eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
540 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
837 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف #صفحه_388 🍃🌺 @mabareshohada 🍃🌺 ❄️🍃🌹🍃❄️
1_62864818.MP3
912.3K
☘️🌺☘️ ✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
تـا هست جهان شور محرم باقیست این جلوه ے جان در همہ عالم باقیست از نالہ ے  نینوای یاران  حسـیـن همواره بہ لب زمزمہ ے غم باقیست السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسین ┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ سلام عزیز زهرا...روضه کجا گرفتی؟‌ کجا غریب و تنها... بزم عزا گرفتی؟‌ ┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄ ‌
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #کتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ) #قسمت_چهل_و_هشتم 《سپاه پاسداران》 خان
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌙(فوق العاده قشنگ) یک دستگاه موتور سیکلت تریل ۲۵۰ از طریق سپاه پاسداران در اختیار احمد آقا بود.🌿 نامہ ای✉️ از سپاه برای معرفی به راهنمایی رانندگی دریافت کرد و مشکل گواهینامه را برطرف کرد. از مسئولین سپاه اختیار کامل موتور را گرفته بود،یعنی اجازه داشت در امور مختلف شخصی وکارهای مسجد از آن استفاده کند و همه ی هزینه های موتور را خودش پرداخت کند. این موتور خیلی بزرگ بود. به طوری که وقتی توقف می کرد پای احمد آقا به سختی روی زمین می رسید. یک روز سراغ ایشان رفتم وگفتم : برای یکی از کارهای مسجد دوساعت موتور را لازم داریم.ساعت دوعصر موتور را تحویل داد وما هم حسابی مشغول شدیم❗️ خیلی حال میداد. دوساعت ما،تاغروب فردا ادامه پیدا کرد❗️ باهزار خجالت و ناراحتی رفتم درب خانه ی احمد آقا. برادر ایشان دم در آمد. گفتم : میشه احمد آقارا صدا کنید.می خواهم موتور را تحویل بدهم.برادرشان رفت و برگشت و گفت: بدهید به من. آن شب وقتی احمد آقا به مسجد آمد خیلی خجالت زده بودم.اما خیلی عادی با ما صحبت کرد. او اصلا از ماجرای موتور حرفی نزد. بعداً فهمیدیم که از بدقولی ما حسابی ناراحت بوده. برای همین خودش برای گرفتن موتور پشت در نیامد. تا ناراحتی و عصبانیتش از بین برود. موتور احمد آقا کاملاً در اختیار کارهای مسجد بود. از عدسی گرفتن🍲 برای دعای ندبه تا... یک روز به همراه احمدآقا به دنبال یکی از کار های مسجد رفتیم. باید سریع برمی گشتیم.برای همین سرعت موتور را کمی زیاد کرد. خب خیابان هم خلوت بود. موتور تریل ۲۵۰ هم کمی شتاب بگیرد دیگر کنترلش سخت است. با سرعت از خیابان در حال عبور بودیم. یکدفعه خودرویی 🚘 که در سمت چپ ما قرار داشت بدون توجه به ما به سمت راست چرخید❗️ در سمت راست ما هم یک خودروی دیگر🚖 در حال حرکت بود. زاویه عبور ما کاملا بسته شد. من در یک لحظه گفتم : تمام شد. الان تصادف می کنیم. از ترس چشمم رابستم و منتظر حادثه بودم❗️ لحظاتی بعد چشمم را باز کردم دیدم احمد آقا به حرکت خود ادامه میدهد❗️ من حتی یک درصد هم احتمال نمی دادم که سالم از آن صحنه عبور کرده باشیم. با رنگ پریده وبدن لرزان گفتم : چی شد؟ ما زنده ایم⁉️ احمد آقا گفت:خدا را شکر. بعد ها وقتی در باره ی آن لحظه صحبت کردم به من گفت : خدا مارا عبور داد ما باید آنجا تصادف می کردیم. اما فقط خدا بود که مارا نجات داد. من در آخرین لحظه کنترل موتور را از دست دادم و فقط گفتم: . بعد دیدم که از میان این دو خودرو به راحتی عبور کردیم❗️ ✨✨✨ شهید ابراهیم هادی با کسب اجازه از انتشارات ومولف برای تایپ. @mabareshohada
🕊🍃🕊🍃🕊 🌷صبح روز هفدهم شهریور بود. رفتم دنبال ابراهیم. با موتور به همان جلسه مذهبی رفتیم. اطراف ژاله (شهدا) جلسه تمام شد. سرو صدای زیادی از بیرون می آمد. نیمه های شب حکومت نظامی اعلام شده بود. بسیاری از مردم هیچ خبری نداشتند . سربازان وماموران زیادی در اطراف میدان مستقر بودند. جمیعت زیادی هم به سمت میدان در حرکت بود. مأمورها با بلندگو اعلام می کردند که متفرق شوید. ابراهیم سریع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت امیر بیا ببین چه خبره؟ آمدم بیرون تا چشم کار می کرد ازهمه طرف جمیعت به سمت میدان می آمد. شعارها از درود بر خمینی به سمت شاه رفته بود. فریاد مرگ بر شاه طنین اندازشده بود جمیعت به سمت میدان هجوم می آورد بعضی ها می گفتند ساواکی هاازچهار طرف میدان را محاصره کرده اند و... لحظاتی بعداتفاقی افتاد که کمتر کسی باور می کرداز همه طرف صدای تیر اندازی می آمد.حتی از هلی کوپتری که در آسمان بود ودورتر از میدان قرار داشت. سریع رفتم وموتوررا آوردم از یک کوچه راه خروجی پیدا کردم. مأموری در آنجا نبود. ابراهیم سریع یکی از مجروح ها را آورد.. باهم رفتیم سمت بیمارستان سوم شعبان وسریع برگشتیم. تا نزدیک ظهر حدود هشت بار رفتیم بیمارستان. مجروح ها را می رساندیم و بر می گشتیم. تقریبا تمام بدن ابراهیم غرق خون شده بود. یکی از مجروحین نزدیک پمپ بنزین افتاده بود. مأمورها از دور نگاه می کردند. هیچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت. ابراهیم می خواست به سمت مجروح حرکت کند. جلویش را گرفتم. گفتم: آن ها مجروح را تله کرده بودند. اگه حرکت کنی با تیر می زنند. ابراهیم نگاهی به من کرد وگفت اگه برادر خودت بود همین رو می گفتی!؟ نمی دانستم چه بگویم فقط گفتم خیلی مواظب باش. صدای تیراندازی کمترشده بود. مأمورها کمی عقب تر رفته بودند.ابراهیم خیلی سریع به حالت سینه خیز رفت داخل خیابان خوابید کنار مجروح بعد هم دست مجروح را گرفت وآن جوان را انداخت روی کمرش. بعدهم به حالت سینه خیز برگشت. ابراهیم شجاعت عجیبی از خودش نشان داد. بعد هم آن مجروح را به همراه یک نفر دیگر سوار موتور من کرد وحرکت کردم در راه برگشت مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامی شدیدتر شد. من هم ابراهیم را گم کردم! هرطوری بود برگشتم به خانه. عصر رفتم منزل ابراهیم. مادرش نگران بود. هیچکس خبری از او نداشت. خیلی ناراحت بودیم. اخر شب خبر دادند ابراهیم برگشته. خیلی خوشحال شدم. با آن بدن قوی توانسته بود از دست مأمورها فرار کند... راوی: امیرمنجر ┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄
🍃🕊🍃 🕊🌷یاد و خاطره شهدای هفدهم شهریور گرامی باد🌷🕊 شادی روح شهدا صلوات ┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄
. 🔹🔶پی شهادتم...🔷🔸 💠دوران دانشجویی هرجا که با مصطفی میرفتیم، از اردوی جهادی ارومیه و جهاد علمی اصفهان و راهیان نور جنوب... می دیدمش که خیلی تو مسائل جنگ و راه شهدا و شهادت کند و کاو میکنه 🔹گاهی کسی میگفت واس شهادت دعا کنید، مصطفی میگفت یعنی منم همینطوری دعا کنم میشه...؟ یا می پرسید چیکار کنیم شهید شیم؟؟ 🔹یادم میاد یک چیزایی از زمان جنگ تو منطقه ای مونده بود ، مصطفی دربارشون میپرسید که واسه چی نگهشون داشتین بعد که طرف میگفت واسه زنده نگه داشتن دفاع مقدسی که داشتیم و یاد شهدا میرفت تو فکر... میگفت ببین ، اینا رفتن که ما عبرت بگیریم و یه کاری کنیما هیچ کاری هم نمی کنیم. 🔺به نقل از دوست شهید ┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
. 🔹🔶پی شهادتم...🔷🔸 💠دوران دانشجویی هرجا که با مصطفی میرفتیم، از اردوی جهادی ارومیه و جهاد علمی اصفه
🔹سه شنبه صبح زیارت عاشورا داشتیم. بچه ها محصل بودند و باید هفت و چهل و پنج دقیقه می رسیدند مدرسه. ساعت هفت می آمدند مسجد، دعا شروع می شد، تا ساعت هفت و بیست دقیقه. ده دقیقه هم صبحانه می خوردند. 🔹مصطفی داوطلبانه می رفت صف نانوایی، که وقتی دعا تمام شد، بچه ها نان تازه بخورند. پاتوق ما مسجد بود. هروقت می خواستی مصطفی را پیدا کنی، وقت نماز باید می‌رفتی مسجد. ┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🏴🌱 آقای سید علی اکبر کوثری ( از روضه خوان های قدیم قم و از پیرغلام های مخلص اباعبدالله علیه السلام) در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف میبرند. بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود خاله بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی،در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند...... همراهان عزیز کانال🌹 ادامه ی داستان "استکان های پلاستیکی" ویژه را در کانال گنجینه داستان های معبر شهدا حتما مطالعه بفرمایید. https://eitaa.com/dastanemabareshohada
تو پیدا نیستی اما مثل نسیم همه جا را پُر کرده ای.... پ.ن: تشییع پیکر شهید «محسن مهاجر قوچانی» همرزم حاج احمد متوسلیان و شهید چمران پیکر پاک و مطهر شهید «محسن مهاجر قوچانی» که پس از سی و هفت سال در تفحص پیدا شده است، امروز از مقابل مجتمع فرهنگی مهدیه واقع در خیابان امام رضا(علیه السلام) به سمت بارگاه ملکوتی امام رضا(علیه السلام) تشییع و پس از طواف در حرم مطهر رضوی و اقامه نماز، در گلزار شهدای بهشت رضا(ع) در جوار همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد... #شهید_محسن_مهاجرقوچانی ❤️ #خوش_آمدی_مسافر_غریب ┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄
🏴حی علی الصلاة🏴 💠لحظات ناب بندگی 💠در یک قرار معنوی 💠بر سر سجاده عاشقی #نماز_اول_وقت ┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄
•|میگفت: اگه میخواید هر دو دنیاتون آباد بشه🍃 تا میتونید خودتونو بچسبونید به سیدالشهدا(ع)💔 یه ثانیه هم دامانشو رها نڪنید •|تا مسیرم به درِخانه ات افتادحسین💚 •|خانه آبادشدم،خانه‌ات آبادحسین💚 🏴 @mabareshohada
(ع) گدای حسین(ع) او نه تنها مداحی خوب، بلکه قاری خیلی خوب هم بود. یک روز در جلسهای که وی هم حضور داشت چراغها خاموش بود و بنده مشغول ذکر مصیبت بودم و از کوفه میخواندم، حال خوبی بود تا رسیدم به اینجا که گفتم: سر بریده امام حسین(ع) بالای نیزه قرآن میخواند. یک دفعه دیدم صدای شهید ترابی از گوشه مجلس به خواندن قرآن بلند شد و همان آیهای را که سر بریده امام حسین (ع) خوانده بودند، با صوت خوبی تلاوت کرد و صدای گریه شدید جمعیت بلند شد.😭😭😭  خاطره سید محمد رستگار از شهید غلامعلی ترابی همتآبادی🌷 @mabareshohada
💕🕊💕 💌 ✋ نگاهم کن دلم یک خلوت جانانه می‌خواهد کبوتر وار آمد روی گنبد،دانه می‌خواهد عطش دارم،تو درجریانی و دیریست می‌دانی دلم یک جرعه از دریای سقاخانه می‌خواهد 💐السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام💐 ☀️💫☀️💫☀️💫☀️💫☀️ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةًمُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ماصَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ🌸 ❤️زندگیتون امام رضایی❤️ 👈 🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🏴علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم 🏴دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم 🏴تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک 🏴گیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم تاسوعای حسینی بر آقا امام زمان عج و همه شیعیان و مسلمانان تسلیت باد @mabareshohada
فقط میگم التماس دعای فرج بحق عباسِ حسین ع 😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🍃🌺 @mabareshohada 🍃🌺 ❄️🍃🌹🍃❄️
389_Page.MP3
880.8K
☘️🌺☘️ ✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
ای اهل حرم ،میرو علمدار نیامـد سقای حسین سید و سالار نیامد علمـدار نیامـد... 🏴 تاسوعای حسینی تسلیت باد. 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی 🌺 @mabareshohada
دلها رو بسپارید به خدای متعال ، متوسل بشید به ائمه اطهار در رأس اونها امام حسین شهید عزیز ، امروز زیر پرچم حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای داریم این لشکر و این سپاه رو اداره می کنیم که تحویل بدیم به حضرت مهدی(عج)..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🏴 @mabareshohada