#معجــزه_مــادر
🔰مےگفــت : *غواص هــا مظلــوم #شهیــد می شــوند.
سنگر غواصـی هیچ چیـز جز آب نیسـت وقتے تـیر مےخـوره بایــد دندوناشــو روے هــم فشــار بده تا ناله هــم نکنه...😔
نه مے تونــه پنــاه بگــیره، نه می تونه دفاع کـنه، نه می تونه فرار ڪنه..
🔰دم بالاییــش توی تاریڪے از آب بیرون زده بود.آروم گــفتم "امیر، کوسه!😨
گفت" هیـس دارم می بینمــش" دیــدم داره ذکر مے گه.
ڪوســه دورمون چرخــید...😱
اشهدم رو خونــدم...😔
صـداش هیــچ وقـت یادم نمی ره : یا مادر یا #فاطـمه_زهـــرا خــودت ڪمکمــون کن*.😨
نمیشد دســت به اسلحه ببــریم. آخه اگه صدایـی ازمون در می اومــد با تیر عراقــیا سوراخ می شــدیم.
کوسه نزدیک شد...
دوباره صــدا زد: #یامــادر یا فاطمه زهــــــرا....
کوسـه از مــا دور شد و رفت. 😳
امیر توی آب گریه اش گرفـــت. 😭
پاش به خاک که رسید هوایے شده بود.
توے این مدت اگه اســم حضــرت زهرا رو می شنید گریه میکرد.
#شهید محمــد (امیر)فرهادیان فر
#شهـدای_فارس
#سالگـردشــهادت
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_مدداز شهدا
ﺩﺭ ایتا :
🖤
@madadazshohada
#نشردهیـد* یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید*
🌷بیست و چهارم آبان ۱۴۰۱ بود. ساعت چهار یا پنج عصر. خوابیده بودم. خواب دیدم محمد توی دریایی از نور به سمت من میآید، مثل کسی که توی مه بیاید فقط صورتش پیدا بود. وقتی به فاصله تقریباً چهل متری من رسید. صورتش را که لبخندی داشت برایم نمایان شد. از شدت نوری که توی خوابم میتابید از خواب بیدار شدم.
گفتم: «حتما کاکام شهید شده.»
با عجله گوشیام را برداشتم و شماره محمد را گرفتم. بعد از کمی معطلی جواب داد. انگار دوباره برادردار شده باشم با خوشحالی گفتم: «کجایی؟»
-بیضا. ولی دارم میام شیراز.
پیش خودم گفتم اگر این شهید نشده لابد داره میاد شهید بشه!
از ماجرای خوابم چیزی بهش نگفتم فقط گفتم: «پس با زن داداش و بچهها شام بیاید خونه.»
با این خوابی که دیده بودم نمیخواستم برود وسط میدان و می خواستم دورش کنم. گفت: «نه کاکام. من خانمم دندونش درده می خوام ببرمش دندون پزشکی. شب هم خونه مادر خانمم دعوتیم ولی تو شب میای پهلو من.
محمد توی مسیر شیراز به خانمش گفته بود: «من امشب شهید میشوم.»
گفته بود یا گلوله به قلبش میخورد یا با چیزی محکم میزنند به پیشانیاش.
شب همان طور که پشت تلفن گفته بود رفتم پهلویش، با ضربهای به پیشانیاش به شهادت رسیده بود.
محمدم را همانجایی که نشانم داده بود، توی حسینیه سیدالشهدا و زیر پای عزاداران امام حسین(ع) دفن کردیم
🌹🍃🌹🍃
🖤
@madadazshohada
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍همسرانه:
به بچه ها میگفت: «یادتون باشه، من نیستم؛ اما خدا همیشه هست و مواظبتونه. شما رو میبینه. پس سعی کنید کارهای خوب بکنید. حرفهای خوب بزنید تا هم من خوشحال باشم و خدا هم دوستتون داشته باشه... .»
نمیدانم چه چیزی در دلش میگذشت؛ اما اشک در چشمهایش بازی میکرد.
محسن پسر کوچکمان را بغل کرده بود و میبوسید. محو تماشای این صحنه بودم که یک آن دلم رفت کربلا، عاشورا، حضرت علیاصغر (ع) و ...
قلبم آتش گرفت. اشکم جاری شد. تا آمدم چیزی بگویم، محسن را به دست پدرش داد. با دعای «اِلهی هَب لِی کَمال الاِنقِطاعِ اِلَیکَ» دل بریدنش از دنیا و دلبستگیهایش را مجدد از پس پرده اشکهایش دیدم ...
روز شهادت حضرت زهرا(س) در کربلای ۵ با رمز یا زهرا و تیری در پهلو شهید شد ....
#شهید محمد جواد روزیطلب
#ایام شهادت
#شهدای_کربلای_۵
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
@madadazshohada
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از سردار شهید محمد دریساوی⭐️
❤️در قم طلبه بودم.یک واسطه چندین بار من را برای رزمنده ای خواستگاری کرده بود. از چند نفر تحقیق کردم، او را تائید کردند. اما تصمیم داشتم با یک طلبه ازدواج کنم تا با هم درس را ادامه بدهیم. اواخر بهمنماه سال 1364 بود. خواب دیدم پشت در خوابگاه، آقایی با یک موتور پرشی ایستاده است. تا من را دید اشاره کرد و گفت: سوار شو!
بیآنکه بپرسم شما که هستید من را کجا میخواهید ببرید، پشت سر ایشان سوار شدم. در نیمهراه متوجه شدم دیگر ایشان سوار موتور نیست و موتور بدون ایشان در حال حرکت است.
به دفتر "آیتالله مظاهری" تماس گرفتم و با ایشان در مورد خواب صحبت کردم. کمی از من سؤال کرد، وقتی جریان خواستگارم را گفتم باحالتی گفتند، بسیار خوب و عالی است، در مورد ایشان شک نکنید و بپذیرید.
چند روز بعد خبر دادند خواستگارم مجروح و در اصفهان بستری است. با همان واسط به دیدار ایشان رفتم، خودش بود همان موتور سوار، محمد دریساوی...
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال مدداز شهدا
@madadazshohada
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید