eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
513 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
908 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
@Maddahionlinakbari_03.mp3
زمان: حجم: 2.93M
تمام طول هفته را در انتظار ام دوباره صبح، ظهر، نه شد نیامدی😭 ستاره دلمـ⭐️ بیا حلّال مشکلم بیا 🎤🎤 @mabareshohada
🌷🌺🌷 و باز بی وقفه ای که دست از سر برنمیدارند سلام ای غریبانه ی باز آئینہ، آب، سینے و چاے و نباٺ باز ‌‌‌و یاد با 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐 🌹اینجا معبر شهداست 👇 ↶【به ما بپیوندید 】↷ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وششم 📖نی
❣﷽❣ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 7⃣5⃣ 📖صبح هدی با صدای بلند خداحافظی کرد. ایوب با چشم هدی را دنبال کرد تا وقتی در را به هم زد و رفت مدرسه. گفت: شهلا، هیچ دقت کرده ای که هدی خیلی بزرگ شده؟ 📖هدی تازه اول راهنمایی بود خنده ام گرفت. _آره خیلی بزرگ شده، دیگه باید براش جهیزیه درست کنم خیلی جدی نگاهم کرد😕 +جهیزیه⁉️ اصلا آنقدر از این کاسه و بشقابی که به اسم جهاز به دختر می دهند بدم میاید. به دختر باید فقط داد که اگر روزی روزگاری مشکلی پیدا کرد، سرپناه داشته باشد. -اووووه، حالا کو تا شوهر کردن هدی؟چقدر هم جدی گرفتی!😄 📖دستش را گذاشت زیر سرش و خیره شد به سقف _اگر یک روز پسرخوب ببینم، خودم برای هدی خواستگاریش می‌کنم . صورتش را نیشگون گرفتم. خاک بر سرم😟 یک وقت این کار را نکنی، آن وقت می‌گویند دخترمان کور و کچل بوده 📖خنده اش گرفت😅 _خب می آیند می بینند دخترمان نه کور است و نه کچل. خیییلی هم خانم است. می‌دانستم ایوب کاری را که می‌گوید "می‌کنم " انجام می‌دهد ✅ برای همین دلم شور افتاد نکند خودش روزی  پا پیش بگذارد. 📖عصر دوباره تعادلش را از دست داد. اصرار داشت از خانه بیرون برود. التماسش کردم فایده ای نداشت. محمدحسین را فرستادم ماشینش🚗 را دستکاری کند که راه نیوفتد. درد همه ی هوش و حواسش را گرفته بود. اگر از خانه بیرون می یرفت حتی راه برگشت را هم گم می‌کرد 😔 📖دیده بودم که گاهی توی کوچه چند دقیقه می‌نشیند و به این فکر می‌کند که اصلا کجا می‌خواهد برود. از فکر این که بیرون از خانه بلایی سرش بیاید تنم لرزید، تلفن را برداشتم📞 با شنیدن صدای ماموران آن طرف، بغضم ترکید. صدایم را می‌شناختند . منی که به سماجت برای درمان ایوب معروف بودم، حالا به التماس افتاده بودم. 📖_ آقا تو را بخدا...تو را به جان عزیزتان، آمبولانس 🚑 بفرستید، ایوب حال خوبی ندارد، از دستم میرود آ، می‌خواهد از خانه بیرون برود +چند دقیقه نگهش دارید، الان می آییم چند دقیقه کجا، کجا. از صدای بی‌حوصله آن طرف گوشی باید می‌فهمیدم دیگر از من و ایوب خسته شده اند و سرکارمان گذاشته اند😞 📖ایوب مانده بود خانه ولی حالش تغییر نکرده بود. دوباره راه افتاد سمت در"من دارم می روم تبریز، کاری نداری؟ 🖋 ... 📝 🌹🍃🌹🍃