ماجرای وام گرفتن
#شهید_حسین_ولایتی_فر
🌿در سن۱۷ سالگی به عنوان مسئول جلسات قرآن فعالیت میکرد.
مدتی از حضورش در جلسات گذشته بود که میخواست بچههای جلسات را برای اردوی زیارتی مشهد و قم ببرد که به علت مشکل مالی دوستان بزرگتر پیشنهاد میدهند که به صلاح نیست اردو برگزار شود.
حسین هم میگوید: «من شخصاً پیگیر کمک مالی و خیر میشوم.»
از آن ماجرا میگذرد و اردو برگزار میشود.
بعدها دوستان متوجه شده بودند که حسین برای برگذاری اردو وام گرفته بود و تا سالها هنوز درگیر پرداخت قسط وام بود.
🌿ایشان در ۲۰ سالگی جذب سپاه شد. دورههای تکاوری را پشت سر گذاشته بود. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دورههای ابتدایی اهواز بود.
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ شهیدی که امام زمان(عج) را ملاقات کرد!
دست نوشته شهید مدافع حرم اسماعیل خانزاده:
▫️ شبی که توفیق ملاقات با صاحب عصر را نصیبم کردی بر من یقین شد که شهادت را هم نصیبم میکنی.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ شهیدی که امام زمان(عج) را ملاقات کرد!
دست نوشته شهید مدافع حرم اسماعیل خانزاده:
▫️ شبی که توفیق ملاقات با صاحب عصر را نصیبم کردی بر من یقین شد که شهادت را هم نصیبم میکنی.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
حال و هوای فلسطینی حرم امام رضا
جشن برنامه محفل
دیشب
شب آغاز امامت آقا امام زمان
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شال سبز شهید معماریان و شفای بیماران یادتونه تو کانال گذاشته بودیم اینم از زبان مادر شهید 👆👆👆👆
دیدن این ویدئو رواولا ازدست ندید وثانیا به احترام شهدا تاآنجا که میتوانید انتشار دهید .
نیت کنید وبا ذکر صلوات به جمع ما در کانال بپیوندید👇👇👇👇
@madadazshohada
به پسرم گفتم: محمد جان! دیدی آخرش تو جلو زدی و رفتی؟ به حاضران گفتم میخواهم خودم محمد را داخل قبر بگذارم دو سه نفر مخالفت کردند، اما تا شنیدند خواسته محمد بوده، تسلیم شدند جوانم را کفن پیچیده گذاشتند روی دستم، پلاستیک روی صورتش را باز کردم. دست به صورت محمد زدم و به سر و صورتم کشیدم این آخرین دیدارم با محمد بود. دستهایش را گرفتم توی دستم. بیاختیار لبخند زدم زیر لب گفتم: عزیز دلم، سربلندم کردی. پیش خدا مقام داری، دعایم کن. دلم نمیخواست از محمد دل بکنم، ولی چارهای نبود.جنازه را خودم توی قبر گذاشتم و تلقینش را خواندم وقتی دستم را از زیر سرش برداشتم، خون تازه دستم را رنگین کرد؛ دستم را به جمعیت نشان دادم و گفتم: ببینید بعد از هفت روز خون تازه از سر محمدم جاری است اما گریه نکردم محکم و استوار همه کارهایش را انجام دادم و از قبر بیرون آمدم بعد هم روی قبر ایستادم و با استعانت از عمهام حضرت زینب (س) سخنرانی کردم به این امید که خانم از ما راضی باشد.