#طنز_جبهه
ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود😊.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»
بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد😂🤣😋.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!😀😁😂🤣😃
#طنز_جبهه
.
.
خيلے از شب ها آدم تو منطقه
خوابش نمے برد
وقتے هم خودمون خواب مون نمے برد دل مون نمے اومد ديگران بخوابن
یه شب یکــے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع یکـــے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!
رسول با ترس بلند شد و گفت: چي؟؟؟چے شده؟؟
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کـــنه من نذاشتم!
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج🍃⌛
#طنز_جبهه😅
.
.
خيلے از شب ها آدم تو منطقه
خوابش نمے برد
وقتے هم خودمون خواب مون نمے برد دل مون نمے اومد ديگران بخوابن
یه شب یکــے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع یکـــے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!
رسول با ترس بلند شد و گفت: چي؟؟؟چے شده؟؟
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کـــنه من نذاشتم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دیگه چه دعاییه؟؟؟😳
الهی نه آمین 😂🤣
#طنز_جبهه
~🕊
#طنز_جبهه😅
خاﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻣﯽﮔﻔﺖ :
ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ اﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ .😊
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ؟😌
ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ! ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺁﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﯼ !😑
ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟😍
ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ !😉😌
ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ از ﺗﻮ بهترنبود😒
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ😕😂
#خادم_الزینب
?🕊️*
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان🌼🍒🌱
*🌸الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
جسارت میخواد ...!!!
*اینکه وسط یه عده بی نماز،نماز بخونی!!
*اینکه وسط یه عده بی حجاب
تو گرمای تابستون حجاب داشته باشی!!.
*اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی!!
*اینکه تو فاطمیه مشکى بپوشى و مردم عروسى بگیرن!!
*اینکه به جاى آهنگ و ترانه ،قرآن ومداحی گوش کنى!!
*ناراحت نباش خواهر و برادرم، دوره آخرالزمان است،
*به خودت افتخار کن،،،✌️
*تو خاصی...
*تو شیعه على هستى..
*تو منتظر فرجى...
*تو گریه کن حسینى...
*نه اُمُّل.......
*بگذار تمام دنیا بد و بیراهه بگویند!
*به خودت...
*به محاسنت...
*به چادرت...
*به عزاداریت...
*به سیاه پوش بودنت...
می ارزد به یک لبخند رضایت مهدی فاطمه(عج)
ل
*باافتخار قدم بزن خواهر!
*با افتخار قدم بزن.....
با افتخاااار😎
#طنز_جبهه
اینا دیوَند یا اَجِنّه؟😳
🌴خرمشهر بودیم!
آشپز و کمک آشپز👨🏻🍳، تازه وارد بودند و با شوخی بچه ها ناآشنا. آشپز، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقابها رو چید جلو بچهها. رفت نون🍞بیاره که علیرضا بلند شد و گفت: «بچهها! یادتون نره!»
👨🏻🍳آشپز اومد و تند و تند دو تا نون گذاشت جلو هر نفر و رفت. بچهها تند نونهارو گذاشتند زیر پیراهناشون. کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد. تعجب کرد😯. تند و تند برای هر نفر دو تا کوکو🍳 گذاشت و رفت. بچه ها با سرعت کوکوهارو گذاشتن لاي نونهایی که زیر پیراهنشون بود. آشپز و کمک آشپز اومدند بالاسر بچهها. زُل زدند به سفره. بچهها شروع کردن به گفتن شعار هميشگي:« ما گُشنهمونه یالله!😉». که حاجی داخل سنگر شد و گفت:« چه خبره؟🤔» آشپز دوید روبروی حاجی و گفت:« حاجی! اینا دیگه کِیَند! کجا بودند!؛ دیوُونهاند یا موجی؟!» فرمانده با خنده پرسید:«چی شده؟😊» آشپز گفت: « تو یه چشم بهم زدن مثل آفريقايي هايِ گشنه، هر چی بود بلعیدند!؟». آشپز داشت بلبل زبانی میکرد که بچهها نونها و کوکوهارو يَواشکي گذاشتند تو سفره. حاجی گفت:« این بیچارهها که هنوز غذاشونو نخوردند!».آشپز نگاه سفره کرد. کمی چشماشو باز و بسته کرد.😳 با تعجب سرشو تکوني داد وگفت:« جَلّ الخالق!؟ اینا دیوَند یا اَجِنّه!؟» و بعد رفت تو آشپزخانه. هنوز نرفته بود که صدای خندهٔ بچهها سنگرو لرزوند.😅
🌼🌱••
#تلنگرانھ
تصـورکن
همهعالمبلندشدنواستکفزدن
اماامامزمـان«عج»کهتورودید
روشوبرگردونه ..💔
ارزشداره ⁉️🙂
#استاد_پناهیان
#امام_زمان
#تلنگرانہ 💡
دیدینوقتیتویخونہبویسوختگیمیاد
همہهولمیشنکہ
نکنہجاییبرقاتصالی کردھ؟!😰
نکنہغذاسوختہ..🥘
همہدنبالِعلتمیگردنتارفعشکنن..
همہتوخونہبسیجمیشن..👨✈️
دنبالچی؟! دنبالِبویسوختگی !🌬
چونمیدونناگہرسیدگینشہ
زندگیشونوداراییشونومیسوزونہ(:
رفیق !🔥
توبویگناهوحسمیکنیچیکارمیکنی؟!
توهمهولمیشینھ ؟!😔
هیشکیازسوختنخوششنمیاد ..🤧
مخصوصاکہچھرش
جلومھدیفاطمهسیاهباشه..!😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_جبهه🌱
بچـہها رو با شوخے بیـدار مےڪرد
تا #نمازشب بخونن . .😄🌱
مثلا یڪی رو بیـدار مےڪرد و مےگفت:
« بابا پاشو من میخوام نمازشب بخونم، هیچڪس نیس نگامڪنہ! »😂😅👀
یا مےگفت : پاشو جونمن، اسم سہ
چھار تا مؤمنو بگو ،تو قنوت نمازشـبم
ڪم آوردم! »😅:))
#شھیدمسعوداحمدیان🌿••
#خادم_الزینب
.
.
#طنز_جبهــه😂
دو ـ سه نفر بیدارم کردن و شروع کردن به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی.
مثلا میگفتن: «آبی چه رنگیه؟»😕
عصبی شده بودم🤨
گفتن: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم»🤩
دیدم بدم نميگن!
خلاصه همینطوری سی نفر و بیدار کردیم! 😝
حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شدیم
و هممون دنبال شلوغ کاری هستیم.
قرار شد یک نفر خودش رو به مردن بزنه و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😰
فوري پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش رو نگه داره⚰
گذاشتیمش روی دوش بچهها
و راه افتادیم.
گریه و زاری😭
یکی میگفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟»🤭🙊
یکی میگفت: «تو قرار نبود شهید بشی»
دیگری داد میزد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟»🙄
یکی عربده میکشید😫
یکی غش میکرد!
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه میشدن و چون از قضیه با خبر نبودن
واقعا گریه و شیون راه میانداختن!
گفتیم بریم سمت اتاق طلبه ها!🚶♂
جنازه رو بردیم داخل اتاق😁
این بندگان خدا كه فكر ميكردن قضيه جديه، رفتن وضو گرفتن و نشستن به قرآن خواندن بالای سر میت!!!🙈
در همین یکی از بچهها گفتم: «برو خودت و روی محمدرضا بنداز و یه نیشگون محکم بگیر.»😂
رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! 😫
این قرارمون نبود! 🤨
منم میخوام باهات بیام!»😫
بعد نیشگونی🤞 گرفت که محمدرضا
از جا پرید
و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبهها از حال رفتن!😰
ما هم قاه قاه میخندیدیم😂
خلاصه اون شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم🤭😄😂
#طنز_جبهه
ترکش ریزی، آمبــ🚑ــولانس تیزی...
وقتی عملیات نمیشد و جابجایی صورت نمیگرفت نیروها از بیکاری حوصلهشان کم میشد🙁، نه تیر و ترکشی نه شهید و مجروحی و نه سرو صدایی، منطقه یکنواخت و آرام بود آن موقع بود که صدای همه درمیآمد و بعضیها برای روحیه دادن به رزمنده ها، دست به سوی آسمان بلند کرده و میگفتند: «اللهم ارزقنا ترکش ریزی😁، آمبولانس تیزی😅، بیمارستان تمیزی🤣، و غذاها و کمپوتهای لذیذی...😂😂»
... و همینطور قافیه سر هم می کرد و بقیه آمین میگفتند.😅
ادامـــــــہ :
بعـــــــد هــــر چه این شعارو تکرار میکردن فایده نداش
حتی از اون شعار خســــته شده بودن 😅
بلاخره اکثرا تشنه شدن واغلبا گرسنه😂
اگه میدونی چی شد؟
غذاشون تموم شده بود🤐😵🤣
+یکی گفت خب الان آب بنوشیم آب که هست .
-گفت حتمااااااا الان میاریم، 🤒
+عجله کن خیلی تشنم کمپوت های لذیذرو دیگه هم نمیخوام فقط آب😆
-باعجله رفت🏃♂🏃♂🏃♂ 🙄😢!!!!!
+چططط نگفتم کمپوت لذیذ میخوام که ناامید اومیدی😂
-میدونم اما بازم از دستم افتاد از بسه عجله داشتم ........🤕😰😂
اوونوقت همه جا موندن از گرسنگی وتشنگی گفتن ....😂😂
بعد همه گفتن الهم ارزقنا السکوت
لیس فیه جوع ولا عطش ،سیر بشیم از سکوت😂
اللهم اعطنا آب ودیگه نسکت ،،،
دیگه نه امبلانس تیزی نه بیمارستان تمیزی و نه کمپوت لذیذی خواستن بلڪه😂😆گفتن
اللهم ارزقنا اتوبوسااا کبیرااااا 🤣
بریم با اآن به رستورانن کبیرااااا در ان غذای کثیرا🤤
#طنز_جبهه 😂
یـکے از عملیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳🤫
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرف تر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بودم و بدون اسلحه و یک متر جلوترم یک بعثی که اگر برمیگشت و من رو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا
گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعترافا کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد..
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂🤝🏻
‹📻🎞›
•
•
یڪبارسعیدخـیلۍازبَـچھهاڪـٰارکِشید!
فرمـٰاندھدستہبـود؛
شـَببرایشجـشنپـَتوگرفتند!-
حـسابۍڪتکشزدنـد.
منهـمڪھدیدمنمۍتوانـمنجـٰاتشدهم،
خودمهمزیرپتورفتـم'
تاشـٰایدڪمیکمترکتکبخـورد!!
سعـیدھمنامردےنڪرد،بهتلافۍآنجشنپتو،
نیمساعتقبلاز
وقتنمازصبح،اذانگفت.همہبیدارشدندنـمٰاز
خواندند!!
بعدازاذانفرمـٰاندھگروھاندیدهمہبچـھها
خوابند،بیدارشانڪردوگفت:
اذانگفتندچراخوابید؟
گفتندمانمازخواندیم!!-
گفتالـٰاناذانگفتند،چـطورنمازخواندید؟؟
گفتند:سعیدشاھدےاذانگفـت!
سعیدهمگفتمنبراے
نمازشباذانگفتمنهنمـٰازصبح!'😂😐
•
•
‹ #طنز_جبهه