فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولد داداشمون مبارک😍❤️🥺
🔹مواظب باش دل به دنیا نبندی که دنیا محل گذر است. حال هر چقدر که خود را به آن وابسته کنی بیشتر گرفتار میشوی. پس تا میتوانی به دنبال معنویات باش تا مادیات
🌹 محل شهادت: سوریه حلب
✍️ یادداشت شهید مدافع حرم #رضا_رحیمی
@madadazshohada
❤️میخایم ۱۴۰۰۰ صلوات کادو بدیم به آقا ابراهیم گل😊
به مناسبت روز تولدش💝
هر کس دوست داره شریک بشه وارد این گروه بشه👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044
گروه ذکر هدیه به شهدا
عجب خوش روزیه این جوون😊
🕊🌷 شهید والامقام مدافع حرم عباس آبیاری
متولد هشت دیماه هزار و سیصد و هفتاد بود و در منطقه عباسآباد شهریار از توابع استان تهران زندگی میکرد. او در بیست و یک دی ماه نود و چهار در منطقه عملیاتی خان طومان در حوالی شهر حلب، در سن بیست و چهار سالگی به شهادت رسید.
🥀🍂 پیکر او حدود پنج ماه بعد در هفتم تیرماه ۱۳۹۵ از طریق آزمایش DNA شناسایی شد و به دست خانواده رسید.
✨💌✨💌✨💌✨💌
مطالبی از زبان مادر شهید:
تعریف میکردن که عباس خانومی رو خواب دیده که میگه عباس جان! پسرم. از اونجایی که عباس همیشه سر به زیر بوده و سرش پایین بوده جواب نمیده. دوباره صدا میزنه عباس! باز هم جواب نمیده. بار سوم صدا میزنه عباس جان! سرت رو بگیر بالا. عباس میگه با منید؟ آخه این جا عباس دیگهای هم هست. میگه با تو ام! سرت رو بگیر بالا. بعدش ۱۳ شهید خانطومان رو صدا میزنه و توی نور ناپدید میشن.
دوباره خواب میبینه و با قسم حضرت زینب، عباس که تو خواب گریه میکرده رو بلند میکنن و قسمش میدن که تعریف کنه خوابش رو. فرماندهش پشت در بوده، میبینه که دارن قسم میدن، میگه بذار وایسم ببینم چه خبره. عباس میگفته که از بیستم تا بیست و یکم حمله عقب میفته. ساعت حمله ۳ بار عقب میفته. از این ساعت به این ساعت عقب میفته. کیا شهید میشن؛ کیا قبل از عملیات شهید میشن؛ کیا چه جوری شهید میشن و عباس خودش آخرین شهید اون منطقه هست که به شهادت میرسه.
همون جا آقایی روحانی بوده به فرمانده میگه اون جوانه و می خواد خودش رو مطرح کنه و بگه که مثلا من خیلی پاکم که ائمه رو دیدم و این حرفا رو زده. این جوانه میخواد بگه من خیلی با ایمانم. اگه اطلاعات دادند قبول نکن؛ من ۳۰ ساله مجتهدم ولی همچین خوابی ندیدم.
بیستم زنگ میزنن که عملیات عقب افتاده. دوباره زنگ میزنن از این ساعت به این ساعت عقب افتاده؛ دوباره زنگ میزنن افتاده به بیست ویکم از این ساعت به این ساعت. فرماندهش میگه حاجی! بازم این اتفاق داره میافته. حاجی میگه باور نکن! تا چند تا از بچه ها شهید میشن و فرماندهش میگه حاجی! همون طور که گفت داره میشه. روحانیه میگه حالا صبر کن تا این که سید فرشید زخمی میشه و میگن چند نفر می خوایم برن جلو اونا تپه بالای خان طومان رو در اختیار میگیرن، همون طور که عباس دیده بود. بچه های زینبیون و فاطمیون حتی بچه های خودمون هم عقب نشینی میکنن بالای تپه، رحیم نوروزی و چهرغانی بودند که قشنگ میدیدند داعشیها رو، عباس میگه شما ها برید. میگن نه. عباس بیسیم داشته، می خواد بیسیم رو بده که از پشت از سمت قلبش تیر می خوره و می افته رو زمین. عباس رو بلند میکنن و میگن عباس! تو ورزشکاری؛ چه جوری ملّق خوردی و افتادی زمین؟ برش میگردونن میبینن داره ازش خون میره. عباس میگه مهمات رو ببرید و یک نارنجک بدید، من اینجا میمونم. شما برید. بیسیم میزنن و میگن که عباس داره این طوری میگه. عباس میخواد راه رو ببنده. بهش میگن اسلحه بگیر، میگه نمی خوام. فرماندهشون میگه هرچی عباس میگه گوش کنید. تمام مهمات و همه چیز رو میآرند و سینهخیز برمیگردن و یه نارنجک میدن به عباس.
عباس روی زانوهاش میایسته و میبینه ۵ تا از احرار الشام دارن میان سمتش که نارنجک رو پرت میکنه و به درک واصل میشن. عباس سجده شکر میکنه و اون لحظه روح مطهر میاد و عباس رو با خودش میبره.
🥀🍂 نحوه جاویدالاثر شدن شهید عباس آبیاری:
بعد از اون احرار الشام و داعش میان تو صورت عباس یه تغییراتی ایجاد میکنن. یه سمت ریش رو میزنن و یه سمت ریش رو نگه میدارن و سیبیل رو میزنن و یه سمتش رو نگه میدارن. یک کاری میکنن که زشت نما بشه؛ چون توی دوران آموزشی و سوریه از لحاظ زیبایی ظاهر و زیبایی باطنی و ایمانش به عباس میگفتند یوسف مدافعان حرم.تا ظهر بعدش اینافکر میکنن که عباس یک فرمانده قدر هست چون نمینشسته تیراندازی کنه؛ میایستاده و تیراندازی میکرده. ظهر اعلام میکنن که این جوان، چه زنده و چه مرده رو باید بیاریدش. هرکی این رو سرش یا دست و پاش رو بیاره به اندازه وزنش طلا میگیره. تا بعد از ظهر میشه که قسمش میدن که بشین و تیراندازی کن، جون بابات بشین. میشینه تیر میزنه و تیر میخوره به گلوش. داد میزنه و میگه وقتی من می تونم با یک تیر به هلاکت برسونم چرا باید بشینم و تیر بزنم؟ ( عباس تو آموزشی خیلی دقیق تیر میزد در تیراندازی از ۱۰۰، نمره کامل رو میگرفت.)
میگه بابام میگفت تیری که قسمتت نباشه بهت نمیخوره. میره اون ور و این ور. کسانی که میان برام تعریف میکنن، میگن که واقعا حرف عباس راسته. تیر نمیخورد؛ می رفت این ور و اون ور تا زمانش برسه و شهید بشه. عکس سلفی هاشون رو با عباس می گیرن داعشیها، دستاش رو از مچ میبرن و پاهاش رو از مچ میبرن و سرش رو میبرن و میکنن توی گونی. داعشی ها برای کشورهای دیگه فیلمی که گرفته بودند رو پخش کردند. شادی می کردند که به خیال خودشون ما بزرگ اینها رو کشتیم. خلاصه فرداش میان دستهای عباس رو به تویوتا میبندن. بر اثر حرکت مخالف، دست و پا از هم جدا میشه و تیکه های بزرگ رو با قمههای بزرگ از هم جدا میکنند و مثل گوشت قربونی تیکه تیکه می کنن و پخش می کنند. میگن که هر ایرانی که به خواد با ما بجنگه این بلا رو سرش میآریم. فحش میدادن و ناسزا می گفتند.....😭😭😭😔
شهدا شرمنده ایم
@madadazshohada
💖
💚 بسم الله الرحمن الرحیم
🌸🍃🌸🍃
🌷شهید والامقام جاویدالاثر
💚 مدافع حرم 💚
#عباس_آبیاری🌷
💠 لبیک حق : ۲۴ سالگی
💠مزار یادبود : گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها✨
🌹قـطعـه :۵۰
🌹ردیـف :۱۱۷
🌹شـماره :۲۴
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهیدآبیاری💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
#مدافع_عشق #قسمت_دهم 🌹 @madadazshohada صدای بوق آزاد در گوشم میپیچد شماره را عوض میڪنم #خاموش! ڪلاف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
#مدافع_عشق #قسمت_دهم 🌹 @madadazshohada صدای بوق آزاد در گوشم میپیچد شماره را عوض میڪنم #خاموش! ڪلاف
#مدافع_عشق
#قسمت_یازدهم
@madadazshohada
❤ #هوالعشــــــق
🌹
مادرم تماس گرفت:
👈حال پدربزرگت بد شده...ما مجبور شدیم بیایم اینجا (منظور یڪے از روستاهای اطراف تبریز است)...
چند روز دیگه معطلے داریم...
برو خونه عمت!...👉
اینها خلاصه جملاتے بود ڪه گفت و تماس قطع شد
💞
چادر رنگـے فاطمه را روی سرم مرتب میڪنم و به حیاط سرڪ میڪشم.
نزدیڪ غروب است و چیزی به اذان مغرب نمانده. علی اکبر لبہی حوض نشسته بود، آستین هایش را بالا زده و وضو میگرفت . پیراهن چهارخانه سورمه ای مشڪے و شلوار شیش جیب!
میدانستم دوستش ندارم❣
فقط...احساسم بہ او، احساس ڪنجڪاوی بود...
ڪنجڪاوی راجب پسری ڪه رفتارش برایم عجیب بود❣
"اما چرا حس فوضولے اینقد برام شیرینه😐
مگه میشه ڪسے اینقدر خوب باشه؟"
مےایستد، دستش را بالا مےآورد تا مسح بڪشد ڪه نگاهش بمن مےافتد. بسرعت رو برمیگرداند و استغفرالله میگویـد....
اصلاً یادم رفته بود برای چڪاری اینجا امده ام...
_ ببخشید!...زهرا خانوم گفتن بهتون بگم، مسجد رفتید به اقا سجاد گوشزد ڪنید امشب زود بیان خونه...
همانطور ڪه آستین هایش را پایین میڪشد جواب میدهد: بگید چشم!
سمت در میرود ڪه من دوباره میگویم:
_ گفتن اون مسئله هم از حاجـے پیگری ڪنید...
مڪث میڪنـد:
_ بله...یاعلــے!
💞
زهرا خانوم ظرف را پر از خورشت قرمه سبزی میڪند و دستم میدهد
_ بیا دخترم...ببر بزار سرسفره...
_ چشم!...فقط اینڪه من بعد شام میرم خونه عمه ام!... بیشتر از این مزاحم نمیشم.
فاطمه سادات ازپشت بازو ام را نیشگون میگیرد
_ چه معنےداره! نخیرشما هیچ جا نمیری!دیر وقته...
_ فاطمه راست میگه...حالا فعلا ببرید غذاها رو یخ ڪرد..
هردو از آشپزخانه بیرون و به پذیرائےمیرویم. همه چیز تقریباً حاضر است.
صدای #یاالله مردانه ڪسے نظرم را جلب میڪند.
پسری با پیرهن ساده مشڪے، شلوار گرم ڪن، قدی بلند و چهره ای بینهایت شبیه او!
ازذهنم مثل برق میگذرد_اقاسجاد_!
پشت سرش او داخل می آید و علےاصغر چسبیده به پاهایش کشان کشان خودش را به سفره میرساند❣
💞
خنده ام میگیرد! چقدر این بچه بہ او وابسته است💗
نکند یکروز هم من مانند این بچه بہ او...
@madadazshohada
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال مدداز شهدا 💖
@madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج »
#مدافع_عشق
#قسمت_دوازدهم
@madadazshohada
❤ #هوالعشـــق
❣❤️❣❤️❣❤️❣
پتو را ڪنار میزنم، چشمهایم را ریز و به ساعت نگاه میڪنم."سه نیمه شب!"
خوابم نمیبرد...نگران حال پدربزرگم...
زهرا خانوم اخر کار خودش را کرد و مرا شب نگه داشت...
بہ خود میپیچم...
دستشویـے درحیاط و من از تاریڪـے میترسم!
تصورعبور از راه پله و رفتن به حیاط لرزش خفیفـے به تنم میندازد. بلند میشوم ،شالم راروی سرم میندازم و با قدمهای آهسته از اتاق فاطمه خارج میشوم. در اتاقش بسته است. حتماً آرام خوابیده است!
یڪ دست را روی دیوار و با احتیاط پله ها را پشت سر میگذارم.
آقا سجاد بعداز شام برای انجام باقـے مانده ڪارهای فرهنگے پیش دوستانش به مسجد رفت. علی اکبر و علےاصغر در یڪ اتاق خوابیداند و من هم همراه فاطمه.
سایه های سیاه، ڪوتاه و بلنداطرافم تڪان میخورند. قدمهایم را تندتر میڪنم و وارد حیاط میشوم.
/چند مترفاصلس یا چند کیلومتره؟؟😨😰/
زیر لب ناله میڪنم:ای خدا چقد من ترسوام!...
ترس ازتاریڪےراازڪودڪےداشتم.
چشمهایم را میبندم و میدوم سمت دستشویـے ڪه صدایـے سرجا میخڪوبم میڪند!😐
❣❤️❣❤️❣❤️❣
صدای پچ پچ...زمزمه!!...
"نکنه...جن!!!😲"
از ترس به دیوار میچسبم و سعے میڪنم اطرافم را در آن گنگـے و سیاهـےرصد ڪنم!
اما هیچ چیز نیست جز سایه حوض ،درخت و تخت چوبـے!!😮
زمزمه قطع میشود و پشت سرش صدایـے دیگر... گویـے ڪسے دارد پا روی زمین میڪشد!!!
قلبم گروپ گروپ میزند، گیج ازخودم میپرسم:صدا از چیـــه!!!!
سرم را بـے اختیار بالا میگیرم..روی پشت بام.سایه یڪ مرد!!!
ایستاده و بمن زل زده!!نفسم درسینه حبس میشود.
یڪ دفعه مینشیند ومن دیگر چیزی نمیبینم!! بـے اختیار با یڪ حرکت سریع از دیوار ڪنده میشوم و سمت در میدوم!!
صدای خفه درگلویم را رها میڪنم:
دززززدددد...دزد رو پشت بومهه..!!!دزدد..!!
خودم راازپله هابالامیڪشم !گریه و ترس باهم ادغام میشوند..
_ دزد!!!
دراتاقت باز میشود و او سراسیمه بیرون مـےآیـد!!!
شوڪه نگاهش رابه چهره ام میدوزد!!
سمتش می روم ودیوانه وارتڪرارمیڪنم:دزددد...الان فرااارمیڪنههه
_ کو!!
به سقف اشاره میکنم وبالکنت جواب میدهم:رو...رو...پش...پشت...بوم..م..
فاطمه و علـےاصغر هر دو با چشمهای نگران از اتاقشان بیرون مـے آیند..
و او با سرعت از پله ها پایین میدود...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
@madadazshohada
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال مدداز شهدا 💖
@madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج »
❤️میخایم ۱۴۰۰۰ صلوات کادو بدیم به آقا ابراهیم گل😊
به مناسبت روز تولدش💝
هر کس دوست داره شریک بشه وارد این گروه بشه👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044
گروه ذکر هدیه به شهدا
عجب خوش روزیه این جوون😊
پیام شما✅
سلام وقت به خیر خیلی ممنون از کانال خوبتون وویس شفای بیمار خیلی امید بخش بود میشه از اعضای کانال بخواید اینجور معجزات یا حاجت روایی ها بیشتر بذارن تا امیدمونو از دست ندیم چون زندگی خیلی سخت شده و مشکلات و بیماری ها زیادن ممنونم
دوستان تجربه ها ومعجزاتتون رو پی وی بفرستید تا در کانال قرار بدیم
باقیات صالحات بمونه براتون👇
@yazaahrah
پیام شما❇️
سلام خدمت شما و ممنون ازتون بابت داستان ها و مطالب خوبتون ، من تا به حال فقط از ائمه واسه حاجت و مشکلاتم کمک میگرفتم اما یه حاجتی داشتم که یکسال به هر دری زدم نمیشد تا اینکه تصمیم گرفتم برم مزار دو شهید گمنام که دو ساله به محل ما آوردنشون، و ایام عید رفتم مزارشون و نشستم باهاشون درددل کردم مشکلم رو گفتم و زمان گذاشتم که اگه تا آخر فروردین مشکلم حل شه من هر بار اومدم حتما هر چند بار بتونم میام مزارتون، هر روز براتون یس میخونم با ۱۰۰ صلوات و آیه الكرسي، به خدا قسم ۲۹ فروردین مشکلم کامل حل شد و نمیدونستم از خوشحالی چکار کنم فقط تونستم به قولم وفا کنم ،البته اینو هم بگم دایی ام شهید شده سال ۱۳۶۱ تو فتح خرمشهر ، هر کی با شهدا دوست بشه ضرر نمیکنه ،خیلی پیش خدا مقام دارن
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
مولایمن❤️
🍂بگیر دست گرفتارهای راهت را
مگیر از دلِ دلدادگان، نگاهت را...
🍂شکسته ایم در این عصر سخت وانفسا
بیا که با تو ببینیم روز راحت را...
🍂دلم گرفته کجایی به هر کسی گفتم...
خبر نداشت نشانی خیمه گاهت را
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
صبحتون مهدوی
#امام_زمان
🌼اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# استوری ...
🍂 ببین خدا تو قرآن چه قشنگ باهامون حرف میزنه ...
🌱
...................
💟@madadazshohada
پیام شما❇️
سلام وعرض ادب خدمت همه دوستان عزیزم همینطور سلام خسته نباشید خدمت مدیر کانال واقعا هم داستانها وهم معرفی شهدا وهم پیامها وکلیپهاتون به دل میشینه و بیشتر وقتها با خوندنشون گریه میکنم من به همه شهدا اعتقاد کامل دارم وهروز شلوغ باشه تو دلم تنها وخلوت باشه بلند بلند حرف میزنم وگریه میکنم تا اینکه نا خدا گاه وارد کانال شهید نوید صفری عزیز شدم وقتی در موردشون خوندم عاجزانه التماس کردم وگفتم شماها پیش خدا وائمه اطهار ارزش والایی دارید پس در حقم برادری کن و مشکلم رو حل کن تا بتونم درمورد شفاعت شهدا دراون دنیا وحاجت روائیتون تبلیغ میکنم وهرروز هر عبادتی که بکنم هدیه به روحت مخصوصا زیارت عاشورا چون خودش خواسته هر کس به نیابت من زیارت عاشورا بخونه وهدیه کنه به اربابم سالار شهیدان سیدالشهدا منم در دنیا وآخرت واسطه میشم برای حاجت روایی وعاقبت بخیری باور کنین خیلی زود حاجت گرفتم پسرم یک بار تو زندگیش شکست خورده بود خداوند همسری از خانواده شهید مومن کم توقع وخدارو شکر عاشق پسرمه پسرم دست خالی ور شکسته ولی به تمام معنا آقا ومهربون وخانواده دوست هنوز باورم نمیشه هروقت وبی وقت از خوشحالی سجده شکر بجا میارم برای همه شهدا فاتحه وصلوات وهر دعایی که انجام بدم هدیه میکنم به روحشون ودر نماز شبهام امکان نداره یاد شهدا مخصوصا نوید عزیزم نکنم آخداروشکر عروسم ماهه از دختر برام عزیزتر مهربون باادب سنگین وچقدر احترام بهم میزاره خدایا هزاران مرتبه شکرت خدایا مارا شرمنده خون شهدا مکن الهی آمین آن شاءالله همگی حاجت روا وعاقبت بخیر باشیدالهی آمین 🌹🤲 هرکس با شهدا دوست بشه دست خالی نمیمونه شاید صلاح باشه دیر جواب بگیریم ولی بلاخره دستمون رو میگیرن وتنهامون نمیزارن باشهدا بلند بلند حرف بزنید چون کنارتونند میشنوند جواب میدن مطمعن باشید😭😭😭😭😭خستتون کردم حلال کنید😔
یادم رفت بگم داستان رو برای عروسم گفتم هروقت میگم بریم سر قبر شهدا بلافاصله منو میبره ومیگه خداییش خدا منو دوست داش که چنین پسری سید ومهربون وخانواده دوست قسمتم کرد وهمیشه شکر گذار خداوند وشهداس😭🤲