فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅چه خبره این همه بشارت ظهور!
🤲اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
🔰#استاد_عالی
👇کانال مدداز شهدا
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون.....
🌸شهدای عزیز این چله🌸
شهدای عزیز❤️
1- 🌷شهدای گمنام✅
۲- 🌷شهید محسن حججی✅
۳- 🌷شهیدمحمد رضا کاظمی✅
۴-🌷شهیدیوسف الهی✅
۵- 🌷شهید محمد اسدی✅
۶_ 🌷شهید محمد رضا الوانی✅
۷- 🌷شهید حسین معز غلامی✅
۸- 🌷شهید بهنام محمدی✅
۹- 🌷شهید سید مجتبی صالحی✅
۱۰- 🌷شهید مرتضی محمد باقری✅
۱۱- 🌷شهیدسیدغلامرضامصطفوی✅
۱۲- 🌷شهیدعلی اکبر موسی پور ✅
۱۳--🌷شهید سجاد عفتی✅
۱۴--🌷شهیدحسین عرب نژاد
۱۵-🌷شهید حسن ربیعی
۱۶-🌷شهیدهدیت الله طیب
۱۷-🌷شهیدمرتضی عطایی
۱۸-🌷شهید عبدالرضا عابدی
۱۹-🌷شهیدمحمود رادمهر
۲۰-🌷شهیدمحمود سماواتی
۲۱-🌷شهید سید رضا طاهر
۲۲-🌷شهید علی عابدینی
۲۳-🌷شهیدحاج رحیم کابلی
۲۴-🌷شهید عبدالصالح زارع
۲۵-🌷شهید محمد رضا احمدی
۲۶-🌷شهید حسین ولایتی فر
۲۷-🌷شهید محمد رضا شفیعی
۲۸🌷-شهیدصادق انبار لویی
۲۹-🌷شهیدایمان خزاعی نژاد
۳۰-🌷شهیدرجب علی ناطقی
۳۱-🌷شهیدسید جلیل ساداتی
۳۲-🌷شهید رضا حاجیان
۳۳-🌷شهید مجید مشتی
۳۴-🌷شهید رضا حاجی زاده
۳۵-🌷شهید محمد مهدی زارع
۳۶-🌷شهید ابو مهدی مهندس
۳۷-🌷شهید حسن رجائی فر
۳۸-🌷شهید عبدالرضا عابدی
۳۹-🌷شهیدعلی وردی
۴۰-🌷شهدای مدافع حرم(جمیعا)
روز اول👈🏼 ۲۵شهریور✅
روز دوم👈🏼 ۲۶شهریور✅
روز سوم👈🏼 ۲۷شهریور✅
روز چهارم👈🏼 ۲۸شهریور✅
روز پنجم👈🏼 ۲۹شهریور✅
روز ششم👈🏼 ۳۰شهریور✅
روز هفتم👈🏼 ۳۱شهریور✅
روز هشتم👈🏼 ۱ مهر ✅
روز نهم👈🏼 ۲ مهر ✅
روز دهم👈🏼 ۳ مهر ✅
روز یازدهم👈🏼 ۴ مهر ✅
روز دوازدهم👈🏼 ۵ مهر✅
روز سیزدهم👈🏼 ۶ مهر✅
روز چهاردهم👈🏼 ۷ مهر
روز پانزدهم👈🏼 ۸ مهر
روز شانزدهم👈🏼 ۹ مهر
روز هفدهم👈🏼 ۱۰ مهر
روز هجدهم👈🏼 ۱۱ مهر
روز نوزدهم👈🏼 ۱۲ مهر
روز بیستم👈🏼 ۱۳ مهر
روز بیست ویکم👈🏼 ۱۴ مهر
روز بیست دوم👈🏼 ۱۵ مهر
روز بیست وسوم👈🏼 ۱۶ مهر
روز بیست وچهارم👈🏼 ۱۷ مهر
روز بیست وپنجم👈🏼 ۱۸ مهر
روز بیست وششم👈🏼 ۱۹ مهر
روز بیست وهفتم👈🏼 ۲۰ مهر
روز بیست وهشتم👈🏼 ۲۱ مهر
روز بیست ونهم👈🏼 ۲۲ مهر
روز سی ام 👈🏼 ۲۳ مهر
روز سی ویکم👈🏼 ۲۴ مهر
روز سی دوم👈🏼 ۲۵ مهر
روز سی سوم👈🏼 ۲۶ مهر
روز سی وچهارم👈🏼 ۲۷ مهر
روز سی وپنجم👈🏼 ۲۸ مهر
روز سی وششم👈🏼 ۲۹ مهر
روز سی وهفتم👈🏼 ۳۰ مهر
روز سی وهشتم👈🏼 ۱ ابان
روز سی ونهم👈🏼 ۲ آبان
روز چهلم👈🏼 ۳ آبان
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
@madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫
خاطره ای از زبان همرزم شهید سجاد عفتی🌹
چند روز قبل از شهادت ابراهیم (نام جهادی سجاد عفتی) تو منطقه حلب روستای خان طومان درگیری بین ما و نیروهای داعش خیلی شدید بود ، پشت دیوار کمین کرده بودیم از در و دیوار تیر به سمتمون میومد که متوجه شدم ی موتور سوار از جاده اصلی داره بسمتمون میاد که نیروهای تکفیری به سمتش تیر شلیک میکردن ،یکم که دقت کردم دیدم ابراهیمه ، اومد سمتمون برگشتم بهش گفتم پسر خوب این چکاریه نمیگی میزننت ، آروم زیر لب خندید گفت :اگه قسمتم باشه بهم میخوره ، دیدم حال و روزش زیاد خوب نیست ،بهش گفتم چرا انقدر بهم ریخته ای ، یهو زد زیر گریه ، گفتم چی شده ، گفت همین الان مقدار زیادی مواد غذایی بهم برسون ، گفتم خب بگو چی شده ، برگشت گفت داشتم تو مسیر میومدم که ی پدر دختر و که روستاشون تازه از محاصره داعش در اومده بود ، دیدم دخترش داره گریه میکنه ،از پدرش پرسیدم چی شده (پدرش دست و پا شکسته ایرانی بلد بود) ، گفت روستامون چند روزه از محاصره داعش در اومده و خونواده و زندگیمون همه از بین رفتن مردم اون روستا بیشتر از چند روز میشه که غذا نخوردن ... ابراهیم همینطور گریه میکردو تعریف میکرد ،برگشت بهم گفت هر جور شده بهم غذا برسون بهشون کمک کنم .برگشتم بهش گفتم درسته اونجا از محاصره در اومده ولی هنوز زیر آتیش دشمنه نمیشه با ماشین رفت اونجا ،بهم گفت تو به من ماشین و غذا برسون باقیش با من .هوا کم کم داشت تاریک میشد درگیریمون کمتر شده بود ، ترک موتورش نشستم برگشتیم عقب ، ماشینو برداشتم رفتیم در انبار ، پشت ماشینو پر کردیم مواد غذایی و به سمت روستا رفتیم و مواد غذایی و تو روستا پخش کردیم . دیگه هر شب کارش شده بود این با بچه ها سهمیه غذاشونو نصف میکردن و شب به شب میبرد تو روستا پخش میکرد . چند روز بعد تو درگیری به درجه شهادت نائل گردید ، وقتی پیکر مبارکشو آوردیم عقب بچه ها دورش جمع شدن گریه میکردن و میگفتن ابراهیم ی یادگاری و ی رسم خوب برامون گذاشت . از همون شب بچه ها بخاطر اینکه یاد ابراهیم و زنده نگه دارن به هم قول دادن که به یاد ابراهیم هر شب مقداری از سهمیه مواد غذایی خودشونو تو مناطق محروم پخش کنن.
برای شادی روح این شهید بزرگوار ، صلوات❤️
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🔰 فرازی از وصیت نامه شهید؛
مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و انشالله این پل با شهادت رقم بخورد، صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد، در مصیبتها، فقط برای امام حسین علیه السلام گریه کنید
فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و حجاب توصیه میکنم.
حلالم کن، خواهرانم و برادرم حلالم کنید.
رهبر عزیزم را که راه امام عصر(عج) را ادامه میدهد، فراموش نکنید و یاریش نمایید.
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
شهید سجاد عفتی🌷
شهادت: ۱۳۹۴/۹/۲۹، خانطومان - سوری
#از_شــــــــــهدا_حاجــــــــــت_بگیرید 🕊🌺
#شهید_مدافع_حــــــــــرم_سجادعفتی
🌸یک خانمی که خیلی هم در مسیر شهدا نبوده در گیر مشکلات بسیار زیادی در زندگی بود و زندگیش رو به نابودی و از هم پاشیدگی بوده و در نا امیدی تمام هیچ راه حلی برای مشکلاتش پیدا نمیکرد در روز #تشییع پیکر شهید مدافع حرم #سجاد_عفتی با دلی شکسته و نا امید از همه جا رو به عکس شهید نموده و چنین گفته:
🌸ای شهید سجاد عفتی اگر شما واقعا شهید راه خدا و امام حسین هستید از خدا بخواهید #مشکلات زندگی من حل شود من هم به شما قول میدهم اگر مشکلات زندگیم با #توسل به شما حل شود مسیر زندگیم را تغییر میدهم و با #حجاب_چادری می شوم.
🌸راوی این توسل به شهید قسم می خورد که به فاصله چند روز ،معجزه وار تمامی مشکلات این خانم و خانواده اش حل شده و ایشان طبق قولی که به شهید داده کاملا با حجاب شده و مسیر زندگیش به سمت شهدا تغییر کرده است... معجزه این شهید بزرگوار را خیلی ها عیننا مشاهده نمودند. و حالا این خانم هر چند وقت یکبار برای تشکر و عرض ادب با گل و گلاب به زیارت این شهید بزرگوار می رود...
#شهادت۲۹آذر۹۴
@madadazshohada
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهیدامروزمون#_شهیدسجاد عفتی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
سـ🍁ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 🍁
🗓 امروز جمعه
☀️ ۶ مهر ١۴٠۳ ه. ش
🌙 ۲۳ ربیع الاول ١۴۴۶ ه.ق
🌲 ۲۷ سپتامبر ٢٠٢۴ ميلادی
🍁🍂@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی جان (عج) 💚
🌼ای زیباترین فصل
فصل ظهور تو 🌸
🍁پاییز هم آمد
برگها بر سرم باریدند🍂
اما تو باز نیامدی
🥀ای غائب از نظر!
🍁پاییز را با ظهور تو
💗دوست تر می دارم
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج 🌼
🌸🍃@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸شوخی یکی از شهدا با حاج قاسم: بیا از ما عکس بگیر!😅
📺 #خنده_حلال
#⃣ #دفاع_مقدس
#⃣ #شهید_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
50.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خاطرهای زیبا و شنیدنی از مرگ و بازگشت یکی از اساتید حوزوی...
👤 حجه الاسلام قرائتی
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 عجب دنیای برعکسی شده!
🔹 این خانم در نیویورک آمریکا در برابر رئیس جمهور ایران که از عناصر جنبش کشف حجاب حمایت ضمنی کرده، در جلسه ایرانیان با پزشکیان، دفاع جانانهای از حجاب کرد و جمعیت حاضر هم تشویقش کردند.
🔸 درود بر این بانوی بزرگوار...
وقتی درونت پاک باشد،
خدا چهرهات را گیرا میکند
این گیرایی از زیبایی و جوانی نیست
این گیرایی از نور ایمانی است که در ظاهر نمایان میشود..
#شهیدمحمدرضادهقانامیری...🌷🕊
💚 کانال مدداز شهدا
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شنیدنی اولین خادم زن ایرانی حرم حضرت عباس (ع) از بازدید سرزده حاج قاسم ...
حتما بشنویم.
به یاد #حاج_قاسم قدم برداریم ...
🌱 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی_صلوات 🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
روایت دختر شهید👇
پدرم ۸سال جبهه بود وحمله ۱۶ به شهادت رسید پدرم شغل آزاد داشت.ودارای ۵ دختر ویک پسر وحتی گاهی با پسرش جبهه بود فوقالعاده معتمد مسجد ومحل بود باتقوا ویک بسیجی ساده وبا اخلاص همسایه صمیمی حاج حسین یکتا .
زندگی ساده درقم محله خاکفرج فرزندانش خوب تربیت کرد اکثرا فرهنگی ومحجبه هستند اهل تهجد .نماز اول وقت در جبهه ها می گفتن پرچم دار روحیه به جوانان میدهد تولشگر علی ابن ابیطالب بود
39.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبهای کربلای پنج
شبهای قدر انقلاب اسلامی بود
و شهدای آن عملیات شبزندهدارانی بودند
که با خون خود قرآن به سر گرفتند
و سرنوشت این کشور را
از سر نوشتند!
.
سلام عکس پدرم درکنار این شهدامیباشد حوصله کنید تا آخر ببینید ممنون اجرتون باشهدا
پدرم در بین شهدا خیلی غریب.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهید حاج حسین باقری💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* براد رشهید*
⚘
بسماللهالرحمنالرحیم
✍️ رمان #سپر_سرخ
#قسمت_اول
◽از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم میکرد تا بیخبر از خاطرهای که بنا بود حالم را پریشان کند، خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم.
مثل هر روز به نیت شفای همۀ بیمارانی که دیشب تا صبح مراقبشان بودم، سوره حمدی خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم.
▪روپوش سفید پرستاریام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسریام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد.
ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب درِ اتاق، قد بلندش پیدا شد.
◽برای شیفت صبح آمده بود و خیال میکرد هر چه پیراهن و شلوارش تنگتر باشد، جذابتر میشود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم میزند که با لبخندی کریه، کرشمه کرد: «صبح بخیر آمال!»
نمیدانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک میکند و اسم کوچکم را صدا میزند چه احساس بدی پیدا میکنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ سلامش را دادم و او دوباره زبان ریخت: «شیفت دیشب چطور بود؟»
▪نمیخواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر میکردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و میدانستم زیبایی صورتم زبانش را درازتر میکند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم: «گزارش مریضا رو نوشتم.»
دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید: «چرا انقدر عصبی هستی آمال؟»
◽روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه میکردم که صدایم را بلند کردم: «کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟»
با لبهای پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و خویشتنداری دخترانهام را به تمسخر گرفت: «همین کارا رو میکنی که هیچکس نمیاد سمتت! داعش هم انقدر سخت نمیگرفت که تو میگیری!»
◾عصبانیت طوری در استخوانهایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیدهای به دهانش راست شد و با همان دستم، دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود.
این جوانک تازه از آمریکا برگشته کجا داعش را دیده بود و چه میدانست چه بر سر اعصاب و روان ما آمده است؟ آنچه من دیده و کشیده بودم برای کشتن هر دختری کافی بود و بهخدا به این سادگیها قابل گفتن نبود که در حماقتش رهایش کردم و از اتاق بیرون رفتم.
◽میشنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان ایرانی را میدیدم.
او به گمانش با آوردن نام داعش به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او، خانه خاطراتم زیر و رو شده بود.
◾از بیمارستان خارج شدم و از آنهمه شور و نشاط این صبح بهاری تنها صحنه آن شب شیدایی پیش چشمانم مانده بود که قدمهایم را روی زمین میکشیدم و دوباره حسرت حضورش را میخوردم.
از اولین و آخرین دیدارمان سه سال گذشته بود و هنوز جای خالیاش روی شیشه احساسم ناخن میکشید که موبایلم زنگ خورد.
◽گاهی اوقات تنها رؤیا مرهم درد دوری میشود که کودکانه آرزو کردم او پشت خط باشد و تیر خیالبافیام به سنگ خورد که صدای نورالهدی در گوشم نشست.
مثل همیشه با آرامش و مهربانی صحبت میکرد و حالا هیجانی زیر صدایش پیدا بود که بیمقدمه پرسید: «آمال میای بریم ایران؟»
◾کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم و حس کردم سر به سرم میگذارد که بیحوصله پاسخ دادم: «تازه شیفتم تموم شده، خستهام!»
بیریاتر از آنی بود که دلگیر حرفم شود، دوباره به شیرینی خندید و شوخی کرد: «خب منم همین الان از شیفت برگشتم خونه! ببینم مگه همیشه دوست نداشتی محبت اون پسره رو جبران کنی؟ اگه میخوای کاری کنی الان وقتشه!»
◽نگاهم به نقطهای نامعلوم در انتهای خیابان خیره ماند و باور نمیکردم درست در همان لحظاتی که پریشان او شده بودم، نامش را از زبان نورالهدی بشنوم که به لکنت افتادم: «چطور؟»
طوری دست و پای دلم را گم کرده بودم که نورالهدی هم حس کرد و سر به سرم گذاشت: «یعنی اگه اون باشه، میای؟»
◾حس میکردم دلم را به بازی گرفته و اینهمه تکرار خاطراتش حالم را به هم ریخته بود که کلافه شدم: «من چی کار به اون دارم!»
رنجشم را از لحنم حس کرد، عطر خنده از صدایش پرید و ساده صحبت کرد: «ابومهدی داره نیروهای حشدالشعبی رو برای کمک به سیل خوزستان میبره ایران.»
◽ذهنم هنوز درگیر نگاه مهربان آن جوان بود و برای فهم هر کلمه به زحمت افتاده بودم تا بلاخره حرف آخر را زد: «گروههای امدادی حشدالشعبی هم دارن باهاشون میرن. منم با ابوزینب میرم برا کارای درمانی، تو نمیای؟»
◾ از همان شبی که مقابل چشمانم رفت، دلم پیش غیرتش جا مانده و با این دلی که دیگر دست من نبود، کجا میتوانستم بروم؟...
✍#فاطمه_ولی_نژاد
#ادامه_دارد