eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
513 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
912 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 ی که (عج) اورا کفن کرد.... ❄یکی از  همیشه ذکرش این بود: 🍀 گشته ام از تو شیدا یا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کن 🌷از بس این  به (عج) علاقه داشت..😭 🌿بعد به دوست روحانی خود کرد: اگر من  شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی 🌻آن روحانی می گوید: من از که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که  شده بود😓 🌴رفتم پیش پدرش و گفتم: این  چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او سخنرانی کنم..😌 💌رفتم منبر و بعد از ذکر خصوصیات  و عشقش به (عج) گفتم:💚 🌷ذکر همیشگی این  در جبهه ها خطاب به مولایش (عج) این بوده است: 🍀 گشته ام از تو شیدا یا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کن💓 🌹تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت:✋ 🌸من غسال هستم، دیشب به من گفتند یکی از  فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه  شده است باید او را غسل دهی...😔 ❄وقتی که می‌خواستم این  را کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت: 🌼بروید بیرون، من خودم باید این  را کنم.😍 🌻من رفتم بیرون و وقتی برگشتم بوی در فضا پیچیده بود.  هم کفن شده و آماده ی تشییع بود.😢 ؟؟! 😢 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @mabareshohada
📜فرازے از وصیتنامه شهید 📍به همه شما می کنم همه شمائیکه این صفحه را می خوانید قرآن📖 را ⇜بیشتر ⇜بیشتر بشناسید ⇜بیشتر عشق❤️ بورزید ⇜بیشتر به قرآن داشته باشید ⇜بیشتر دردهایتان را با قرآن کنید سعی کنید انیس و مونستان💞 باشد ✘نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان بهتر است قرآن را 💖 کنید. 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌿به حدی به علاقه داشت که وقتی اسمش را میشنید از خود بی خود میشد از او یک پسر به نام محمد یاسا به یادگار مانده. او به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام و توانست ۲ سال از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. 🌿در شبِ قبل از عملیات عهدنامه‌ای داشتند و محمد حسین گفته «من شهید می‌شوم و مانند حضرت ابوالفضل(ع) تمام بدنم از بین می‌رود جز ، می‌خواهم صورتم برای مادرم سالم بماند»🖤💙 🌿یک روز موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن متلاشی میشود و سپس ترکش هایش به محمد حسین خورده و پیکرش آسیب شدیدی میبیند. 🌿در اصل محمدحسین دوبار شهید شد. وقتی داشتند پیکر او را به عقب می‌آوردند دوباره موشک به ماشینشان خورده بود و متلاشی شده بود. 🌿انگشتری که در دستش بود کرده بود این انگشتر را به بدهید، دوستش گفت به سراغ پیکر و انگشترش رفتیم اما دستی نبود که انگشتری در آن باشد و دستش با انگشترش از بین رفته بود و فقط صورتش سالم بود و او طبق حرفهایش ابوالفضلی در روز با دستانی قطع شده شربت شهادت را نوشید🕊🕋 شادی روحش صلوات @mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
❣﷽❣ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 1⃣6⃣ #قسمت_شصت_ویکم 📖زه
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣6⃣ 📖 ایوب بود. می‌خواست نزدیک برادرش حسن، در دفن شود. هدی به قم زنگ زد و اجازه خواست. گفتند اگر به سختی می افتید، می‌توانید به وصیت عمل نکنید، اصرار هدی فایده نداشت. 📖این آخرین خواسته ایوب از من بود و می‌خواستم هر طور هست انجامش دهم. ، روز پدر بود. دلم می‌خواست برایش هدیه بخرم🎁 جبران آخرین روز مادری که زنده بود. نمی‌توانست از رخت خواب بلند شود. پول داده بود به محمدحسین و هدی، سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند. 📖صدای نوار قرآن 📼 را بلند تر کردم. به خواب فامیل آمده بود و گفته بود: به شهلا بگویید بیشتر برایم قرآن بگذارد. قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و به سینه ام فشار دادم، آه کشیدم +آخر کی اسم تو را ایوب گذاشت؟ 📖قاب را می‌گیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه میکنم +میدانی؟ تقصیر همان است که تو  اینقدر سختی کشیدی. اگر هم اسم یک آدم بی درد و پولدار بودی، من هم نمی‌شدم زن یک آدم صبور سختی کش. اگر ایوب بود به این حرفهایم می‌خندید مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش😄 📖روی صورتش دست می‌کشم +یک عمر من به حرف هایت گوش دادم، حالا تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه می‌گویم . از همین چند روز آنقدر حرف دارم از خودم؛ از بچه ها محمدحسین داغان شده😔 📖ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم و حالا فرستادمش شمال، هر شب از خواب می‌پرد ، صدایت می‌کند . خودش را می‌زند و لباسش را پاره می‌کند . محمدحسن خیلی کوچک است. اما خیلی خوب می‌فهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند. هدی هم که شروع کرده هرشب برایت نامه می‌نويسد 📝 مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر می‌زند . 📖اشک هایم را پاک می‌کنم و به ایوب چشم غره می‌روم +چند تا نامه💌 جدید پیدا کرده ام، قایمشان کرده بودی؟ رویت نمی‌شد بدهی دستم؟ ولی خواندمشان نوشتی: تا آخرین طلوع و غروب خورشید حیات، چشمانم جست و جوگر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود. برای این همه عظمت، نمی‌دانم چه بگویم فقط زبانم به یک حقیقت می‌چرخد و آن این که همیشه همسفر من باشی خدا نگهدارت، همسفر تو ایوب♥️ 📖قاب را می‌بوسم و می‌گذارم روی تاقچه ... 🖋 ... 📝 🌹🍃🌹🍃