فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امام کاظم علیه السلام:
بر طاعت خدا صبر کن
و در ترک معاصی او شکیبا باش
زیرا دنیا لحظه ای بیش نیست؛
آنچه گذشته
جای شادی و غم ندارد
و از آنچه نیامده خبر نداری..
#شهادت_امام_کاظم
@madadazshohada🥀🍃
🙏 نماز حاجت روز پنجشنبه
💡2 نماز دورکعتی
1⃣ رکعت اول نماز اول : حمد و 11 بار سوره توحید
2⃣ رکعت دوم نماز اول : حمد و 21 بار سوره توحید
3⃣ رکعت اول نماز دوم : حمد و 31 بار سوره توحید
4⃣ رکعت دوم نماز دوم : حمد و 41 بار سوره توحید
👈 پس از سلامِ نماز دوم:
▫️51 بار سوره اخلاص
▪️51 بار صلوات
✅ سپس نمازگزار به سجده میرود و در این حال، صد بار میگوید: «یا الله» و هر چه می خواهد از خدا درخواست میکند.
❗️پاداش این نماز طبق روایت:
🔸کسی که این نماز را بخواند،
✔️اگر از خداوند جابجایی (از بین رفتن) کوهها را بخواهد، محقق خواهد شد،
✔️اگر نزول باران را بخواهد، باران خواهد بارید.
✔️همانا بین او و خداوند واسطهای نخواهد بود.
✔️خداوند بر کسی که این نماز را بخواند و از او حاجت خود را درخواست نکند، غضب میکند. 🤲
📚 جمال الاسبوع - سید بن طاووس / ص
🕯آخرین پنجشنبه بهمن است
🥀ثانیه هایمان بوی دلتنگی میدهد
🕯چه مهمانان ساکتی هستند
🥀رفتگان و گذشتگان
🕯نه به دستی
🥀ظرفی آلوده میکنند
🕯نه به حرفی دلی را میشکنند
🥀تنهابه فاتحه وصلواتی قانعند
🥀هدیه کنیم فاتحه و صلواتی
🕯بہ همہ عزیزان سفرکرده
🥀روحشان شاد و یادشان گرامی
@madadazshohada🥀🍃
🌹هرکـیآرزوداشـتــه بــاشـه خیـلــی خــدمـت کنـه
شـهـیــدمـیشـه..!
یـه گـوشـه دلت پـا بـده ، شـهـدا بـغـلت مـیکنـن..
از این شـهدا مـدد بـگیـریـد..
مـددگرفـتنازشـهدارَسمـه..!
دسـت بـذار رو خـاکِ قـبـر شـهـیـد و بـگـو:
#حـسـیــن بـه حــقِ ایـن شـهید، یه نگـاهی به مـا کـن
🍃شب جمعه اگه شهدا رو یاد کردی شهدا هم در جوار اربابشون تورو یاد میکنند
شهدا مدیون هیچ کس نمی مونن🍃
@madadazshohada
🌹اینجا گروه مددازشهداست بیا از شهدا مددبگیر در زندگیت👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندان اقاموسی بن جعفر ع
@madadazshohada
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا #صلوات
@madadazshohada
گفتند #شهیـد گمنامہ،
پلاڪ هم نداشت،
اصلا هیـچ نشونه ای نداشت؛
امیـدوار بودم روے زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه…
نوشته بود :
"اگر براے خـداست ، بگذار گمنـام بمـانـم”
🖤@madadazshohada
🌹🌾🌹
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان شهدای گمنام بودیم*
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادران شهید*
دلـت ڪہ بگیـرد...
دواے دردت شھیدهست!💔
فقط تــو باشے و او...
تــو باشے و هزار درد فاش نشده!
تو او را نــمےشناسے ولی او خوبـــ تو را
مےشناسد دردت رامےداند...
دلــم
یڪ دردودلےحسابےڪنــار بارگاهتــ
مےخواهد...!))
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد🌷
@madadazshohada
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشتم- : خارج از گود
@madadazshohada
حس کردم دقیق زدم وسط خال ... می خواستم مطمئن بشم در همون جهت، بحث ادامه پیدا می کنه ...
- در عین اینکه پیشنهاد خوبیه ... فکر می کنم برای من که خیلی بی تجربه ام ورود تو این زمینه کار درستی نباشه ...
@madadazshohada
ماشین رو کشید کنار و خاموش کرد ...
- من بیست ساله مرتضی رو می شناسم ... فوق العاده قبولش دارم ... نه همین طوری کاری می کنه نه همین طوری تصمیم می گیره ... نقاط ضعف و قوت افراد رو می سنجه ... و اگر طرف، پتانسیل داشته باشه دستش رو می گیره ... اینکه بهت چنین پیشنهادی داده، شک نکن که مطمئنه از پسش برمیای ...
@madadazshohada
سکوت کرد ...
- به نظر حرف تون اما داره ...
چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- ولی تو به درد اونجا نمی خوری ... نه اینکه پتانسیل و استعدادش رو نداشته باشی ... اتفاقا اگر بخوای کار کنی جای خیلی خوبیه ... ولی استعدادت مهار میشه ... تو روحیه تاثیرگزاری جمعی داری ... می تونی توی محیط و اطرافت تغییر ایجاد کنی و اون رو مدیریت کنی ... بودن کنار مرتضی بهت جسارت و قدرت عمل میده ... مخصوصا که پدرانه حواسش به همه هست ... اما بازم میگم اونجا جای تو نیست ...
خیلی آروم به تک تک جملات و حرف هاش گوش می کردم...
- قاعدتا انتخاب همیشه بین دو گزینه است ... فکر می کنید کجا جای منه؟ ...
- فقط با بچه مذهبی ها می پری؟ ... یا سابقه فعالیت با همه قشری رو داری؟ ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- رزومه ای بهش نگاه کنید؛ نه ... سابقه فعالیت با همه قشر رو ندارم ... مثل همین جا که عملا این اولین سابقه رسمی مصاحبه من بود ... اما نبوده که فقط با بچه مذهبی و هیئتی هم صحبت باشم ... نون گندم هم خوردیم ...
@madadazshohada
بلند خندید ...
- اون رو که می گفتی صفر کیلومتری ... این شد ... این یکی رو که میگی خارج از گود هم نبودی ...
حالا مرد و مردونه ... صادقانه می پرسم جواب بده ... وضع مالیت چطوره؟ ...
چند لحظه جدی بهش نگاه کردم ... مغزم داشت همه چیز رو همزمان محاسبه می کرد ... شرایط و موقعیت ... چیزهایی رو که ممکن بود ندونم ... و ...
اونقدر که حس کردم الان می سوزه ... داشتم قدم هایی بزرگ تر ظرفیتی که فکرش رو می کردم برمی داشتم ...
- بستگی داره ... به اینکه سوال تون واسه کار فی سبیل الله باشه ... یا چیزی که من اهلش نباشم ...
.
@madadazshohada
💠#قسمت_صد_و_پنجاه_و_نهم : جوان ترین چهره
@madadazshohada
لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...
- پس اینطوری می پرسم ... حاضری یه موقعیت عالی کاری رو ... فدای کار فی سبیل الله کنی؟ ...
نگاهم جدی تر از قبل شد ...
- اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه ... بله هستم ... دستم به دهنم می رسه ... به داشته هامم راضیم ... ولی باید ببینم کاری که می گید مثل خیلی چیزها ... فقط یه اسم رو یدک نکشه ... موثر و تاثیرگزار باشیم؛ چرا که نه ...
من رو رسوند در خونه ... یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم ...
- شنبه ساعت 4 بیا اینجا ... بیا کار و موقعیت رو ببین ... بچه ها رو ببین ... خوشت اومد، قدمت روی چشم ... خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم ...
شنبه، ساعت 4 ... پام رو که گذاشتم ... آقای علمیرادی هم بود ... تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد ...
- رو هوا زدیش؟ ...
@madadazshohada
خندید ...
- تو که خودت هم اینجایی ... به چی اعتراض می کنی؟ ...
آقای افخم حق داشت ... اون محیط و فعالیتش و آدم هاش ... بیشتر با روحیه من جور بود ... علی الخصوص که اونجا هم ... می تونستم از مصاحبت آقای علمیرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم ...
@madadazshohada
بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت ... و انگیزه بیشتری برای مطالعه توی تمام مسائل و جنبه های مختلف بهم می داد ... تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها ... روزی 300 تا 400 صفحه کتاب می خوندم ... و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم ...
هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید ...
نشست تهران ... و یکی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود ... آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه های گروه راهی شدیم ... کارت ها که تقسیم شد ... تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان گروه مشهدی، اعلام کرده بود ... با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک ...
- خدایا ... رحم کن ... من قد و قواره این عناوین نیستم ...
وارد سالن که شدم ... جوان ترین چهره ها بالای سی و چند سال داشتن ... و من ... هنوز 23 نشده بودم ...
@madadazshohada
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@madadazshohada
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
از اونجا که خارج می شدیم ... آقای افخم اومد سمتم ...
- برسونمت مهران ...
- نه متشکرم ... مزاحم شما نمیشم ... هوا که خوبه ... پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد ...
خندید ...
- سوار شو کارت دارم ...
حدسم درست بود ... اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم می گفت ...
- حتما باید ازش خبر دار بشی ...
سوار شدم ... چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط ...
- نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ ... قبول می کنی؟...
- هنوز نظری ندارم ... باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم... نظر شما چیه؟ ... باید قبول کنم؟ ... یا نه؟ ...
.@madadazshohada
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@madadazshohada
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺