " ارواح پدرت؛ این جنایتی را که توی شهرضا کردیم، می آییم توی اصفهان هم می کنیم.
اگه مردی بیا شهرضا."
#قصه_فرماندهان
@mabareshohada