eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ❄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  جمعه ☀️  ٣٠   دی   ١۴٠١   ه. ش   🌙 ٢٧  جمادی الثانی   ١۴۴۴  ه.ق 🌲  ٢٠    ژانویه   ٢٠٢٣    ميلادی @madadazshohada🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه باید تمامِ دغدغه ها را تا کرد و روی طاقچه ی بیخیالی گذاشت. باید غصه ها را مچاله کرد و از پنجره پرت کرد بیرون. جمعه یک گوشه ی دنج میخواهد با یک لیوان چای داغ ، و شاد بودن کنار خانواده @madadazshohada🌷🍃
🔸️ گفتن بسم الله الرحمن الرحیم ابتدای غذا 🔸️ 💠 امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: من ضمانت مى‌كنم براى كسى كه هنگام خوردن غذا «بسم اللّٰه» گويد، آن طعام ضرر و زيانى به او نرساند. 📚من لا يحضره الفقيه ج ۳، ص ۳۵۵ 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌‌‌ @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به حمیده خاتون، متوسل شو! 🎙حجت الاسلام سید نورالدین شهرستانی از پدر همسرشان مرحوم آقای علیزاده که از ارادتمندان آية الله حاج آقا حسین قمی ره بود نقل کردند که: وقتی برای ویزای گذرنامه ام به کرمانشاه آمدم به منزل سردار کابلی وارد شدم. بیش از یک ماه گذشت و خبری نشد، روزی سردار گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم: برای تأخير ویزا، گفت: «نذر کن ۷ یا ۷۷ یا ۷۷۷ مرتبه صلوات هدیه به روح مادر حضرت کاظم که وقتی حاجتت برآورده شد با طهارت رو به قبله بدون این که با کسی صحبت کنی بفرستی.» من هم نذر کردم. فردا رفتم به کنسولگری و اشتباه وارد اتاقی شدم که خود قُنصل (کنسول) آنجا بود خواستم برگردم صدا زد، جریان را گفتم فورا انجام داد و ویزا صادر شد. 📚ما سمعت ممن رأیت(آنچه شنیده‌ام از آنان که دیده‌ام )، ص 284 و 285. حُمَیدَه یا حمیدة المُصَفّاة همسر امام صادق(ع) و مادر امام کاظم(ع) بود. بنابر روایتی، امام ششم شیعیان، پاسخگویی به سؤال فقهی یکی از اصحاب خود را به حمیده، ارجاع داده است. حمیده، همچنین یکی از پنج وصی امام صادق(ع) بوده است. امام باقر(ع) حمیده را پسندیده در دنیا و ستایش‌شده در آخرت خوانده است. امام صادق(ع) او را پاکیزه از پلیدی‌ها و مانند شِمش طلا توصیف کرده که ملائکه، همواره از وی مراقبت می‌کردند. از این رو به حمیده مصفاة ملقب شده است. لؤلؤة، و مهذّبة از دیگر القاب وی است. 💐در سالروز(۳۰ دی ماه) رحلت آیت‌الله شیخ حیدرقلی کابلی ره، به روح ملکوتی ایشان صلواتی هدیه بفرمائید. 〰❁🍃❁🌼❁🍃❁〰 @madadazshohada
☆لطفا به نیت مرحومه عالیه صفری☆ 💕مادر شهیدمحسن ظفرقندی💕 وصلواتی هدیه کنید# 🖤نماز لیله الدفن هم به نیت عالیه دختر حسین فراموش نشه🖤 بخونیم تا برامون بخونند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 شهید محرم ترک بیست و هشتم دی‌ماه سال ۱۳۹۰ در آخرین روز ماموریتش بر اثر سانحه انفجار بشهادت رسید و نامش بعنوان اولین شهید مدافع حرم ایرانی در لیست فدائیان حضرت عقیله بنی‌‌هاشم(س) ثبت شد. در تهران اول دی سال ۵۷ در روستای قاضی آباد شهرستان ازنای لرستان در دامنه زیبای اشترانکوه فرزندی از خانواده ترک به دنیا آمدکه سال‌ها بعد به قول رهبر معظم انقلاب یکی از اولیای الهی شد. نامش را محرم گذاشتند. از همان بچگی‌اش در بسیج محل فعالیت میکرد و علاقه بسیاری برای رفتن به مناطق جنگی داشت. بزرگترین آرزویش بود که پاسدار باشد. و به آرزویش هم رسید. از فرماندهان توانمند بود که از اوایل جنگ سوریه مسئولیت آموزش رزمندگان مدافع سوری را بر عهده داشت. در سازماندهی نیروهای مردمی برای انهدام نیروهای تکفیری داعشی نقش پر رنگی داشت. همراهان اش در بسیج او را از نظر اخلاقی و رفتاری، فردی بسیار با تقوا و هیئتی می دانستند.شهید محرم ترک در دی ماه ۱۳۹۰ با کوله‌باری پر از خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و در راه دفاع از حرم به دیدار حق شتافت تا اولین نفر از خیل عاشقان شهادت باشد که در راه دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله) شربت شهادت را نوشیدند. اولین شهید مدافع حرم در میان حزن و اندوه هموطنان و همرزمان ، درقطعه ۵۳ بهشت زهرا تهران آرام گرفت . *  محرم یک مربی تخریب همیشه گوش به فرمان فرمانده کل قوا بود، تا اگر حکم جهاد صادر شد سریع حضور یابد و دین خود را ادا کند. حتی شب خواستگاری گفت: احتمال دارد در این راه و این شغل به شهادت برسم. انگار شب اول آشنایی حرف دلش را به من زد. صداقت گفتار، ایمان، سادگی محرم باعث شد که من جواب مثبت را به او بدهم. آرمان‌های محرم در زندگی مشترک آرزوهای من بود و دوست داشتم چنینی کسی به عنوان همسر و بعد همرزم، همراه چنین کسی باشم.  و بعدها که وارد زندگی شدیم همیشه می گفتند: «درست است که من به مأموریت میروم اما کار اصلی را تو انجام میدهی. تو با ماندن در خانه و مراقبت از بچه ها جهاد می‌کنی».
🌹🌾🌹 *خب دوستان* *امشب* *مهمان شهید محرم ترک بودیم* *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر ان شهید*
@madadazshohada 🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : با صدای تو حال مادربزرگ ... هر روز بدتر می شد ... تا جایی که دیگه مسکن هم جواب نمی داد ... و تقریبا کنترل دفع رو هم از دست داده بود ... 2 تا نیروی کمکی هم ... به لطف دایی محسن ... شیفتی می اومدن ... بی بی خجالت می کشید ... اما من مدام با شوخی هام ... کاری می کردم بخنده ... - ای بابا ... خجالت نداره که ... خانم ها خودشون رو می کشن که جوون تر به نظر بیان ... ولی شما خودت داری روز به روز جوون تر میشی ... جوون تر، زیباتر ... الان دیگه خیلی سنت باشه ... شیش ... هفت ماهت بیشتر نیست ... بزرگ میشی یادت میره ... و اون می خندید ... هر چند خنده هاش طولی نمی کشید... اونها مراقب مادربزرگ می شدن ... و من ... سریع لباس ها و ملحفه هاش رو می بردم توی حمام ... می شستم و آب می کشیدم ... و با اتو خشک می کردم ... نمی شد صبر کنم ... تعداد بشن بندازم ماشین ... اگر این کار رو می کردم... لباس و ملحفه کم می اومد ... باید بدون معطلی حاضر می شد ... دیگه شمارش شستن شون از دستم در رفته بود ... اما هیچ کدوم از دفعات ... به اندازه لحظه ای که برای اولین بار توی مدفوعش خون دیدم ... اذیت نشدم ... بغضم شکست ... دیگه اختیار اشک هام رو نداشتم ... صدای آب، نمی گذاشت کسی صدای اشک های من رو بشنوه ... با شرمندگی توی صورتش نگاه کردم ... این همه درد داشت و به روی خودش نمی آورد ... و کاری هم از دست کسی برنمی اومد ... آخرین شب قدر ... دردش آروم تر شده بود ... تلویزیون رو روشن کردم ... تا با هم جوشن گوش کنیم ... پشتش بالشت گذاشتم و مرتبش کردم ... مفاتیح رو دادم دستش و نشستم زیر تخت ... هنوز چند دقیقه نگذشته بود که ... - پاشو مادر ... پاشو تلویزیون رو خاموش کن ... - می خوای بخوابی بی بی؟ ... - نه مادر ... به جای اون ... تو جوشن بخون ... من گوش کنم... می خوام با صدای تو ... خدا من رو ببخشه ... . 🔷🔷🔷🔷@madadazshohada 💠 : دعایم کن با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم ... همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش نگاه کردم ... با تکرار جمله اش به خودم اومدم .... تلویزیون رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت ... هنوز بسم الله رو نگفته بودم که ... - پسرم ... این شب ها ... شب استجابت دعاست ... اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نکنی مادر ... من عمرم رو کردم ... ثمره اش رو هم دیدم ... عمرم بی برکت نبود ... ثمره عمرم ... میوه دلم اینجا نشسته ... گریه ام گرفت ... - توی این شب ها ... از خدا چیزهای بزرگ بخواه ... من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام ... من ازت راضیم ... از خدا می خوام ... خدا هم ازت راضی باشه ... پسرم یه طوری زندگی کن ... خدا همیشه ازت راضی باشه... من نباشم ... اون دنیا هم واست دعا می کنم ... دعات می کنم ... همون طور که پدربزرگت سرباز اسلام بود ... تو هم سرباز امام زمان بشی ... حتی اگر مرده بودی ... خدا برت گردونه ... @madadazshohada دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... همون طور روی زمین ... با دست ... چشم هام رو گرفته بودم ... و گریه می کردم ... نیمه جوشن ... ضعف به بی بی غلبه کرد و خوابش برد ... اما اون شب ... خواب به چشم های من حروم شده بود ... و فکر می کردم ... در برابر چه بها و و تلاش اندکی ... در چنین شب عظیمی ... از دهان یه پیرزن سید ... با اون همه درد ... توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست ... توی آخرین شب قدر زندگیش... چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود ... - خدایا ... من لایق چنین دعایی نبودم ... ولی مادربزرگ سیدم ... با دهانی در حقم دعا کرد ... که دائم الصلواته ... اونقدر که توی خواب هم ... لب هاش به صلوات، حرکت می کنه ... خدایا ... من رو لایق این دعا قرار بده ... @madadazshohada ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @madadazshohada 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺