🌹🌾🌹
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان شهید ابوالفضل سرلک بودیم*
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
@madadazshohada
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_هشتاد_و_یکم : مأموریت
ـ اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن می انداختی زمین نمی اومد ... می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ...
ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل ...
@madadazshohada
اشک، امانش رو برید ...
ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ... بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ...
@madadazshohada
خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم ...
ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش ...
فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ...
نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ...
ـ پیداش کردید؟ ...
@madadazshohada
💠#قسمت_هشتاد_و_دوم : شرافت
تمام وجودش می لرزید ...
ـ پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ... یکم از تو بزرگ تر ...
نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم ...
@madadazshohada
ـ خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه ...
برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت ... اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ...
@madadazshohada
می دونی مهران؟ ... اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکلات و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ... فقط به خاطر خون شهداست ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن ...
@madadazshohada
این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ...
توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ... نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ...
هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ...
@madadazshohada
یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ...
ما برای خدا رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ... طلبی هم از احدی نداریم ... اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین آرامش ... مجال پیدا کنن ... کاری می کنن بدتر از گذشته ...
.
@madadazshohada.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@madadazshohada
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_هشتاد_و_سوم : فصل عقرب
شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد ... و یه سوال ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان بودند ... و اون حس بهم می گفت ... هنوز هم مردم ما ... انسان های بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ...
@madadazshohada
صادق که از اول شب خوابش برده بود ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ...
اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ...
ـ اینجا فصل عقرب داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ...
@madadazshohada
فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ...
- اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه؟ ...
ـ یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی ... لای موهات ... روی دست یا صورتت ... وسط جنگ و درگیری ... عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ...
@madadazshohada
شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ... شب عجیبی بود ...
.
.
@madadazshohada
💠#قسمت_هشتاد_و_چهارم : پاک تر از خاک
نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم ...
صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم فرو ریخت ... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ...
حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ... به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ... و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلند کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ...
پام با کفش ها غریبی می کرد ... انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ...
از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ... مائیم و نوای بی نوایی ... بسم الله اگر حریف مایی ...
نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ... می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ...
@madadazshohada
شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن ... ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ...
به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ... و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربلا بود ...
وتر هم به آخر رسید ...
- الهی عظم البلاء ...
گریه می کردم و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ... خطوط نور خورشید ... به زحمت توی افق دیده می شد ...
.@madadazshohada
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@madadazshohada
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
به صلوات هایت قسم...!
برای برآورده شدن مطلق حاجات از شاگردان آیت الله سید جمال الدین موسوی گلپایگانی رضوان الله تعالی علیه نقل شده است:
رو به قبله هزار مرتبه صلوات نثار حضرت رقیه سلام الله علیها هدیه نماید، در انتها خداوند را به هزار صلواتی که هدیه شده است، قسم بدهد؛ انشاء الله حاجت برآورده و مجرّب است!
📚ذکر محبوب، ص ۴۱۱؛ (به نقل از یکی از شاگردان آیت الله سید علی گلپایگانی فرزند بزرگوار آیت الله سید جمال الدین موسوی گلپایگانی رضوان الله تعالی علیهما.).
به روح آیت الله سید علی گلپایگانی و پدر بزرگوارشان آیت الله سید جمال الدین موسوی گلپایگانی رضوان الله تعالی علیهما، صلواتی هدیه بفرمائید.
@madadazshohada
سلام
میلاد امام جواد علیه السلام نزدیکه (۱۰رجب)
مثل هر سال جهت گشایش کار و رزق و خونه دار شدن و...
نذر ۹تا مرغ
نذر ۹کیلو مرغ
نذر ۹بسته ران مرغ
نذر ۹ بسته گوشت نذری(نیم کیلویی)
نذر ۹پرس غذا
نذر ۹تا ساندویچ
نذر ۹تا نون
🔷هرکس توان داره ان شاالله اقدام کنه
✅عزیزانی هم که پارسال انجام دادن و نتیجه گرفتن ، اثرش اعلام کنند..
✅ویا عزیزانی که از امام جواد (ع) حاجتشون روگرفتن به این آیدی اعلام کنند....👇👇👇👇👇👇
@yazaahrah
💚اثر ختم جوادالائمه؛
👈🏼روش ختم اینطور هست که ۱۴تا سید دعوت میکنی به منزلت ..
✅هر سید ۱۰۰۰ مرتبه ذکر یا جوادالائمه را میگوید..
🎤روضه ای خوانده میشود..
👈🏼با ضیافت نهار یا شام از این سادات پذیرایی میکنی..
❤️با هدیه ای در حد شئونات از حضورشون تشکر میکنی..
⭕دوستم میگفت برادرم سکته کرده بود و در بیمارستان بود
نه حرف میزد
نه تکون میخورد
۱۴تا سید وقت ملاقات بردم بیمارستان ..
ذکر گفتیم کنار تخت ، یکی هم کنار گوشش روضه خوند..
👈🏼شنبه عصر ختم انجام دادیم ، دوشنبه صبح صحیح و سالم مرخص شد..
۲سال زنده بود و بعد فوت کرد..
🌹از توسل به امام جواد در مشکلات سخت غافل نشید..
👌🏼همین حالا نذر کن برای حاجتت ، ان شاالله حاجتت گرفتی این مجلس در منزلت برقرار کنی..
✍🏼قاضی زاده
#کلامِ_شهدا📜
🕊شهید محمد رضا دهقان:🌹
سعی کن مدافع قلبت باشی از نفوذ شیطان ، شاید سخت تر از مدافع حرم بودن مدافع قلب شدن باشد....
#مدافع_قلبت_باش⚠️
🌹@madadazshohada
🍃🌸سلام🌸🍃
ما یک گروه ختم درست کردیم که زیر
نظر کانال مدداز شهداست.
قصد داریم جمع بشیم دور هم و ذکر
بگیم و برا فرج امام زمان ع و براورده
شدن حوائج همه مسلمین دعا کنیم
🌹گروه ختم متبرک است به ختم هدیه به شهدا واهل بیت.....
نیت کنید تا شهدا دستتون را بگیرن #شما_مخصوصا_دعوت_شدید👌👌
https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044
لینک گروه ختم👆👆جانمونیدا
برای سفارش ختم به این آیدی پیام بدید👇
@yazaahrah
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼سلام
هرکس تقاضای ختم قران یا ختم صلوات یا ختم ۴۰ سوره یس یاختم امن یجیب و .....داشت
به من پیام و هزینه اش رو پرداخت کنه و این مبلغ صرف امور خیر میشه
و ان شاالله حاجت روا میشه
حالا به هر نیتی (اموات،شفای مریض، حل مشکل.......)
بعد اعضای گروه ذکرها و ختم ها رو انجام میدن
و خانمهایی که در اذکار و ختم ها شرکت میکنند در اون کار خیر شریکنند.
هدیه ختم قران ۳۰۰ تومن
ختم ۴۰ زیارت عاشورا ۵۰ تومن
ختم ۴۰ حدیث کسا ۵۰ تومن
ختم ۴۰ سوره یس ۶۰ تومن
ختم ۴۰ سوره ملک ۴۰ تومن
ختم سوره الرحمن ۵۰ تومن
ختم ۴۰ سوره واقعه ۵۰ تومن
ختم ۴۰ سوره حشر ۵۰ تومن
ختم ۱۴۰۰۰ صلوات ۶۰ تومن
ختم ۴۰ ایه الکرسی ۳۰ تومن
ختم ۴۰ دعای فرج ۳۰ تومن
ختم ۴۰ فاتحه کبیره ۳۰ تومن
ختم ۳۰۰۰۰ استغفار ۱۰۰ تومن
ختم ۳۰۰۰۰صلوات ۱۰۰ تومن
ختم ۱۸۰۰۰ صلوات ۸۰ تومن
💳6037691638770875
زهرا عزیزخانی
لطفاً بعد واریز خبر بدید
برای سفارش ختم به این ایدی پیام بدید👇👇
@yazaahrah
🍃🌼🍃🌼🍃🌼