eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 مدد از شهدا 🌺
‍ 🌷 دختر_شینا – قسمت 7⃣2⃣ 💥 سفره را که انداختند و ناهار را آوردند، یک‌دفعه بغضم ترکید. سرم را زیر
‍ 🌷 دختر_شینا – قسمت 8⃣2⃣ باورم نمی‌شد به این سادگی از حاج‌آقایم، زن‌دادشم، شیرین جان و خانه و زندگی‌ام دل بکنم. گفتم: « من نمی‌توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می‌شود.»اخم‌هایش تو هم رفت و گفت: « خیلی زرنگی. تو طاقت دوری نداری، آن‌وقت من چطور دلم برای تو و بچه‌ها تنگ نشود؟!  می‌ترسم به این زودی چهار پنج نفر بشوید؛ آن‌وقت من چه‌کار کنم؟! » گفتم: « زبانت را گاز بگیر. خدا نکند. » آن‌قدر گفت و گفت تا راضی شدم. یک‌دفعه دیدم شوخی شوخی راهی همدان شده‌ام. گفتم: « فقط تا آخر عید. اگر دیدم نمی‌توانم تاب بیاورم، برمی‌گردم‌ها! » همین‌که این حرف را از دهانم شنید، دوید و اسباب اثاثیه‌ی مختصری جمع کرد و گذاشت پشت ژیان و گفت: « حالا یک هفته‌ای همین‌طوری می‌رویم، ان‌شاء‌اللّه طاقت می‌آوری. » قبول کردم و رفتیم خانه‌ی حاج‌آقایم. شیرین جان باورش نمی‌شد. زبانش بند آمده بود. بچه‌ها را گذاشتیم پیشش و تا ظهر از همه‌ی فامیل خداحافظی کردیم. بچه‌ها از مادرم دل نمی‌کندند. خدیجه از بغل شیرین جان پایین نمی‌آمد. گریه می‌کرد و با آن زبان شیرینش پشت سر هم می‌گفت: « شینا، شینا » هر طور بود از شینا جدایش کردم. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. صمد آن‌قدر ماشین را پر کرده بود که دیگر جایی برای خودمان نبود. ژیان قارقار می‌کرد و جلو می‌رفت. همدان خیلی با قایش فرق می‌کرد. برایم همه چیز و همه جا غریب بود. روزهای اول دوری از حاج‌آقایم بی‌تابم می‌کرد. آن‌قدر که گاهی وقت‌ها دور از چشم صمد می‌نشستم و های‌های گریه می‌کردم. این سفر فقط یک خوبی داشت. صمد را هر روز می‌دیدم. هفته‌ی اول برای ناهار می‌آمد خانه. ناهار را با هم می‌خوردیم. کمی با بچه‌ها بازی می‌کرد. چایش را می‌خورد و می‌رفت تا شب. کار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خراب‌کاری منافقین و تروریست‌ها. صمد با فعالیت‌های گروهک‌ها مبارزه می کرد. کار خطرناکی بود. آمدن ما به همدان فایده‌ی دیگری هم داشت.  حالا دوست و آشنا و فامیل می‌دانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا می‌خواستند دکتر بروند، به امید ما راهی همدان می‌شدند. یا این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم. @madadazshohada یک ماه که گذشت. تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس می‌خواند. قایش مدرسه‌ی راهنمایی نداشت. اغلب بچه‌ها برای تحصیل می‌رفتند رزن – که رفت و برگشتش کار سختی بود. به همین خاطر صمد تیمور را آورد پیش خودمان. حالا واقعاً کارم زیاد شده بود. زحمت بچه‌ها، مهمان‌داری و کارهای روزانه خسته‌ام می‌کرد. آن روز صمد برای ناهار به خانه نیامد. عصر بود.تیمور نشسته بود و داشت تکالیفش را انجام می‌داد که صدای زنگ در بلند شد.تیمور رفت و در را باز کرد. از پشت پنجره توی حیاط را نگاه کردم.برادر‌شوهرم، ستار،بود.داشت با تیمور حرف می‌زد.کمی بعد تیمور آمد لباسش را پوشید و گفت:«من با داداش ستار می‌روم کتاب و دفتر بخرم.» با تعجب گفتم:«صمد که همین دیروز برایت کلی کتاب و دفتر خرید.» تیمور عجله داشت برای رفتن. گفت: « الان برمی‌گردیم. »شک برم داشت،گفتم:«چرا آقا ستار نمی‌آید تو؟» همین‌طور که از اتاق بیرون می‌رفت، گفت:«برای شام می‌آییم.»دلم شور افتاد. فکر کردم یعنی اتفاقی برای صمد افتاده. اما زود به خودم دلداری دادم و گفتم:«نه، طوری نشده.حتماً ستار چون صمد خانه نیست،خجالت کشیده بیاید تو. حتماً می‌خواهند اول بروند دادگاه صمد را ببینند و شب با هم بیایند خانه.» چند ساعتی بعد،نزدیک غروب،دوباره در زدند. این بار پدرشوهرم بود؛ با حال و روزی زار و نزار.تا در را باز کردم، پرسیدم:«چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» پدرشوهرم با اوقاتی تلخ آمد و نشست گوشه‌ی اتاق.هر چه اصرار کردم بگوید چه اتفاقی افتاده، راستش را نگفت. می‌گفت:«مگر قرار است اتفاقی بیفتد؟! دلم برای بچه‌هایم تنگ شده. آمده‌ام تیمور و صمد را ببینم.» باید باور می‌کردم؟! نه،باور نکردم.اما مجبور بودم بروم فکری برای شام بکنم. دلهره‌ای افتاده بود به جانم که آن سرش نا‌پیدا.توی فکرهای پریشان و ناجور خودم بودم که دوباره در زدند. به هول دویدم جلوی در. همین که در را باز کردم، دیدم یک مینی‌بوس جلوی در خانه پارک کرده و فامیل و حاج‌آقایم و شیرین جان و برادرشوهر و اهل فامیل دارند از ماشین پیاده می‌شوند. همان جلوی در وارفتم. دیگر مطمئن شدم اتفاقی افتاده. هر چه قسمشان دادم و اصرار کردم بگویند چه اتفاقی افتاده ، کسی جواب درست و حسابی نداد.همه یک کلام شده بودند:«صمد پیغام فرستاده، بیاییم سری به شما بزنیم.» باید باور می‌کردم؛ اما باور نکردم. می‌دانستم دارند دروغ می‌گویند. اگر راست می‌گفتند، پس چرا صمد تا این وقت شب نیامده بود.تیمور با برادرش کجا رفته؟!چرا هنوز برنگشتند.این همه مهان چطور یک‌دفعه هوای ما را کردند. @madadazshohada 🔰ادامه دارد....🔰
‍ 🌷 دختر_شینا – قسمت 9⃣2⃣ 💥 مجبور بودم برای مهمان‌هایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه. غذا می‌پختم و اشک می‌ریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری از صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو سه دست لحاف و تشکی که داشتیم، جای مهمان ها را انداختم. کمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم می‌برد! منتظر صمد بودم. از دل‌آشوبه و نگرانی خوابم نمی‌برد. تا صدای تقّه‌ای می‌آمد، از جا می‌پریدم و چشم می‌دوختم به تاریکیِ توی حیاط؛ اما نه خبری از صمد بود، نه تیمور و ستار. 💥 نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خواب‌های آشفته و ناجور می‌دیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آماده‌ی رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سر کردم و گفتم: « من هم می‌آیم. » 💥 پدرشوهرم با عصبانیت گفت: « نه نمی‌شود. تو کجا می‌خواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچه‌هایت. » گریه‌ام گرفت. می‌نالیدم و می‌گفتم: « تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که می‌دانم صمد طوری شده. راستش را بگویید. » پدرشوهرم دوباره گفت: « تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار می‌شوند، صبحانه می‌خواهند. » 💥 زارزار گریه می‌کردم و به پهنای صورتم اشک می‌ریختم، گفتم: « شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان می‌روم دادگاه انقلاب. » این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: « ما هم درست و حسابی خبر نداریم. می‌گویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است. » این را که شنیدم، پاهایم سست شد. این‌که چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازه‌ی صمد می‌گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. 💥 من و مادرشوهرم هم دنبالشان می‌دویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می‌شنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می‌کنند. @madadazshohada 💥 یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی، زن را بازرسی بدنی نمی‌کنند و می‌گویند: « راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم می‌خورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن‌ها را سوار ماشین می‌کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک‌دفعه ضامن نارنجکش را می‌کشد و می‌اندازد وسط ماشین. آقای مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی می‌شود. 💥 جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: « می‌خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم. » نگهبان مخالفت کرد و گفت: « ایشان ممنوع‌الملاقات هستند. » دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: « فقط تو می‌توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد. » پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تخت‌ها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت می‌ایستاد. نفسم بالا نمی‌آمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟! 💥 یک‌دفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: « سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی این‌جا خوابیده‌اند و اشاره کرد به تخت کناری. » باورم نمی‌شد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونه‌هایش تو رفته بود و استخوان‌های زیر چشم‌هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده... 💥 رفتم کنارش ایستادم. متوجه‌ام شد. به آرامی چشم‌هایش را باز کرد و به سختی گفت: « بچه‌ها کجا هستند؟! » بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می‌توانستم حرف بزنم؛ اما به هر جان‌کندنی بود گفتم: « پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟! » نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم .. @madadazshohada 🔰ادامه دارد...🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام شما✅ سلام امشب بایک دل شکسته چشمی پر از اشک ازتون میخوام برا سر براهی و آرامش جوانم دعا کنید انشاالله با نفس حق اعضای گروه من هم به حاجتم برسم یا کریم اهل بیت یا امام حسن به حق حسینت عطا کن
پیام شما✅ سلام از پرسنل شرکت خودرو سازی سایپا هستم خواب چهارمی در مورد شهید گمنام شرکت سایپا دیدم که به اطلاع می رسانم در سالگرد شهید گمنام شرکت سایپا در تاریخ ۱۹ اسفندمتاسفانه در ساعت برگزاری مراسم بزرگداشت شهید در محل کار خواب بودم که شهید گمنام آمد به خوابم و گفت که محمد من یحیی هستم رفقا و دوستان و غریبه ها آمدند به من سر زدن تو که رفیق صمیمی من بودی چرا نیامدی به من سر بزنی بعد از دیدن این خواب در ساعت ۵:۳۰ بعد از ظهر از خواب بیدار شدم
نامه نوشتم برای ستاد معراج الشهدا رو ی چند شهید آزمایش دی ان ای انجام دادند شهید شناسایی نشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم شهید علی_انصاری که در لحظات آخر به همرزمانش گفت: "دارند صدایم می کنند..." و سپس شهادتین را زمزمه کرد...
سلام لطفا به نیت مریضی که در کماست وضریب هوشی اش پایینه حمد شفا قرائت بفرمایید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃 🍃 🌹 اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋ تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین 🚩 و علی علی بن الحسین🚩 و علی اولاد الحسین 🚩 و علی اصحاب الحسین🚩 (علیه‌السلام ) 🌹 🍃@madadazshohada 🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون..... 🌸شهدای عزیز این چله🌸 شهدای عزیز❤️ 1- 🌷شهدای گمنام✅ ۲- 🌷شهید شاهرخ ضرغام✅ ۳- 🌷شهید سید کاظم عاملو✅ ۴-🌷شهیدحاج حسین معز غلامی✅ ۵- 🌷شهید مجتبی قاضی زاده✅ ۶_ 🌷شهید امیر علی محمدیان✅ ۷- 🌷شهید سید رحمان هاشمی✅ ۸- 🌷شهید علی امرایی✅ ۹- 🌷شهید حسین جمالی✅ ۱۰- 🌷شهیده زهرا حسنی سعدی✅ ۱۱- 🌷شهید سید عبدالله رضوی طاهری✅ ۱۲- 🌷شهید ابراهیم رشید✅ ۱۳--🌷شهید علی اکبر جوادی✅ ۱۴--🌷شهید محمد معماریان✅ ۱۵-🌷شهید روح الله عجمیان✅ ۱۶-🌷شهیدمحمد رضا دهقان✅ ۱۷-🌷شهیدعلی اکبر نظری✅ ۱۸-🌷شهید محمد مسرور✅ ۱۹-🌷شهیدحامد سلطانی✅ ۲۰-🌷شهید محمد وزوایی ✅ ۲۱-🌷شهید علی اکبر بادپا همدانی✅ ۲۲-🌷شهید سید مهدی جلادتی✅ ۲۳-🌷شهید وحید زمانی نیا✅ ۲۴-🌷شهید جواد گودرزی✅ ۲۵-🌷شهید سردار حسن ترک✅ ۲۶-🌷شهید محمد رضا دستواره✅ ۲۷-🌷شهید ابراهیم آسمی✅ ۲۸🌷-شهید قاسم غریب✅ ۲۹-🌷شهید مهدی صابری✅ ۳۰-🌷شهیدعلیرضا توسلی✅ ۳۱-🌷شهیدمحمد حسین مرادی✅ ۳۲-🌷شهید میثم مدواری✅ ۳۳-🌷شهید مرتضی کریمی ✅ ۳۴-🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی✅ ۳۵-🌷شهید حامد جوانی ۳۶-🌷شهید رضا کارگر برزی ۳۷-🌷شهید مسلم خیزاب ۳۸-🌷شهیدبابک نوری ۳۹-🌷شهیدالیاس چگینی ۴۰-🌷شهیدمهدی ذاکر حسینی روز اول👈🏼 ۱۰ مرداد✅ روز دوم👈🏼 ۱۱ مرداد ✅ روز سوم👈🏼 ۱۲ مرداد✅ روز چهارم👈🏼 ۱۳ مرداد✅ روز پنجم👈🏼 ۱۴ مرداد✅ روز ششم👈🏼 ۱۵ مرداد✅ روز هفتم👈🏼 ۱۶ مرداد✅ روز هشتم👈🏼 ۱۷ مرداد✅ روز نهم👈🏼 ۱۸ مرداد✅ روز دهم👈🏼 ۱۹ مرداد✅ روز یازدهم👈🏼 ۲۰ مرداد✅ روز دوازدهم👈🏼 ۲۱ مرداد✅ روز سیزدهم👈🏼 ۲۲ مرداد✅ روز چهاردهم👈🏼 ۲۳ مرداد✅ روز پانزدهم👈🏼 ۲۴ مرداد✅ روز شانزدهم👈🏼 ۲۵ مرداد✅ روز هفدهم👈🏼 ۲۶ مرداد✅ روز هجدهم👈🏼 ۲۷ مرداد✅ روز نوزدهم👈🏼 ۲۸ مرداد✅ روز بیستم👈🏼 ۲۹مرداد✅ روز بیست ویکم👈🏼 ۳۰ مرداد✅ روز بیست دوم👈🏼 ۳۱ مرداد✅ روز بیست وسوم👈🏼 ۱ شهریور✅ روز بیست وچهارم👈🏼 ۲ شهریور✅ روز بیست وپنجم👈🏼 ۳ شهریور✅ روز بیست وششم👈🏼 ۴ شهریور✅ روز بیست وهفتم👈🏼 ۵ شهریور✅ روز بیست وهشتم👈🏼 ۶ شهریور✅ روز بیست ونهم👈🏼 ۷ شهریور✅ روز سی ام 👈🏼 ۸ شهریور✅ روز سی ویکم👈🏼 ۹ شهریور✅ روز سی دوم👈🏼 ۱۰ شهریور✅ روز سی سوم👈🏼 ۱۱ شهریور✅ روز سی وچهارم👈🏼 ۱۲ شهریور✅ روز سی وپنجم👈🏼 ۱۳ شهریور روز سی وششم👈🏼 ۱۴ شهریور روز سی وهفتم👈🏼 ۱۵ شهریور روز سی وهشتم👈🏼 ۱۶ شهریور روز سی ونهم👈🏼 ۱۷ شهریور روز چهلم👈🏼 ۱۸ شهریور 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 @madadazshohada 💫♥️🍃♥️🍃💫
همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی حمید آقا خرید کردن از بازار رو دوست نداشتن دلیلش هم بخاطر وضع حجاب بعضی از خانمها بود ....هر وقت مجبور بودیم برای خرید بریم بازار سعی میکرد سریع برگرده و عصبی میشد با اینکه بسیار سخت پسند بود ولی نهایت تلاشش رو میکرد سریع تر برگرده چون شرایط حجاب خانم ها و رفتار آقایون براش قابل تحمل نبود @madadazshohada
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی    الهی شهید بشی❤️ همیشه به همسرش میگفت به من نگو خدا قوت...بهترین دعا آینه که بگی الهی شهید شی. هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد  میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه. همیشه عادت داشت قرآن با معنی مطالعه میکرد  و عادت به تامل داشت. نماز اول وقت میخوند  و اگه ما دیرتر میخوندیم  می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع... به بزرگتر خیلی احترام میگذاشت  حتی اگه بنده خدا طرف اشتباه می کرد. همیشه برای همه دعا میکرد خدا هدایتشون  کنه. بهترین علاقه اش مطالعه کتاب و شعر گفتن بود. متن های عارفانه زیادی از حمید عزیز به جا مونده.  همیشه میگفت مدافع حرم خانم زینب باید مثل آقا ابوالفضل شهید شه که نحوه شهادتشون  بی شباهت نبوده...دست و پای راست به حالت قطع و دست چپ و پای چپ به حالت کاملا خورد شده و احشا  داخلی متلاشی و بینی هم شکسته ...تمام لحظات شهادت دکر  لبش یا صاحب الزمان  و یا حسین بوده. گفته انا لله و انا الیه راجعون که دوستاش  گفتن نگو حمید جان زوده  که گفته نه دیگه وقتشه  ....😭 وقتی مسواکشو  انداخت بیرون همسرش مسواک رو بر می داره میگه  بزار یادگاری بمونه ...حالا شده یادگاری....😔 این شهید به امانت سپرده شد به خاک تا هنگام ظهور مولایش  امام زمان رجعت کند.💔 @madadazshohada
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهیدامروزمون مرادی اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @madadazshohada
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین لحظات رسول اکرم(صل الله علیه و آله وسلم)😭😭😭😭😭 🔊 آیت‌الله👇 (صل الله علیه وآله وسلم)🏴و (عیه السلام) را تسلیت عرض میکنیم🏴 @madadazshohada
هدیه به محضر پیامبر مهربانیها حضرت محمد صلوات الله علیه و آله و سلم و امام حسن مجتبی علیه السلام صلوات سهم‌شماپنج‌گل‌ِ‌صلوات🌱🖤
سلام لطفا به نیت پدر مریض منظور ومادر بیمار سفارش شده حمد شفا قرائت بفرمایید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام شما✅ سلام علیکم شهادت نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) و کریم اهل بیت علیهم السلام امام حسن مجتبی (ع) به پیشگاه آقا امام زمان علیه تسلیت عرض میکنم بیماری صعب العلاج دارم و به دعای مومنین محتاج گفتم تو دعا و اشک هاتون التماس دعا کنم شاید به دعای شما گره از کار بنده باز بشه ان شاالله خدا خیر دنیا و آخرت را نصیب کنه و اونها که شرایطش هست عاقبتشون ختم به خیر و شهادت و آرزومندان هم با شهدا محشور شوند ان شاالله🙏🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله جوادی آملی: «بیان نورانی امام حسن مجتبی سلام الله علیه: اگر می‌خواهید سعادتمند شوید، این دو کار را انجام بدهید...»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شال سبز شهید معماریان و شفای بیماران یادتونه تو کانال گذاشته بودیم اینم از زبان مادر شهید 👆👆👆👆 دیدن این ویدئو رواولا ازدست ندید وثانیا به احترام شهدا تاآنجا که می‌توانید انتشار دهید . نیت کنید و‌با ذکر صلوات به جمع ما در کانال بپیوندید👇👇👇👇 @madadazshohada
پدرومادرمن خیرببیندحسین❤️‍🩹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مظلومیت امام حسن مجتبی علیه السلام و فرزندان آن حضرت در واقعه کربلا سخنران:# استاد عالی @madadazshohada « »
زیارت حضرت محمد(ص) را به نیابت از امام زمانم وهمه اموات مؤمن میخوانیم👇 ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺭَﺳُﻮﻝَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺭَﺣْﻤَﺔُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺑَﺮَﻛَﺎﺗُﻪُ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻣُﺤَﻤَّﺪَ ﺑْﻦَ ﻋَﺒْﺪِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺧِﻴَﺮَﺓَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣَﺒِﻴﺐَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﻔْﻮَﺓَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﻣِﻴﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺃَﺷْﻬَﺪُ ﺃَﻧَّﻚَ ﺭَﺳُﻮﻝُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺃَﺷْﻬَﺪُ ﺃَﻧَّﻚَ ﻣُﺤَﻤَّﺪُ ﺑْﻦُ ﻋَﺒْﺪِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺃَﺷْﻬَﺪُ ﺃَﻧَّﻚَ ﻗَﺪْ ﻧَﺼَﺤْﺖَ ﻟِﺄُﻣَّﺘِﻚَ ﻭَ ﺟَﺎﻫَﺪْﺕَ ﻓِﻲ ﺳَﺒِﻴﻞِ ﺭَﺑِّﻚَ ﻭَ ﻋَﺒَﺪْﺗَﻪُ ﺣَﺘَّﻰ ﺃَﺗَﺎﻙَ ﺍﻟْﻴَﻘِﻴﻦُ ﻓَﺠَﺰَﺍﻙَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻳَﺎ ﺭَﺳُﻮﻝَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺃَﻓْﻀَﻞَ ﻣَﺎ ﺟَﺰَﻯ ﻧَﺒِﻴّﺎ ﻋَﻦْ ﺃُﻣَّﺘِﻪِ ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَ ﺁﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﺃَﻓْﻀَﻞَ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺇِﺑْﺮَﺍﻫِﻴﻢَ ﻭَ ﺁﻝِ ﺇِﺑْﺮَﺍﻫِﻴﻢَ ﺇِﻧَّﻚَ ﺣَﻤِﻴﺪٌ ﻣَﺠِﻴﺪ🌱 @madadazshohada
زیارت خاصه امام حسن مجتبی(ع)را به نیابت از امام زمانم و همه اموات مؤمن میخوانیم👇 ▪️السلام علیک یا ابن رسول رب العالمین ، السلام علیک یاابن امیر المومنین السلام علیک یاابن فاطمه الزهراء ، السلام علیک یا حبیب الله ، السلام علیک یا صفوه الله ، السلام علیک یا أمین الله ، السلام علیک یا حجه الله ، السلام علیک یا نورالله ، السلام علیک یا صراط الله ، السلام علیک یا بیان حکم الله ▪️السلام علیک یا ناصر دین الله ، السلام علیک أیها السید الزکی ، السلام علیک أیها البر الوفی ، السلام علیک أیها القائم الأمین ،السلام علیک أیها العالم بالتأویل ، السلام علیک أیها الهادی المهدی ،السلام علیک أیها الطاهر الزکی ، السلام علیک أیها التقی النقی ، السلام علیک أیها الحق الحقیق ▪️السلام علیک أیها الشهید الصدیق ، السلام علیک یا أبا محمد الحسن بن علی و رحمه الله و برکاته🌱 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... ✋💔 💢سردار شهیدی که در کفش زائران را واکس می‌زد... 🕊 🌷پنج صلوات هدیه‌ به‌ ارواح‌طیبه‌شهدا اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهم امروزمون رو مزین میکنیم به نام و یادِ شهیدِعزیز 🕊🌷 @madadazshohada
بسم‌الله الرحمن الرحیم این‌جانب احمد وکیلی ناطق فرزند حسین. پس از سلام و احوالپرسی خدمت پدر و مادر ارجمندم امیدوارم که مرا ببخشید, من به شما خیلی زحمت دادم و نمی‌توانم زحمات شمارا به‌جا آورم و پس از سلام حضور خواهر و برادران ارجمندم موفقیت شمارا از درگاه متعال خداوند خواهان و خواستارم. امیدوارم که ناراحت برای من نباشید, چون‌که من راه و هدف خود را انتخاب کرده‌ام, که اگر خدا قبول کند آن راه را تا آخرین قطره خون خود ادامه خواهم داد و به هیچ فرد بیگانه و ضدانقلابی تا اندازه توانم اجازه نخواهم داد که حتی به یک وجب از خاک ما تجاوز کنند. به پدر و مادر ارجمندم می‌گویم, به بچه‌ها بگویید که راه حسین (ع) و راه حق را ادامه دهند و فقط گوش‌به‌فرمان امام خمینی باشند. سر شما را بیش از این درد نمی‌آورم و ازشما پدر و مادر خوبم و خواهر و برادرانم خداحافظی می‌کنم, امیدوارم مرا ببخشید. والسلام علی من اتبع الهدی احمد وکیلی – محل نگارش, باختران, دو روز قبل از درگیری @madadazshohada
🔺رئیس بنیاد شهید: همسر شهید رجایی مستأجر است رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران: می‌خواستیم از همسر شهید رجایی اجازه بگیریم که برای قدردانی برویم خدمتشان. اما ایشان فرمودند: «چون خانه ما استیجاری است، رعایت مالک ساختمان را می‌کنیم و رفت‌ و آمدها را محدود نگه می‌داریم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@madadazshohada