eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام.خداقوت🌷 بنده خیییلی پیگیر زندگینامه شهدا بخصوص شهدای مدافع حرم بوده وهستم🌷 دوسال قبل بعد از بیش از بیست سال مستاجری، تصمیم به خرید خانه گرفتیم اما شرایط فراهم کردن پول خرید برایمان فراهم نمیشد و ازطرفی همسرم که مردی مومن و متعهد است امید فراوانی به خرید داشت. یک شب ازفرط ناراحتی خیییلی گریه کردم و به شهدای مدافع حرم توسل کردم تا آنچه صلاحمان بود را برایمان رقم بزنند.در عالم خواب بیرون از هیئت بزرگی منتظر آمدن همسرم که در آن مکان مشغول عزاداری بود بودم تا از او بخواهم قید خرید خانه را بزند و منصرفش کنم .مردی به سمتم آمده وبا چهره ای ناراحت گفت: بعضیا رزقشون لا یَحتسبه و با حالتی عصبانی انگشت اشاره شون رو به سمتم گرفتند و فریاد زدند شک نکن😳ناگهان از خواب پریدم و این صحنه مدام جلوی رویم بود انگار آن مرد را میشناختم از همان لحظه عکسای گوشی ام را مرور کردم تا شاید ایشان از دوستان همسرم باشند خلاصه چند روزی فکرم درگیر خوابم بود و قلبم آرامش گرفته بود و شرایط خریدو حتی تعمیر خانه هم بطور معجزه آسایی برایمان فراهم شد☺️ یک شب به نیت شادی روح شهدای مدافع حرم دو رکعت نماز خوانده و از خدا خواستم صاحب چهره خوابم را که اطمینان داشتم شخص معمولی نیست به من بشناساند🌹خدا میداند در دل تاریکی شب یک لحظه صفحه گوشی ام روشن شد و عکس آن مرد که زیرش نوشته بود شهید مدافع حرم سید مصطفی صدرزاده نمایان شد و من که آن غریبه آشنارا شناختم به پهنای صورت اشک ریختم و از ایشان خواستم که برادر ورفیق شهیدم در همه لحظات زندگی بمانند و خدا میداند هر سعادتی برای زیارت و کارهای خیر پیدا میکنم به محضرشان هدیه کرده و بیشتر از قبل به واجباتم اهمیت میدهم تا لیاقت خواهری آن بزرگوار را داشته باشم چرا که سید ابراهیم بزرگوارم❤️ بتهای ضعف اعتقاداتم به رزق الهی که بی گمان نصیبمان میشد را در قلبم شکسته و از لغزیدن به مسیر شیطانی 👿حفظ کرد تا بیشتر به یاد وذکر خداوند مشغول باشم و بارها در مشکلاتم با ایشان درد دل کرده و برادرانه حاجتم را برآورده نموده اند!😭😭😭 شهید صدرزاده👇👇💔 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
سلام وقتتون بخیر من به تازگی باشمااشنا شدم انگار خود شهدا دعوتم کردن من مشکل زیادی در زندگی دارم خواهش میکنم خواهش میکنم برای کارهمسرم دعا کنید ما سه فرزند داریم و همسرم کاری ندارد و شرایط به سختی میگذرداین شرایط باعث شده که اخلاق همسرم خیلی تند شود ومن و فرزندانم خیلی از نظر روحی اذیت شویم یک صلوات برای باز شدن گره کار همسرم بفرستیدومارو از دعای خود محروم نفرمایید
یک صلوات به نیت گره گشایی از کار هم خودتون هم ایشون بفرستید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدی که سرِ بی تنش سخن میگفت🕊️ شهید علی اکبر دهقان🌹 🌹 در پی انفجار های پیاپی دشمن، شهید علی اکبر دهقان از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت🥀 در همان لحظه همرزمانش که می خواستند به سرعت از منطقه دور شوند متوجه می شوند🥀 در حالیکه بدن این بزرگوار بدون سر می دود، سرش چند دقیقه ای یا حسین گویان روی زمین می غلتید🖤 تمام ده یا پانزده نفری که آنجا بودند دیگر یارای جمع آوری پیکر را نداشتند...🥀 همه داشتند گریه میکردند🥀به پیشنهاد یکی از رزمنده ها کوله پشتی اش را باز کردند و وصیت نامه ی این بزرگوار را گشودند 📃بخشی از وصیت نامه ألسلام علی الرأس المرفوع خدایا من شنیده ام که امام حسین (علیه السلام ) با لب تشنه شهیدشده ، من هم دوست دارم این گونه شهید بشم🥀خدایاشنیده ام که سر امام حسین (علیه السلام ) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه🥀…خدایا شنیده ام سر امام حسین (علیه السلام ) بالای نیزه قرآن خونده🥀 من که مثل امام اسرار قرآن رو نمی دونم که بتونم با اون انس بگیرم و بتونم بعد مرگم قرآن بخونم، ولی به امام حسین (علیه السلام ) خیلی عشق دارم💚دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشه🥀… عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است.🥀🕊️🕋 شهید
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕 شهید دهقان💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادرشهید* ⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕 رمان #سپر_سرخ 🔻 قسمت هشتم https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ▫️مقابل پوتینش روی زمین
📕رمان 🔻قسمت نهم ▫️از بهت آنچه می‌شنیدم فقط خیره نگاهش می‌کردم؛ دیگر خبری از خشم صدا و چشمانش نبود. ▪️هنوز خاکی که به صورتش پاشیده بودم، روی پلک و گونه‌هایش مانده و انگار دیگر آن مأمور تفتیش داعش نبود که با لحنی ملایم صحبت می‌کرد: «من برا شناسایی اومده بودم. موقع غروب حرکت اون ماشین به نظرم مشکوک اومد، ترسیدم انتحاری باشه که داره میاد سمت بغداد. با دوربین که نگاه کردم، حضور یه زن تو ماشین بیشتر مشکوکم کرد، از چشمای بسته تون فهمیدم اسیر شدید. قبل تاریکی همکارام منتظرم بودن، اما نتونستم برگردم، مجبور شدم مداخله کنم.» ▫️او می‌گفت و من در پیچ و تاب کلماتش معجزه امام‌زمان (علیه‌السلام) را به چشمم می‌دیدم و باور نمی‌کردم که نبض نفس‌هایم را شنید و مردانه نجوا کرد: «خیلی دلم می‌خواست همونجا نفسش رو بگیرم اما نباید کمین‌مون حوالی فلوجه لو می‌رفت، برا همین مجبور شدم با پول دهنش رو ببندم که فکر آدم‌فروشی به سرش نزنه تا چند روز دیگه که فلوجه رو براشون جهنم کنیم!» ▪️لطافت لحن و نجابت نگاهش عین رؤیا بود؛ تازه می‌فهمیدم در تمام آن لحظاتی که خیال می‌کردم برای تصاحبم دست و پا می‌زند، مردانه به میدان زده بود تا این دختر غریبه را نجات دهد که پای غیرتش چشمانم از نفس افتاد. ▫️یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر پنجره را پایین کشید تا حال خرابش را در خنکای شب بیابان پنهان کند و نمی‌دانست با این دختر نامحرم در تاریکی این جاده چه کند که صدایش به زیر افتاد: «جایی رو تو بغداد دارید؟» ▪️نگاهم حیران روی لباس سیاهش می‌چرخید و هنوز زبانم جرأت جم خوردن نداشت که به جای پاسخ، یک کلمه پرسیدم: «تو کی هستی؟» @madadazshohada ▫️از سرگردانی سوالم، اوج پریشانی‌ام را حس می‌کرد و هول غارت من نفسش را برده بود که ناشیانه طفره رفت: «اگه بغداد جایی رو سراغ دارید، آدرس بدید برسونم‌تون!» ▪️چراغ‌های بغداد و تابلوی ورودی شهر در انتهای مسیر پیدا شده بود، ایستگاه‌های بازرسی ارتش در هر قدم مدام باعث توقف ماشین می‌شد و من نایی به گلویم نمانده بود که بی‌صدا پاسخ دادم: «خانواده من فلوجه هستن، بغداد کسی رو ندارم!» ▫️در برابر بی‌کسی و ناامیدی‌ام، لبخندی فاتحانه لب‌هایش را گشود و با کلماتش قد علم کرد: «خیلی زودتر از اونی که فکر کنید، فلوجه آزاد میشه و برمی‌گردید پیش خانواده‌تون.» ▪️ترافیک سرشب ورودی بغداد معطل‌مان کرده و من هنوز گیج اینهمه وحشت نگاهم در تاریکی شب و بین ماشین‌های مقابل‌مان می‌چرخید که خودش دست دلم را گرفت: «دیگه نترس! هر چی بود تموم شد.» ▫️شاید همچنان ناله یاصاحب‌الزمانم در گوشش می‌پیچید و سوالی روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد که نگاهش به ردیف اتومبیل‌ها ماند و گرمی لحنش بر دلم نشست: «شیعه هستی؟» ▪️اکثریت فلوجه اهل تسنن بودند و شاید باورش نمی‌شد همین دختر اسیرِ داعش اتفاقاً شیعه باشد که چشمانم از شرم آنچه از زبان آن نانجیب در موردم شنیده بود، به زیر افتاد و صدایم شکست :«بله!» ▫️نگاهش نمی‌کردم اما از حرارت نفس بلندش فهمیدم تصور بلایی که دور سرم می‌چرخید، آتشش زده و دیگر خیالش راحت شده بود که به جای من، به پای امام زمان (علیه‌السلام) افتاد :«مگه میشه حضرت ولیعصر (علیه‌السلام) شیعه‌هاشو بین اینهمه گرگ تنها بذاره؟» ▫️و همین اعجاز حضرت نجاتم داده بود که کاسه صبرم شکست و دوباره اشک از چشمانم چکید. دیگر خجالت می‌کشیدم اشک‌هایم را ببیند که گریه را در گلو فرو می‌بردم و باز نغمه بغضم به وضوح شنیده می‌شد تا وارد بغداد شدیم. ▪️سوالش هنوز بی‌پاسخ مانده و شاید شرم می‌کرد دوباره بپرسد که خودم پیش‌دستی کردم: «یکی از دوستای زمان دانشجویی‌ام تو بغداد زندگی می‌کنه!» و همین یک جمله، گره کور فکرش را گشود که بی‌معطلی پرسید: «خب آدرسش کجاست؟» ▫️نمی‌دانست برای رفتن به خانه نورالهدی تا چه اندازه معذب هستم که با مکثی طولانی پاسخ دادم: «شهرک صدر.» تا ساعتی پیش خیال می‌کردم بین داعشی‌ها دست به دست می‌گردم و حالا همین آزادی به حدی شیرین بود که راضی شده بودم با پای خودم به خانه نورالهدی بروم. ▪️شهرک صدر، شرق بغداد واقع می‌شد و عبور از روی پل رودخانه دجله، یعنی تمام خاطرات دانشگاه بغداد و نورالهدی و عامر که بیشتر در خودم فرو رفتم. ▫️تا رسیدن به شهرک صدر، دیگر کلامی صحبت نکرد و خلوت حضورش عین آرامش بود که پس از چند ساعت اسیری و تحمل آواری از ترس و درد، چشمانم خمار خواب سنگین می‌شد و به خدا هنوز باورم نمی‌شد کابوس کنیزی‌ام تمام شده که دوباره قلبم در قفس سینه پَرپَر می‌زد. ▪️مقابل خانه نورالهدی رسیدیم، اتومبیل را خاموش کرد و تازه می‌دید حیوان داعشی مچ باریک دستم را با چند دور زنجیر پیچیده که چشمانش آتش گرفت و خاکستر نگاهش روی دستانم نشست... @madadazshohada 📖 ادامه دارد... ✍ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃 🍃 🌹 اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋ تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین 🚩 و علی علی بن الحسین🚩 و علی اولاد الحسین 🚩 و علی اصحاب الحسین🚩 (علیه‌السلام ) 🌹 🍃@madadazshohada 🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون..... 🌸شهدای عزیز این چله🌸 شهدای عزیز❤️ 1- 🌷شهدای گمنام✅ ۲- 🌷شهید محسن حججی✅ ۳- 🌷شهیدمحمد رضا کاظمی✅ ۴-🌷شهیدیوسف الهی✅ ۵- 🌷شهید محمد اسدی✅ ۶_ 🌷شهید محمد رضا الوانی✅ ۷- 🌷شهید حسین معز غلامی✅ ۸- 🌷شهید بهنام محمدی✅ ۹- 🌷شهید سید مجتبی صالحی✅ ۱۰- 🌷شهید مرتضی محمد باقری✅ ۱۱- 🌷شهیدسیدغلامرضامصطفوی✅ ۱۲- 🌷شهیدعلی اکبر موسی پور ✅ ۱۳--🌷شهید سجاد عفتی✅ ۱۴--🌷شهیدحسین عرب نژاد✅ ۱۵-🌷شهید حسن ربیعی✅ ۱۶-🌷شهیدهدایت الله طیب✅ ۱۷-🌷شهیدمرتضی عطایی✅ ۱۸-🌷شهید عبدالرضا عابدی✅ ۱۹-🌷شهیدمحمود رادمهر✅ ۲۰-🌷شهیدمحمود سماواتی✅ ۲۱-🌷شهید سید رضا طاهر✅ ۲۲-🌷شهید علی عابدینی✅ ۲۳-🌷شهیدحاج رحیم کابلی✅ ۲۴-🌷شهید عبدالصالح زارع ۲۵-🌷شهید محمد رضا احمدی ۲۶-🌷شهید حسین ولایتی فر ۲۷-🌷شهید محمد رضا شفیعی ۲۸🌷-شهیدصادق انبار لویی ۲۹-🌷شهیدایمان خزاعی نژاد ۳۰-🌷شهیدرجب علی ناطقی ۳۱-🌷شهیدسید جلیل ساداتی ۳۲-🌷شهید رضا حاجیان ۳۳-🌷شهید مجید مشتی ۳۴-🌷شهید رضا حاجی زاده ۳۵-🌷شهید محمد مهدی زارع ۳۶-🌷شهید ابو مهدی مهندس ۳۷-🌷شهید حسن رجائی فر ۳۸-🌷شهید سید رضا حسینی ۳۹-🌷شهیدعلی وردی ۴۰-🌷شهدای مدافع حرم(جمیعا) روز اول👈🏼 ۲۵شهریور✅ روز دوم👈🏼 ۲۶شهریور✅ روز سوم👈🏼 ۲۷شهریور✅ روز چهارم👈🏼 ۲۸شهریور✅ روز پنجم👈🏼 ۲۹شهریور✅ روز ششم👈🏼 ۳۰شهریور✅ روز هفتم👈🏼 ۳۱شهریور✅ روز هشتم👈🏼 ۱ مهر ✅ روز نهم👈🏼 ۲ مهر ✅ روز دهم👈🏼 ۳ مهر ✅ روز یازدهم👈🏼 ۴ مهر ✅ روز دوازدهم👈🏼 ۵ مهر✅ روز سیزدهم👈🏼 ۶ مهر✅ روز چهاردهم👈🏼 ۷ مهر✅ روز پانزدهم👈🏼 ۸ مهر✅ روز شانزدهم👈🏼 ۹ مهر✅ روز هفدهم👈🏼 ۱۰ مهر✅ روز هجدهم👈🏼 ۱۱ مهر✅ روز نوزدهم👈🏼 ۱۲ مهر✅ روز بیستم👈🏼 ۱۳ مهر✅ روز بیست ویکم👈🏼 ۱۴ مهر✅ روز بیست دوم👈🏼 ۱۵ مهر✅ روز بیست وسوم👈🏼 ۱۶ مهر✅ روز بیست وچهارم👈🏼 ۱۷ مهر روز بیست وپنجم👈🏼 ۱۸ مهر روز بیست وششم👈🏼 ۱۹ مهر روز بیست وهفتم👈🏼 ۲۰ مهر روز بیست وهشتم👈🏼 ۲۱ مهر روز بیست ونهم👈🏼 ۲۲ مهر روز سی ام 👈🏼 ۲۳ مهر روز سی ویکم👈🏼 ۲۴ مهر روز سی دوم👈🏼 ۲۵ مهر روز سی سوم👈🏼 ۲۶ مهر روز سی وچهارم👈🏼 ۲۷ مهر روز سی وپنجم👈🏼 ۲۸ مهر روز سی وششم👈🏼 ۲۹ مهر روز سی وهفتم👈🏼 ۳۰ مهر روز سی وهشتم👈🏼 ۱ ابان روز سی ونهم👈🏼 ۲ آبان روز چهلم👈🏼 ۳ آبان 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 @madadazshohada 💫♥️🍃♥️🍃💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما بشنوید فرمایشات شهید حاج رحیم کابلی🌹 از شهدای کربلای خان طومان ، خیلی اصرار به دو کلمه داشت، *ولایت* و حجاب. نثار ارواح مطهر و منور شهدای اسلام صلواتی هدیه بفرمایید. ❤️ السلام علیک یا ابا عبدالله❤️ https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از بود🕊 یک روزی گفت: «خانم اگر من شهید شوم چه می‌کنی؟» گفتم:« خدا را شکر می‌کنم.»☺️ گفت:«اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من می‌کشی😢؟» گفتم: «آقا شاید تو سر نداشته باشی.» گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمی‌شوم.»🌹 گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.» گفت: «آن زمان هم خدا را شکر می‌کنم که شرمنده نیستم.»🌹 بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت:« آن وقت پیش شرمنده نیستم.»💔 بعد گفت: «اگر جنازه‌ام برنگردد پیش خانم هستم و به عروسم که از سادات است❤️ گفت: «شما از خانم فاطمه زهرا بخواهید اگر شدم جنازه‌ام برنگردد... شهید مدافع حرم رحیم کابلی 🌸 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهیدامروزمون کابلی اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ عدالت خدا ⚜ ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍوﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ! ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ! ﺯﻥ ﮔﻔﺖ :ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ سه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ... ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ... ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ... درب خانه حضرت داوود را زدند و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هر کدام کيسه صد ديناری را مقابل حضرت گذاشتند و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد : علت چيست؟؟ گفتند : در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتی آسيب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که در کمال تعجب پرنده ای، طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمت های آسيب ديده کشتی را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر کدام ۱۰۰ دينار به مستحق بدهيم 🌱 حضرت داوود، رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند برای تو از دريا هديه ميفرستد و تو او را ظالم مینامی ... اين هزار دينار را بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه است ...
سلام یک قسمت سپرسرخ خیلی کمه این رمان بحدی شیرین ودلنشینه که دلم میخوادتاصبح بشینم فقط وفقط بخونم لطفاهرشب چندقسمت برامون بزارین ممنون میشم
مردم ما به شایعه می خندند 😊واز شایعه می هراسند!☹️ 🔺این است فرق عملکرد گردانندگان اقتصاد وحافظان !!!👌 🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسین همدانی» در سال ۱۳۲۹ از پدر و مادری همدانی‌الاصل، در شهر آبادان زاده شد، پدر او از کارکنان پالایشگاه آبادان بود، که در سال ۱۳۳۲ در بیمارستان شرکت نفت درگذشت. حسین همدانی در ۳ سالگی به اتفاق خانواده به همدان مراجعت کرد و دوران کودکی و تحصیل را در این شهر با کار کردن در مغازه عطاری و کارگاه نجاری سپری کرد. شرکت در هیئت‌های مذهبی او را با خط فکر گروه‌های انقلابی آشنا کرد و مسیر زندگی‌اش را تغییر داد، بعد از ترک تحصیل راهی تهران و آنجا مشغول به‌کار شد و با اوج گرفتن انقلاب، به صف انقلابیون پیوست. همدانی با پروانه چراغ نوروزی ازدواج کرده بود و ۴ فرزند به نام‌های وهب، مهدی، زهرا و سارا داشت. با آغاز جنگ تحمیلی، لحظه‌ای درنگ نکرده و راه کردستان را در پیش گرفت و از آنجا که پیش از جنگ نیز به کمک مردم محروم کردستان شتافته و با دیگر دوستان و همرزمان در آنجا نیز گروهک‌های ضدانقلاب را می‌شناخت، دیری نپایید که به صف دشمن‌ستیزان پیوست و فرماندهی عملیات‌های مطلع‌الفجر را با پیروزی کامل تجربه کرد. حسین همدانی از فرماندهان منطقه عملیاتی بازی دراز در جبهه غرب بود و خاطرات خود را از این نبرد در کتابی تحت عنوان «تکلیف است برادر» تدوین کرد. وی نخستین فرمانده «لشکر ۳۲ انصارالحسین» و فرمانده «لشکر ۱۶ قدس گیلان» در دوران جنگ ایران و عراق بود و علاوه بر همدان در شهر‌های پاوه و مریوان نیز حضور داشته‌ است. همدانی به همراه احمد متوسلیان و محمد ابراهیم همت و محمود شهبازی در تشکیل و سازماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله نقش بسزایی داشت، لشکری که بعد‌ها فرماندهی آن را نیز در جریان ناآرامی‌های پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ عهده‌دار شد. معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه عملیاتی قدس که چندین لشکر و تیپ مستقل را تحت امر داشت، از فرمانده زبده همچون دیگر فرماندهان سپاه اسلام، فرماندهی ساخت که تا آخرین عملیات موفق سپاه اسلام با منافقین کوردل که با نام مرصاد بود، لحظه‌ای آرام نگرفت و پس از دفاع مقدس به دانشگاه فرماندهی و ستاد رفته و تحصیل تئوریک و آکادمیک هدایت یگان‌ها را هم به تجربیات ارزنده‌اش افزود و با انتصاب به عنوان فرمانده قرارگاه نجف اشرف و لشکر ۴ بعثت در غرب کشور، کارنامه‌ای موفق از خود به جای گذاشت. جانشینی قرارگاه ثارالله (ص)، از دیگر مسئولیت‌های حاج حسین همدانی بود و معاون مرکز راهبردی سپاه، مشاور عالی فرمانده کل سپاه و جانشینی سازمان بسیج مستضعفان از او فرمانده‌ای کهنه‌کار با کوله‌باری تجربه و شناخت ساخته که سبب شده است تا حساس‌ترین و مهمترین سپاه کشور که دارای ویژگی‌های خاص است، بر عهده ایشان گذاشته شود. سردار سرتیپ همدانی، مفتخر به دریافت دو نشان فتح از دست مقام معظم رهبری و فرمانده کل قواست که به خاطر هدایت و فرماندهی موفق لشکر‌های تحت امر در دوران دفاع مقدس بوده است. حاج حسین همدانی ساعت ۱۵:۳۰ با همکارانش برای بازدید و شناسایی به منطقه‌ای که دست تکفیری‌ها بود رفته و در راه به کمین بر می‌خورند، پاره‌ای از آتشی که دشمن در آن جا روشن کرده به ماشین اصابت می‌کند و ماشین را منحرف کرده و به رگبار می‌بندند، راننده از ناحیه کمر و سردار همدانی از ناحیه چشم و سر آسیب جدی دیده و به بیمارستان فرستاده می‌شود که ساعت ۸ شب شهید می‌شود. سردار سرتیپ شهید حاج «حسین همدانی» ۱۶ مهرماه ۱۳۹۴ در حلب، سوریه به شهادت رسید و پیکر پاکش در تاریخ ۱۹ مهرماه در تهران تشییع و برای خاک‌سپاری به زادگاهش همدان انتقال یافت تا همرزمان این شهید در گلزار شهدای همدان آخرین وداع را با وی انجام دهند. یک تسبیح و یک انگشتر متبرک شده همراه با پیکر شهید همدانی هدیه حاج قاسم که همراه سردار همدانی دفن شد.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕 شهید همدانی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادرشهید* ⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت نهم ▫️از بهت آنچه می‌شنیدم فقط خیره نگاهش می‌کردم؛ دیگر خبری از خشم صدا و چشم
📕رمان 🔻قسمت دهم ◽دستش را پیش آورد؛ تلاش می‌کرد بدون هیچ برخوردی بین دستان‌مان، زنجیر را به آرامی از مچم باز کند و بی‌صدا زمزمه کرد: «ببخشید اونجوری می‌کشیدم‌تون، باید زودتر از منطقه می‌رفتیم. هر لحظه ممکن بود تو کمین‌شون بیفتیم!» ◾بی‌آنکه دستانم را لمس کند، حرارت سرانگشتش را حس می‌کردم و نجابت از لحن و نگاهش می‌چکید. ◽آخرین دور زنجیر را هم گشود و تازه هر دو دیدیم از فشار زنجیر، دستم زخم برداشته و آستین روپوش سفیدم خونی شده است که آیینۀ چشمانش از اشک درخشید و صدایش لرزید: «یازینب!» ◾همین یک کلمه انتهای روضه بود و او می‌دانست همان یک ساعتی که با تمام قدرت مرا دنبال خودش می‌کشید، دستانم را بریده که نفسش گرفت: «حلالم کنید، فقط می‌خواستم زودتر از اون جهنم نجات‌تون بدم.» ◽اینهمه مظلومیتم رگ غیرتش را بریده و هنوز نگاه نجس آن داعشی به چشمش خنجر می‌زد که بوی خون در کلامش پیچید: «همین روزا ابومهدی دستور آغاز عملیات فلوجه رو میده. والله انتقام همه مردم عراق رو از این نامسلمونا می‌گیریم!» ◾جانم را با مردانگی‌اش نجات داده و نمی‌خواستم بیش از این خجالت بکشد که خون آستینم را با کف دست دیگرم پوشاندم و او استخوانی در گلویش مانده بود که با دلواپسی سفارش کرد: «حتماً این دوست‌تون مورد اعتماده که خواستید بیارم‌تون اینجا اما جاسوسای داعش همه جا هستن، پس خواهش می‌کنم نذارید کسی بفهمه چه اتفاقی براتون افتاده!» ◽برای ادای جمله آخر خجالت می‌کشید که با نگاهش روی دستان کبودم دنبال کلمه می‌گشت و حرف آخر را به سختی زد: «بهتره نذارید کسی بدونه کی شما رو اورده بغداد!» ◾منظورش را نفهمیدم و او دیگر حرفی برای گفتن نداشت که با چشمان سر به زیرش، مرا به خدا سپرد و باز سفارش کرد: «شما برید، من همینجا می‌مونم. چند دقیقه هم صبر می‌کنم که اگه مشکلی بود برگردید!» ◽او حرف می‌زد و زیر سرانگشت مهربانی‌اش تار و پود دلم می‌لرزید که سه سال در محاصره فلوجه فقط وحشی‌گری داعش را دیده بودم و جوانمردی او مرهم همه درد‌های مانده بر دلم می‌شد. ◾دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای رفتن به خانه نورالهدی پیش نمی‌رفت که با اکراه در را گشودم و ناگزیر از ماشین پیاده شدم. ◽زنگ خانه را زدم و هنوز این در و دیوار برایم بوی بی وفایی می داد که شیشه دلم، دوباره در هم شکست. یک نگاهم به زنگ در بود تا کسی پاسخم را بدهد و یک نگاهم به او که از پشت فرمان همچنان مراقبم بود تا صدای نورالهدی به گوشم رسید: «بله؟» ◾بیش از سه سال بود از بهترین رفیق دوران دانشگاهم بی خبر مانده و حالا اینهمه بی‌کسی مرا تا پشت خانه‌اش کشانده بود که مظلومانه پاسخ دادم: «منم، آمال!» ◽نمی‌دانم از شنیدن نامم چه حالی شد که بلافاصله خودش را پشت در رساند و همین ظاهر خرابم، حالش را به هم ریخت. ◾تک و تنها در شب با روپوش خاکی پرستاری، چشمانی که از گریه ورم کرده و دستانی که کبود و زخمی شده بود. با نگاه حیرانش در سرتاپای شکسته‌ام دنبال دلیلی می‌گشت و تنهایی از صورتم می‌بارید که مثل جانش در آغوشم کشید. ◽سرم روی شانه نورالهدی مانده و نگاهم دنبال اتومبیل او بود که به راه افتاد و مقابل چشمانم از کوچه بیرون رفت. ◾حس غریبی در جانم بود؛ او را نمی شناختم و به هوای همین یکی دو ساعتی که با مردانگی پناهم داده بود، دلم می خواست باز هم کنارم بماند و همین که از خم کوچه پنهان شد، قلبم گرفت. ◽یک ساعت کشید تا با نفس‌های بریده و چشمانی که بی‌بهانه می‌بارید، برای نورالهدی بگویم چه بر سرم آمده و او فقط از شنیدن آنچه من دیده بودم، حتی نگاهش می لرزید. ◾کمکم کرد تا دست و صورتم را بشویم، برایم لباس تمیز آورد و با همان مهربانی همیشگی خیالم را تخت کرد: «ابوزینب خونه نیس، راحت باش عزیزم!» ◽آخرین بار با دلگیری از او جدا شده و حالا نمی‌خواست به رخم بکشد که بی‌ریا به فدایم می‌رفت: «فدات بشم آمال! این سال‌ها همش دلم برات شور می‌زد که تو فلوجه چه بلایی سرت اومده! خدا رو شکر می‌کنم که سالمی عزیزدلم!» ◾دختران کوچکش همان کنج اتاق خوابیده و او خودش مادر بود که با چشمان نگرانش، خانه را به یاد حال خرابم آورد: «الان مادر پدرت ازت بی‌خبرن؟» ◽دلم برای آغوش مادر و امنیت سایه پدرم پر می‌کشید؛می‌دانستم همین که تا این ساعت به خانه برنگشته‌ام، جان‌شان را گرفته و حیوانات داعشی راهی برای ارتباط مردم فلوجه باقی نگذاشته بودند. ◾تصور اینکه امشب از بی‌خبری و چشم‌انتظاری چه زجری می‌کشند، قاتل جانم شده و فقط دعا می‌کردم عملیات آزادسازی فلوجه که آن جوان خبرش را داده بود، همین فردا آغاز شود و به‌خدا می‌ترسیدم تا آن لحظه پدر و مادرم از وحشت عاقبت من، جان داده باشند... https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 📖 ادامه دارد...
❤️سلام ما به نیابت شما ختم های درخواستیتون رو انجام میدیم هدیه های دریافتی صرف تبلیغ کانال شهدا میشه هر نفر که جذب شهدا بشه شما هم در ثوابش تا ابد شریکید وخانمهایی که در اذکار و ختم ها شرکت میکنند در کارخیر شریکنند. هدیه ختم قران ۴۰۰ تومن ختم ۴۰ زیارت عاشورا ۷۰ تومن ختم ۴۰ حدیث کسا ۷۰ تومن ختم ۴۰ سوره یس ۸۰ تومن ختم ۴۰ سوره ملک ۵۰ تومن ختم۴۰ سوره الرحمن ۷۰ تومن ختم ۴۰ سوره واقعه ۷۰ تومن ختم ۴۰ سوره حشر ۷۰ تومن ختم ۴۰ دعای توسل ۶۰تومن ختم ۱۴۰۰۰ صلوات ۸۰ تومن ختم ۱۴۰۰۰لا اله الا الله ۱۰۰تومن ختم ۴۰ ایه الکرسی ۵۰ تومن ختم ۴۰ دعای فرج ۵۰ تومن ختم ۴۰ فاتحه کبیره ۵۰ تومن ختم ۳۰۰۰۰ استغفار ۱۷۰ تومن ختم ۳۰۰۰۰صلوات ۱۷۰ تومن ختم ۱۸۰۰۰ صلوات ۱۲۰ تومن 💳6037691638770875 (زهرا عزیزخانی) لطفاً بعد واریز خبر بدید برای سفارش ختم به این ایدی پیام بدید👇👇👇👇👇👇👇 @yazaahrah گروه ذکر هدیه به شهدا واهل بیت....👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044 🍃🌼🍃🌼🍃🌼
سلام لطفا یک حمد شفا به نیت پدر یکی از اعضا وخواهر یکی از اعضا بخونید که جواب نمونه برداریشون خوب باشه