#از_امامرضا_اینجوریدرخواستکن
.
داداش مهدی خیلی دلداده #امام_رضا (ع) بود♥️. یه روز که عازم مشهدالرضا(ع) بودیم بهم گفت: می دونی چطوری باید زیارت کنی و از آقا حاجت طلب کنی؟گفتم: چطور؟ گفت: باید دو زانو روبه روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی🙁، خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده. زود بلند نشی بری...🚶
فکر میکنم برات شهادتش💔 رو هم همینجوری از امام رضا(ع) گرفت؛ چون قبل از آخرین سفر به سوریه، رفته بود پابوس امام رضا(ع) و...😔
شهید مدافعحرم
#مهدی_لطفی_نیاسر🌹
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
1_53304676.MP3
797.1K
#فایل_صوتی_بسیار_زیبا
#صفحه_335_قرآن_کریم
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada
🔻دوست شهید:
💢صبح ها که می خواست سر کار برود، با جثه لاغرش، موتور🏍 به آن سنگینی را #هل میداد و می برد تا سر خیابان. که نکند صدای روشن شدن موتور، #همسایگان را از خواب بیدار کند📛
💢 #دو_سال همسایه بودیم🏘به آداب همسایگی کاملا مسلط بود! همه چیز را #رعایت می کرد. از تفکیک زباله های تر و خشک گرفته، تا سر وقت⏱ زباله ها را به دم در آوردن و #تحویل نیروهای شهرداری دادن.
💢آدم ها را باید از #سبک زندگی شان شناخت. اعتقادم این است حامد قبل از عزیمت به #سوریه و دفاع از حرم عقیله بنی هاشم، خاص بود👌 و خاص زیست و برای #شهادت، انتخاب شد✅
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌷 شهید #مصطفی_صدرزاده 🌷
تو وصیتش نوشته بود ؛ داداشای عزیزم چند تا نکته که بر حسب وظیفه سفارش می کنم؛
1⃣ وقتی کار فرهنگی را شروع میکنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم. اولین مشکل، مشکل #تنبلی و #سهلانگاری است.
2⃣ وقتی که کارتان میگیرد و دورتان شلوغ میشود #تازه_اول_مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان میآید ...
📚 اسم تو مصطفاست
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
♡﷽♡
الّلهُمَ صَلِّ علیٰ علی بنِ موسَی الرّضَا المُرتَضیٰ
اَلاِمامِ التّقیِ النّقی و حُجّتِکَ علیٰ مَنْ فَوقَ الارضْ
و مَنْ تحتَ الثَّریٰ اَلصّدّیقِ الشّهیدْ صلاةً کثیرةً تامَةً
زاکیَةً مُتِواصِلَةً مُتِواتِرَةً مُتِرادِفةً کَاًفضَلِ ما صَلَّیتَ
علیٰ اَحَدٍ مِنْ اَولیاءک.
⚘❤️⚘
اسير تو شدم آخر ميان صحن آزادی
فقط رزق جنونم را من از ميخانه می گيرم
قسم بر چشم آهوها قسم بر اين هياهوها
تمام حاجت خود را ز سقاخانه می گيرم
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیهالسلام
⚘❤️⚘
دل های پاکتون رو به پنجره فولاد امام رضا گره بزنید
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada
1_53304877.MP3
1.03M
#فایل_صوتی_بسیار_زیبا
#صفحه_336_قرآن_کریم
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada
هر وقت گناه کردید
و سپس
توبه کردید ؛
اگر دیدید هنوز
محبت حضرت زهرا (س)
در قلبتان هست ،
امیدوار باشید !
#آیت_الله_شاه_آبادی
🍃🌹
@mabareshohada
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🍃🌹
@mabareshohada
🍃🕊🍃
🖋مادر شهید میگوید:
درد فراق و دوری احمد برایم رنجآور شده بود و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم میافزود
تا اینکه شبی در عالم رویا، احمد را در کنار بانویی پوشیه زده، خوشحال و سبکبار دیدم. آن خانم علت بیتابی را جویا شد و خطاب به من گفت: فرزندت در جوار من و در آرامش قرار دارد و در همان لحظه با دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد.
از آن پس آرامش و طمأنینه بر من غالب شد و قلبم التیام یافت.
🌹 #شهید_احمد_مکیان
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌺 ﷽ 🌺
#طنـــــز_جبھـــــہ
🍀 #الهی_دستتان_بشكنه
🔴 يكبار در جبهه آقای «فخرالدين حجازی» آمده بود برای سخنرانی و روحيه دادن به رزمندگان.
🔹وسطهای حرفاش به يكباره با صدای بلند گفت: «آی بسيجیها !» همه گوشها تيز شد كه چی میخواهد بگويد. ادامه داد: «الهی دستتان بشكند»😳
🔸عصبانی شديم! میدانستيم منظور ديگری دارد اما آخه چرا اين حرف رو زد؟
يك ليوان آب خورد و گفت: « #گردنصدامرو»😁
⬅️ اينجا بود كه همه زدند زير خنده! 😂
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
♡﷽♡
الّلهُمَ صَلِّ علیٰ علی بنِ موسَی الرّضَا المُرتَضیٰ
اَلاِمامِ التّقیِ النّقی و حُجّتِکَ علیٰ مَنْ فَوقَ الارضْ
و مَنْ تحتَ الثَّریٰ اَلصّدّیقِ الشّهیدْ صلاةً کثیرةً تامَةً
زاکیَةً مُتِواصِلَةً مُتِواتِرَةً مُتِرادِفةً کَاًفضَلِ ما صَلَّیتَ
علیٰ اَحَدٍ مِنْ اَولیاءک.
⚘❤️⚘
اسير تو شدم آخر ميان صحن آزادی
فقط رزق جنونم را من از ميخانه می گيرم
قسم بر چشم آهوها قسم بر اين هياهوها
تمام حاجت خود را ز سقاخانه می گيرم
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیهالسلام
⚘❤️⚘
دل های پاکتون رو به پنجره فولاد امام رضا گره بزنید
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada
1_53305148.MP3
879.3K
#فایل_صوتی_بسیار_زیبا
#صفحه_337_قرآن_کریم
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada
#ساجد_لشکر
در لشکر دوستی داشتیم به ساجد لشکر معروف بود چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا میکرد برای شکرگذاری به سجده میرفت...
یک شب که خود را برای عملیاتی آماده میکردیم نمیدانم چرا اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد بنابراین من پشت سر او به راه افتادم بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بیست متر را میدویدم تا به یک خاکریز برسیم من صدای زوزهی گلولههایی را که از کنار سرم میگذشت میشنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنیام از سرم افتاد یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به #سجده افتاد
در همان حال که داشتم فیلم میگرفتم در ذهنم گفتم توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه؟! که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد
جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانیاش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت میشد اما او به سجده در آمده بود بعدها در وصیتنامهاش خواندم که نوشتهبود: "خدایا! بچههای لشکر من را ساجد لشکر صدا میزنند من خجالت میکشم، اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم میخواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم"
و دیدم که دقیقا همین اتفاق افتاد...
#شهید_یوسف_شریف
#یاران_آخرالزمانی_سیدالشهدا_ع
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
هدایت شده از 🇮🇷فروشگاه حجاب کوثر🇮🇷
#موسسه_حجاب_فاطمی
#یک_قواره_چادر
فروشگاه فرهنگی حجاب کوثر
قیمت با طرح نذر حجاب فقط130هزارتومان😍🛍🎈
@foroshgah_koosar
♡﷽♡
الّلهُمَ صَلِّ علیٰ علی بنِ موسَی الرّضَا المُرتَضیٰ
اَلاِمامِ التّقیِ النّقی و حُجّتِکَ علیٰ مَنْ فَوقَ الارضْ
و مَنْ تحتَ الثَّریٰ اَلصّدّیقِ الشّهیدْ صلاةً کثیرةً تامَةً
زاکیَةً مُتِواصِلَةً مُتِواتِرَةً مُتِرادِفةً کَاًفضَلِ ما صَلَّیتَ
علیٰ اَحَدٍ مِنْ اَولیاءک.
⚘❤️⚘
اسير تو شدم آخر ميان صحن آزادی
فقط رزق جنونم را من از ميخانه می گيرم
قسم بر چشم آهوها قسم بر اين هياهوها
تمام حاجت خود را ز سقاخانه می گيرم
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیهالسلام
⚘❤️⚘
دل های پاکتون رو به پنجره فولاد امام رضا گره بزنید
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada
🔆لحظهای با شهدا...
🍃بایستی #شهادٺ را
در آغـــوش گرفٺ،
گــونه ها بایسـتی از
شـوقش #ســـرخ شــود
و #ضربان قلب تندتر بزند ...
#سردار_شهید_جاویدالاثر_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر_۳۱_عاشورا
@mabareshohada
🕊
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄