🌺 مدد از شهدا 🌺
:@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #همقدم_بهروایتهمسرشهید✍ آقا نوید رویش زده شده ،بود دارند می.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
:@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #همقدم_بهروایتهمسرشهید✍ آقا نوید رویش زده شده ،بود دارند می.
:@madadazshohada
#کتاب_شهید_نوید📚
#همقدم_بهروایتهمسرشهید✍
نیمه ایستاده گرفتند که به آقا سلام بدهد برایتان گفتم که آقا نوید عاشق امام رضا بود نمی شد که آخرین سلامش را به آقا ندهد و از در حرم بیرون برود خدا خیرش بدهد یک نفر وقتی تابوت را گذاشتند توی آمبولانس گفت بگذارید همسر شهید چند لحظه با شهیدش تنها .باشد نشستم کنار آقا نوید و چشمم افتاد به عکس روی تابوتش که داشت می،خندید وقت زیادی نداشتم نگران بودم که نكند الان آقا نوید غصه حال من را ،بخورد فقط :گفتم آقا نوید ازت راضی ام بهت افتخار میکنم عزیزم من هر چیزی که تو دلم بود برای عروسیم بهش رسیدم. هیچی برام کم نذاشتی به موقع ناراحت من نباشی، فقط دست منم بگیر، من رو یادت نره!» یاد پیامک بلند بالایی افتادم که از سوریه همزمان به من و مادرش زده بود، یاد حلالیت طلبیدنش «من تمام مسائل رو برای ازدواج و بقیه ی کارها درک میکنم اما یه چیزایی اینجا هست که چون شما نمی بینید و من نمیتونم تعریف کنم برای شما قابل درک نیست میدونم کارای مهمی .دارم اما یه وقتایی یه کارایی پیش میاد اینجا که از هر کاری مهمتره و به جون آدمها ربط داره اگه کوتاهی کنی جون آدمهای بعد از تو به خطر می افته کسانی هستند با شرایط بدتر از من که ایستادن اینجا و دارن کار میکنن که فقط خدا میدونه آدم خجالت میکشه جلوشون بگه که من میخوام برم به عروسیم برسم و اگر دیر بشه چی میشه و شرمنده خونواده میشم مثلاً یکی از بچه ها اینجاست که تقریباً با هم اومدیم. امروز داشتیم صحبت می کردیم تازه بهم گفت که پدر نداره و خودش نون اور خونواده است. پسر بزرگ هم هست و چند تا خواهر برادر کوچک تر داره مادرشم سرطان داره وقتی فهمیدم با این شرایط ایستاده و تا حالا اصلاً از رفتن حرفی نزده خیلی خجالت کشیدم این فقط یه نمونه است که میتونم بگم ...
💯~ادامهدارد...
همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗/ #پارتچهلونهم
@madadazshohada
@madadazshohada
💠زندگینامه#شهید_جانباز_ایوب_بلندی 💠
#قسمت۳
پرسیدم: چی؟؟؟؟
_ قضیه برای من کاملا روشن است. من فکر می کنم تو همان همسر مورد نظر من هستی،فقط مانده چهره ات…!
نفس توی سینه ام حبس شد.
انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند.
ادامه داد:
تو حتما قیافه من را دیده ای،اما من…
پریدم وسط،حرفش:
از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور ک شما فکر می کنید.
_باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم.
دست و پایم را گم کرده بودم.
تنم خیس عرق بود.
و قلبم تند تر از همیشه میزد.
حق که داشت.
ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.
_ اگر رویت نمی شود ،کاری که میگویم بکن،؛ چشم هایت را ببیند و رو کن به من…
خیره به دیوار مانده بودم.
دست هایم را به هم فشردم.
انگشت هایم یخ کرده بودند.
چشم هایم را بستم و به طرفش چرخیدم .
چند ثانیه ای گذشت.
گفت:
خب کافی است.
#دعای_کمیل مان باید زودتر تمام می شد.
با شهیده و زهرا برگشتیم خانه.
خانواده ایوب، تبریز زندگی می کردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده دوستش اقای مدنی می آیند خانه ی ما.
از سر شب یک بند #باران میبارید. مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه #خواستگاری رسمی باشد.
زنگ در را زدند. اقا جون در راباز کرد ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود. سلام کرد و آمد تو
سر تا پایش خیس شده بود. از اورکتش آب می چکید.
آقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین امده بودند.
مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید. ایوب دنبال مامان رفت اتاق آقاجون.
مامان لباسهای خیسش را گرفت و آورد جلوی بخاری پهن کرد.
چند دقیقه بعد ایوب پیژامه و پیراهن اقاجون به تن آمد بیرون و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد.
فهمیده بودم این آدم هیچ تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها در جلسه خواستگاری همانقدر راحت و آرام است که با کت و شلوار…
💖 کانال مدداز شهدا 💖
@madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💠زندگی نامه#شهید_جانباز_ایوب_بلندی 💠
#قسمت۴
حرف ها شروع شد. ایوب خودش را معرفی کرد. کمی از آنچه برای من گفته بود به آقاجون هم گفت. گفت از هر راهی #جبهه رفته است. بسیج، جهاد و #هلال_احمر. حالا هم توی #جهاد کار می کند.
صحبت های مردانه که تمام شد، آقاجون به مامان نگاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است.
تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان می داد دست هایش بود.
جانبازهایی که آقاجون و مامان دیده بودند، یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع شده بود.
از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با آنها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه
مامانم با لبخند من را نگاه کرد، او هم پسندیده بود.
سرم را پایین انداختم
مادر بزرگم در گوشم گفت تو که نمیخواهی جواب رد بدهی؟؟خوشگل نیست که هست،
جوان نیست که هست، آن انگشتش هم که توی راه #خمینی جانتان این طور شده.
توکه دوست داری.
توی دهانش نمیگشت اسم امام را درست بگوید.
هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام. سرم را آوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از چشم هایم معلوم بود.
وقتی مهمانها رفتند. هنوز لباس های ایوب خیس بود.
و او با همان لباس های راحتی گوشه ی اتاق نشسته بود.
گفت:
مامان! شما فکر کنید من آن پسرتان هستم که بیست و سه سال پیش گمش کرده بودید.
حالا پیدا شدم.
اجازه می دهید تا لباسهایم خشک بشود اینجا بمانم؟؟
لپ های مامان گل انداخت و خندید.?
ته دلش غنج میرفت برای اینجور آدمها…
آقا جون به من اخم کرد.
ازچشم من می دید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ی ما !
چند باری رفت و آ مد و به من چشم غره رفت.
کتش را برداشت و در گوش مامان گفت:
آخر خواستگار تا این موقع شب خانه مردم می ماند یک گردد خانه.
مامان لباس های ایوب را جلوی بخاری جا به جا کرد.
اینها هنوز خشک نشده اند، شهلا بیا شام را پهن کنیم.
بعد از شام ایوب پرسید: الان در خوابگاه جهاد بسته است ،من شب کجا بروم؟؟
مامان لبخندی زد و گفت؛خب همین جا بمان. پسرم،فردا صبح هم لباس هایت خشک شده اند، در جهاد هم باز شده است.
یک دفعه صدای در آمد.
اقا جون بود.
@madadazshohada
💖 کانال مدداز شهدا 💖
@madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 لحظه اعلام خبر بازگشت پیکر پاک و مطهر شهید "مجتبی علیزاده" پس از ۷ سال انتظار
پیکر مطهر شهید مدافع حرم فاطمیون «مجتبی علیزاده» طی عملیات تفحص در سوریه کشف و هویت ایشان شناسایی شد.
محسن داوری فرماندار مشهد، حجت الاسلام مهدی حسنزاده مدیر کل بنیاد شهید خراسان رضوی، سردار افراسیابی جانشین فرمانده سپاه امام رضا(ع) و سرهنگ احراری نماینده فاطمیون در استان خراسان رضوی به همراهی جمعی از بسیجیان و خادمین شهدا با حضور در منزل شهید والامقام خبر کشف پیکر مطهر شهید را به خانواده ایشان اعلام کردند.
گفتنی است شهید گرانقدر مجتبی علیزاده در تاریخ ۱۳۹۵/۲/۱۵ در منطقه خانطومان سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد. از او دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
جزئیات مراسمات وداع و تشییع پیکر شهید مجتبی علیزاده متعاقبا اعلام خواهد شد.
@madadazshohada
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🌸شهدای این چله🌸
۱🌷شهید داریوش رضایی نژاد
۲🌷شهیدعبدالحمید هدایتی جلودار
۳🌷شهید سید رضا حسینی
۴🌷شهید مهدی ایمانی
۵🌷شهید ذوالفقار حسن عزالدین
روز اول👈🏼 ۱۰ مهر🌼🌿🔴
روز دوم👈🏼 ۱۱ مهر🌼🌿🔴
روز سوم👈🏼 ۱۲ مهر🌼🌿🔴
روز چهارم👈🏼 ۱۳ مهر🌼🌿🔴
روز پنجم👈🏼 ۱۴ مهر🌼🌿🔴
روز ششم👈🏼 ۱۵ مهر🌼🌿🔴
روز هفتم👈🏼 ۱۶ مهر🌼🌿🔴
روز هشتم👈🏼 ۱۷مهر 🌼🌿🔴
روز نهم👈🏼 ۱۸ مهر🌼🌿🔴
روز دهم👈🏼 ۱۹ مهر🌼🌿🔴
روز یازدهم👈🏼 ۲۰مهر🌼🌿🔴
روز دوازدهم👈🏼 ۲۱ مهر🌼🌿🔴
روز سیزدهم👈🏼 ۲۲ مهر🌼🌿🔴
روز چهاردهم👈🏼 ۲۳ مهر 🌼🌿🔴
روز پانزدهم👈🏼 ۲۴ مهر 🌼🌿🔴
روز شانزدهم👈🏼 ۲۵ مهر 🌼🌿
روز هفدهم👈🏼 ۲۶ مهر🌼🌿
روز هجدهم👈🏼 ۲۷ مهر🌼🌿
روز نوزدهم👈🏼 ۲۸ مهر🌼🌿
روز بیستم👈🏼 ۲۹ مهر🌼🌿
روز بیست ویکم👈🏼 ۳۰ مهر🌼🌿
روز بیست دوم👈🏼 ۱ آبان 🌼🌿
روز بیست وسوم👈🏼 ۲ آبان 🌼🌿
روز بیست وچهارم👈🏼۳ آبان🌼🌿
روز بیست وپنجم👈🏼 ۴ آبان🌼🌿
روز بیست وششم👈🏼 ۵ آبان🌼🌿
روز بیست وهفتم👈🏼 ۶ آبان🌼🌿
روز بیست وهشتم👈🏼۷ آبان🌼🌿
روز بیست ونهم👈🏼 ۸ آبان🌼🌿
روز سی ام👈🏼 ۹ آبان 🌼🌿
روز سی ویکم👈🏼 ۱۰ آبان🌼🌿
روز سی دوم👈🏼 ۱۱ آبان🌼🌿
روز سی سوم👈🏼 ۱۲ آبان🌼🌿
روز سی وچهارم👈🏼 ۱۳ آبان🌼🌿
روز سی وپنجم👈🏼 ۱۴ آبان🌼🌿
روز سی وششم👈🏼 ۱۵ آبان🌼🌿
روز سی وهفتم👈🏼 ۱۶ آبان🌼🌿
روز سی وهشتم👈🏼 ۱۷ آبان🌼🌿
روز سی ونهم👈🏼 ۱۸ آبان 🌼🌿
روز چهلم👈🏼 ۱۹ آبان🌼🌿
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وامام صادق علیه السلام🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
💫♥️🍃♥️🍃💫