مادر ، تمام دنیا و آرزوهایش را
خلاصه میکند در نگاه حاصل عمرش
حالا تو خیال کن ۴۲ سال بیخبری
از تمام آرزوهایت را ....
#مادر_شهید_جاویدالاثر
#علی_اصغر_کوچکی
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_باصلوات
ادب احمد فوقالعاده بود، این ادب احمد به نظر من شاه کلید همه چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونهای از تواضع احمد این بود که در مراسمهای مختلف مثلا در هفته جنگ که فرماندهان را دعوت میکنند یا یک روز ستاد کل دعوت میکند، به جلسهای. ترتیب چیدن صندلیها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر کس جای مشخصی دارد.
یکی از علتهایی که من امتناع داشتم از شرکت در مراسمها به خاطر اخلاق و برخورد متواضعانهی احمد بود ، یک معرکهای داشتیم در جایگاه ، احمد همه را به هم میریخت و جابه جا میکرد تا خودش آخر بایستند، امکان نداشت که این جوری نباشد.
#شهید_احمد_کاظمی
⚘﷽⚘
#پیامکی_از_بهشت💐
وعده ما هر شب ساعت بیست
🌷 🌷
اگر خـواستی زندگی ڪنی،
بایـد منتظر مرگ باشی.!☹️
ولی اگر عاشق شدی دوان
دوان سمتِ فـــدا شدن در
راهِ معشـوق می روی! 🥰
این
خاصیت ڪـسانی است ڪه
در فڪـــرِ جاودانه شـدن
هستند.... 💗💗
شهید سید مجتبی علمدار ❣
یادش_باصلوات
📎اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
یادم است من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکرهای مخالف داشتند، جر و بحث می کردم. چه قبل از ازدواج چه بعدش. اما ابراهیم می گفت باید بنشینیم با همهشان منطقی حرف بزنیم. می گفتم: ولی این ها همهاش آدم را مسخره می کنند. می گفت: ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق هم نداریم با آن ها برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف این ها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟ گفتم: تو کجایی اصلا که بخواهی نقش داشته باشی؟ تو را که من هم نمی بینم. گفت: چه فرقی می کند؟ من نوعی. با برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی هام.
#شهید _محمد_ابراهیم_همت
⚘﷽⚘
#پیامکی_از_بهشت💐
وعده ما هر شب ساعت بیست
🌷 🍃❤️
سـعی کنید قـرآن
انیـس و مـونسـتان باشـد
نه زینت دکـورها و
طاقچـههای منازلـتان شود
بهـتر است قـرآن
را زینـت قـلبـتـان کنیـد.
•| #شهید_مجتبی_علمدار
.
.
🌷
📎یادش_باصلوات
📎اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌹لطف امام زمان به شهید علمدار🌹
🍂بسم رب الشهدا و الصدیقین🍂
✍سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت.
البته عنایاتی هم نصیب ما می شد.
مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم.
یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود.توی جیب ایشان هم پول نبود...
وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است.تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. ..
گفت:
این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو......
❇️خاطره ای از همسر #شهید_سید_مجتبی_علمدار
#شادی_روح_شهدا_صلوات
همرزم شهید :
مرتب می گفت : من نمی دونم ، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی ! گفتم : آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه !؟ بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد . گذاشتم داخل یک قابلمه ، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش .
فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند . اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند . آنها را آورد و روی زمین نشاند . یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد . بعد شروع به صحبت کرد : خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد . اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند .
بعد ادامه داد : شما متجاوزید . شما به ایران حمله کردید . ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم ومی خوریم ... مترجم هم خیلی تعجب کرده بود . اما سریع ترجمه می کرد . هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می کردند . من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم . شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت .
بعد هم زبان کله را درآورد . جلوی اسرا آمد وگفت : فکر می کنید شوخی می کنم ؟! این چیه !؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت . ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود . مرتب ناله می کردند . شاهرخ ادامه داد : این زبان فرمانده شماست !! زبان ،می فهمید ؛زبان ...
زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد . بعد بدون مقدمه گفت : شما باید بخوریدش . من و بچه های دیگه مرده بودیم ازخنده ، برای همین رفتیم پشت سنگر . شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد . وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد ! بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود .
ساعتی بعد درکمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد . البته یکی از آنها که افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد . بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند .
آخر شب دیدم تنها درگوشه ای نشسته . رفتم وکنارش نشستم . بعد پرسیدم : آقا شاهرخ یک سوال دارم ؛ این کله پاچه ، ترسوندن عراقی ها ، آزاد کردنشون !؟ برای چی این کارها رو کردی ؟ شاهرخ خنده تلخی کرد .
بعد از چند لحظه سکوت گفت : ببین یک ماه ونیم از جنگ گذشته ، دشمن هم ازما نمی ترسه ، می دونه ما قدرت نظامی نداریم . نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده . چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب ، جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا رو ازما تحویل گرفتند . بعدهم اونها رو آزاد کردند .
ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم . اونها نباید جرات حمله پیدا کنند . مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می شه . 🕊❤️
#شهید_شاهرخ_ضرغام
- دلم برات میسوزه
+ چرا؟!
- چون برات شهادت مینویسم
با گناهات خط میزنی... 😭💔
سلام صبحتون شهدایی 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسی به تو گفت گمنام ؟
نام تو عشق است💔
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
بهش گفتیم:
چرا برنمیگردی عقب با این همه تركش هایی که توی تن ات داری؟؟؟؟
میگفت: آدم برای این خرده ریزه ها كه برنمیگرده .
تركش باید اندازه لیوان باشه تا آدم خجالت نكشه بره عقب.
روی خاکریز نشسته بود، که یه خمپاره خورد کنارش!!!
آخر سر هم با یكی از همین تركشهای لیوانی رفت.
اما عقب نه،
بهشت..🕊...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم هاتو ببند و اسکرین شات بگیر😍
هرشهیدی اومد براش فاتحه بخوون و بعد تو مشکلات ازش کمک بگیر🌸
#پنجشنبه_ها_با_یاد_شهدا
#پنجشنبه_های_شهدایی
🌱امروز به ره توشه ی فردا صلوات
یا ذکر خدا زمزمه کن یا صلوات...
🌱ما زنده ز خون شهدائیم، خوش است
تا یاد کنیم از شهدا با صلوات...
🍃 پنجشنبه و یادشهدا با ذکر صلوات🍃
🌹کمیته خادمین شهدا دزفول
https://eitaa.com/khademin_dez