پذیرایی از میهمانان به همت بسیج نوجوان در مراسم روز پنجم پایگاه
#حوزه_۱۹۴_حضرت_مریم_س
#پایگاه_شهید_معبودیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اقدام سریع و به موقع قوه قضاییه و فراجا برای شناسایی و بازداشت کسانی که به آمر به معروف حمله کردند.
🔵برخورد با متخلفان ادامه دارد...
🟢به زودی فیلم بازداشت سایر هنجارشکنان هم منتشر خواهد شد 👆✋👌
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
#پایگاه_شهید_معبودیان
@mabudian
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
✨ *﷽*✨
من سپر بلات میشم عمو جان
فدای بچههات میشم عموجان😔
🏴مراسم عزاداری روز ششم محرم
▪️قرائت زیارت عاشورا
▪️سخنرانی
▪️روضه خوانی و سینه زنی
▪️پذیرایی
#حوزه_۱۹۴_حضرت_مریم_س🕌✨
🏴#پایگاه_شهید_معبودیان🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹🏴 در این نبرد بیامان، کجا ایستادهایم؟
🔺 فیلمی که جا دارد در تمام هیئتها پخش شود و تمام هیئتیها ببینند...
♾️امروزجنگ ما ترکیبی است♾️
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
#پایگاه_شهید_معبودیان
@mabudian
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزیده ای از ۵ روز عزاداری سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام به میزبانی
بسیجیان نوجوان پایگاه شهید معبودیان
محرم سال 1445هجری قمری
1402هجری شمسی
#حوزه_۱۹۴_حضرت_مریم_س
#پایگاه_شهید_معبودیان
مرحوم کوثری فرمود: محرم از خانه خارج شدم به قصد رفتن به مراسمات و روضه خوانی، در راه کودکانی اصرار کردند در موکب کوچکشان برایشان درحد چند بیت روضه بخوانم. اول صرف نظر کردم و پس از اصرارشان رفتم و چند بیت روی منبرِ آجری شان خواندم.
تمام که شد برای پذیرایی چای برایم آوردند که در خانه یا جای دیگری چنین چایی هرگز نمیخوردم، برای اینکه کودکان دلخور نشوند، یواشکی چای را گوشهای ریختم و تشکر کردم و رفتم به مراسمات سنگینی که داشتم برسم.
شب که آمدم خانه از خستگی به خواب رفتم.
در خواب مادرسادات را دیدم. فرمود: فلانی، تنها روضه ای که از تو قبول شد همان چند بیتی بود که برای آن کودکان خواندی، و اینکه آن چای را که ریختی در کناری، من آن چای را با دستِ خودم برایت ریخته بودم...
در این حال از خواب بیدار شدم و فهمیدم روضه هایی که ما تحویلشان نمیگیریم، اهل بیت حواسشان هست!
🌹🍃اخلاق مهدوی
https://eitaa.com/akhlaghmahdavi2
پیام خواهر شهید والا مقام "رستمی"
به یاد شهید مدافع حرم آقا مصطفی صدرزاده که شب تاسوعا به قول خودش کنار عباسم ...فاتحه مع صلوات
من پارسال محرم رفتم شهریار زیارت قبر این شهید و حاجتی داشتم این شهید رو واسطه کردم ....این شهید رو امشب واسطه کنیم نزد حضرت اباالفضل اول فرج امام زمان و بعد هدایت همه جوانها مون رفع مشکلات اقتصادی دینی و فرهنگی جامعه مون ...امشب شب علمدار کربلاست ...
مراسم عزاداری شب تاسوعای حسینی و سینه زنی
چهارشنبه ۴ مرداد ماه ۱۴۰۲
#حوزه_۱۹۴_حضرت_مریم_س
#پایگاه_شهید_معبودیان
سخنرانی سرکار خانم مهاجرانی در باب واقعه عاشورا و حضرت علی اکبر
در مراسم شب تاسوعای حسینی ؛ چهارشنبه ۴ مرداد ماه ۱۴۰۲
#حوزه_۱۹۴_حضرت_مریم_س
#پایگاه_شهید_معبودیان
بالا بردن قرآن کریم و مرثیه سرایی در محکومیت به هتک حرمت قرآن توسط عزاداران حسینی و بسیجیان پایگاه شهید معبودیان
#حوزه_۱۹۴_حضرت_مریم_س
#پایگاه_شهید_معبودیان
پرچم گردانی پرچم متبرک امام حسین ع در بین عزاداران حسینی
#حوزه_۱۹۴_حضرت_مریم_س
#پایگاه_شهید_معبودیان
پخش آش نذری به مناسبت تاسوعای حسینی
#حوزه_۱۹۴_حضرت_مریم_س
#پایگاه_شهید_معبودیان
پذیرایی از عزاداران حسینی در شب تاسوعای حسینی
#حوزه_۱۹۴_حضرت_مریم_س
#پایگاه_شهید_معبودیان
پخت و توزیع 80پرس غذای گرم به نیت حضرت علی اصغر به همت جهادی مهدیار
#حوزه_۱۹۴_حضرت_مریم_س
#پایگاه_شهید_معبودیان
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 نذر عباس
🔻شهید تاسوعا(شهید مصطفی صدرزاده)
🌹🍃اخلاق مهدوی
https://eitaa.com/akhlaghmahdavi2 🏴
من آقای مداح نیستم!
ولی اگر بودم، تمام این ده شب روضهی عمه میخواندم!
اینطور رسم است که روضهخوانها هر شبِ محرم، روضهی یکی از شهدا را بخوانند.
من هم میخواندم، اما به سَبکِ خودم!
مثلا شبِ اول که روضهی مسلم، باب است، از آنجایی میخواندم که خبرِ مسلم را آوردند، خبر آنقدر وهمآور بود که همانجا یک عده از کاروان حسین جدا شدند، زینب صورت برگرداند دید دارند میروند!
هِی نگاهِ حسینش کرد، هِی نگاهِ این ترسیدهها که به همین راحتی حسین را رها میکنند...
هر چه که باشد، خب خانم است دیگر! حتما تَهِ دلش خالی شد، اما دوید خودش را رساند به حسین: دورت بگردم عزیر خواهر، همهشان هم که بروند، خودم هستم...
بعد هم دوید سمتِ خیامِ بیبیها، آرامشان کرد، دلداریشان داد، نگذاشت یک وقت بترسند...
باز دوید سمت حسین، باز برگشت سمت زنها و بچهها...
هی دوید این سمت باز برگشت آن سو، که نگذارد یک وقت دلهره به جان طفل یا زنی بیفتد ...
یا مثلا شبِ چهارم که روضهی جناب حر را میخوانند، از آنجایی میخواندم که حر راه را بست، میگفتم زینب پردهی کجاوهها را انداخت تا یک وقت این زنها و بچهها چشمشان به قد و قامت حر نیفتد و قالب تهی کنند! بچهها را مشغول بازی کرد، زنها را گرمِ تسبیح...
همان روز، بینِ خیمهها آنقدر دوید و آنقدر به دانهدانهشان سر زد و به تکتکشان رسید که تا شب خودش از پا افتاده بود اما نگذاشت یک وقت کسی از اهل حرم، آب توی دلش تکان بخورد...
یا مثلا وقتی قرار بود روضهی هر کدام از شهدا را بخوانم، میگفتم هر کس از شهدا که به زمین افتاد زینب تا وسط میدان هروله کرد، بالای سر هر شهیدی رفت خودش همانجا شهید شد، اما نگذاشت حسین کنار شهید، جان بدهد!
برای همه شهدا دوید، به عدد تمام شهدا به دادِ حسینش رسید، از کنار تمام مقتلها حسین را بلند کرد و به خیمهگاه رساند...
اما نوبت به دو آقازادی خودش که رسید، دوید توی پستوی خیمهگاه خودش را پنهان کرد، یک جایی که یک وقت با حسین چشم به چشم نشود و خدای نکرده حسین یک لحظه از رویَش خجالت بکشد، حتی پیکرها را هم که آوردند از خیمهگاه بیرون نیامد، میخواست بگوید حسین جان اصلا حرفش را هم نزن، اصلا قابلت را نداشت، کاش جای دو پسر دوهزار پسر داشتم که فدایت شوند....
در تمام روضه ها، محور را زینب قرار میدادم و اول و آخرِ همهی روضهها را به زینب گره میزدم...
آنقدر از زینب میخواندم و از زینب میگفتم تا دلها را برای شام غریبان آماده کنم...
بعد تازه آن وقت روضهی اصلی را رو میکردم...
حالا این زینبی که از روز اول دویده، از روز اول به داد همه رسیده، از روز اول نگذاشته آب توی دلی کسی تکان بخورد...
حالا تازه دویدنهایش شروع شده...
اول باید یک دور همهی بچهها و زنها را فرار بدهد...
یک دور دنبال یک یکشان بدود، یک وقت آتش به دامنشان نگرفته باشد...
یک دور تمامشان را بغل کند یک وقت از ترس قالب تهی نکرده باشند...
در تمام این دویدنها دنبال این هشتاد و چند زن و بچه، هِی تا یک مسیری بدود و باز برگردد یک وقت آتش به خیمه زین العابدین نیفتاده باشد...
بعدِ غارتِ خیمهگاه، باز دویدنهای بعدش شروع شود، حالا بدود تا بچهها را پیدا کند...
بچهها را بشمارد و هی توی شماردنها کم بیاورد و در هر بار کم آمدنِ عددِ بچهها، خودش فروپاشد و قلبش از جا بیرون شود و باز با سرعت بیشتر بدود تا گم شدهها را پیدا کند...
بعد باز دور بعدیِ دویدنهایش شروع شود، هِی تا لب فرات بدود قدری آب بردارد، خودش لب به آب نزند، آب را به زنها و بچهها بنوشاند و دوباره بدود تا قدری دیگر آب بیاورد....
تازه اینها هنوز حتی یک خرده از دویدنهای زینب نبود...
از فردای عاشورا که کاروان را راه انداختند، تازه دویدنهای زینب شروع شد!
زینب هِی پِی این شترهای بی جحاز دوید تا یک وقت بچهای از آن بالا پایین نیفتد...
تا یک وقت، سری از بالای نیزهها فرونیفتد...
من آقای مداح نیستم
ولی اگر بودم
تمام این ده شب، روضهی دویدنهای زینب را میخواندم...
آن وقت شب یازدهم که مجلسم تمام میشد و بساط روضهها از همه جا جمع میشد، دیگر خیالم راحت بود، اینها که روضههای زینب را شنیدند، تا خودِ اربعین خواهند سوخت، حتی اگر دیگر جایی خبر از روضه نباشد...
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
#پایگاه_شهید_معبودیان
@mabudian
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄