مامان بابام تعجب کردن😳ولی همقدم شدن باهام
#یاعلی گفتم تا بشم پایه خونه تا مامان و بابام بیشتر پیر نشن...☺️
ادامه دارد...
https://eitaa.com/madadazshohada
ییی😭
اونقدر با ابهت و محکم این جمله روگفت از شدت ترس پریدم.😥
گوشی رو برداشتم که به کمیل زنگ بزنم دیدم #خاموشه ساعت رونگاه👀کردم دیدم حدود ۴صبحه.
بعدنا که قضیه خوابم به گوش همرزمای کمیل رسید میگفتن:
_"خیلی جالبه! آخه فرمانده کمیل اینا یعنی شهید جعفر خانی که با کمیل اینا به شهادت رسید اسم عملیاتو گذاشته بودن #یاعلےبن_ابےطالب و کمیل هنگام شهادت ذکر #یاعلی رولبهاش بود...
_الهی بمییرم برای دلتون😭
خانم صفری تبار:
_خدانکنه عزیزدلم😊ان شاءالله عمرت سالها به دنیا باشه...میخواهید بریم دریا؟🌊اونجا با کمیلم خاطره قشنگی دارم😍...
_آرهه عالیهههههه😍😍
وقتی رسیدیم دریا خانم صفری تبار گفت:
_من و کمیل چند روزی میشد باهم عقد کرده بودیم،یادمه یه روز که کنار دریا رفته بودیم گفت:
_خانم جان یک #رازی رو باید بهت بگم
با تعجب گفتم چی؟😳
گفت:چند سال پیش که مجرد بودم یه خواب عجیب دیدم..
یه آقایی بامحاسن بلند وقد بلندکه چهره نورانی داشت اومد به خوابم دوتا وعده بهم داد که یکیش یادم نیس بهم گفت سال ۸۹/۹۰ دوتا اتفاق خیلی خوب واست میفته اولیش #ازدواجه ودومیش...
هرچقدر فکر میکرد دومیش یادش نمیومد ودائما فکر میکرد بهش.
۲۷بهمن سال ۸۹ ازدواج کردیم.. و۱۳شهریور ۹۰ به #شهادت 🌹🕊 رسید....
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #سےام
داشتیم کنار دریا قدم میزدیم که عطیه گفت:
_خانم صفری تبار من شنیدم ازدواجتون خیلی عاشقانه بود درسته؟
خانم صفری تبار دست عطیه رو گرفت تودستش و گفت:
_من حجابمو از طریق #کمیل بهتر کردم
طوری که وقتی باهاش ازدواج کردم #چادرم روسرم گذاشتم وروی عقایدم وحجابم بیشتر کار کردم با کمک کمیل...
من وکمیل نذر امام حسین بودیم طوری که برای اولین بار صحبت کمیل شد ایام #محرم🏴 بود و من سر دیگ آقا امام حسین گفتم
"اگه این پسر آقا قسمت من هست و به دردمنوزنگیم میخوره خودتون درستش کنین وگرنه بهمش بزنین خودتون، بعد ها کمیلم گفت" چه جالب! آخه منم همون شب همینو از آقا بالاسردیگ خواستم..
عطیه:
_چقدرعاشقانه☺️منم تازه محجبه شدم یعنی #شهیدابراهیم_هادے محجبه ام کرد.😍
خانم صفری تبار:
_ان شاءالله یه همسرالهی نصیبت بشه عزیزم😊
عطیه: ممنون☺️
دیدار ما باخانم صفری تبار کوهی از #تجربه_ها بود.
تصمیم گرفتیم یه دیداری هم باخانواده #شهیدبلباسے داشته باشیم.
خانواده شهیدی که پیکرش #برنگشت..
وحالا باچهار فرزند هست...😓
ادامہ دارد.....
#رقیهبنتالحسین🥀
بابا یکی من را به قصد کشت میزد
هر بار گفتم #یاعلی با مشت میزد
یک بار گفتم اسم #زهرا مادرت را
دیدم که نامردی #لگد از پشت میزد
#روز_سوم #محرم💔🥀
@madadazshohada
💕ذکر یاعلی بسیار مجرب برای حاجات💕
دوستای خوبم عیدتون مبارک❤🥰
⭐امشب و این ایام، ایام توسل به حضرت علی علیهالسلام و تکرار ذکر نورانی «یا علی» میباشد.
⭐امام صادق(ع) فرمودند: هر کس ذکر «یا علی» بگوید، خداوند ثواب یک ختم قرآن به او خواهد داد.
⭐و امام باقر(ع) فرمودند: ثواب ۳۶۰۰ هزار ختم قرآن برای گویندهی ذکر «یا علی» دیده شده است.
📚 بحارالانوار، ج ۴۱.
👈 ذکر «یا علی» ختمهای متنوع و فراوانی دارد. یکی از آن ختومات مجرب این است که:
👈 ده شب و هر شب در وقت معین، دو رکعت نماز خوانده شود، پس از نماز، بدون تکلم ۱۱۰ مرتبه صلوات فرستاده شود و سپس فوراً شروع کنیم به ۱۵۷۰ مرتبه ذکر «یا علی» و سپس حاجت خود را بیان کنیم.
🌼 توسل به پدر بزرگوار و مادر گرامی حضرت علی(ع):
👈 ۱۱ روز، روزی ۵۱ مرتبه صلوات هدیه به حضرت ابوطالب(ع) میفرستیم و برای توسل به حضرت فاطمه بنت اسد(س) ۱۵۳ مرتبه صلوات هدیه میکنیم.
✅این ختم زمان خاصی نداره،هر وقت شرایطشو دارید میتونید انجام بدید.
✅لطفا این پست رو بالینک کانال برای همه ی دوستاتون بفرستید،اجرتون با امیرالمومنین⭐
#اعتکاف
#یاعلی
#ماه_رجب
#روز_پدر
https://eitaa.com/madadazshohada
🦋 ای در دام عنکبوت...
⭕️.#قسمت پایانی از فصل اول:
انور به سمتم حمله ور شد,دریک چشم به هم زدن چاقوی ضامن دار را از جیبم دراوردم وهمزمان که چاقو را به شکم گنده انور فرو میکردم,سوزشی شدید در شانه ام حس کردم....
مرتیکه ی شیطان صفت سرنگ را به شانه ام فرو کرده بود وکل موادش راخالی کرد.
انور که از حمله ی من غافلگیرشده بود وصدالبته پشیمان که چرا بدن مراحین ورود بازرسی نکرده,درحالی که دستش روی شکمش بود ,عقب عقب رفت وکنار میز ازمایشگاه رسید ,کلیدی رافشار داد که صدای اژیر بلندی درفضا پیچید ,خم شدم اسلحه کمری را از جورابم دراورم که لوله ی,اسلحه ی انور را روبه من گرفته بود دیدم...
صدای سفیر گلوله یا گلوله هایی در فضا با صدای اژیر درهم امیخت ودیگر چیزی نفهمیدم....
وقتی چشمانم را باز کردم, خودم را زیرسقف چوبیی یافتم,با شتاب خواستم بلندشوم که سوزشی در بازو همراه دست مهربان علی ,مرا وادار کرد تا بخوابم....
کم کم ,همه چیز داشت یادم میامد...من ....انور...ازمایشگاه....علی....
عه علی که اینجاست..
میخواستم حرف بزنم,تمام توانم را جمع کردم وباصدای ضعیفی پرسیدم:علی,کجا بودی؟من کجام؟اینجا کجاست....
علی:من رفته بودم با مبارزین دیگه اون فرشته های کوچلو رانجات دهم,فرشته های کوچلو جاشون امنه وخدارا شکربه موقع به داد تو رسیدم,یه گلوله به بازوت اصابت کرد امانگران نباش ,خوب میشی,انور هم یک گلوله حرومش کردم والانم ما بیرون از خاک رژیم اشغالگر قدس هستیم...درروستایی نزدیک بیروت در لبنان....سلما نیروهای حاج قاسم ما رانجات دادند....اصلا من وتو جز نیروهای حاج قاسم بودیم....بالاخره باهمین نیروها قدس را فتح میکنیم شک نکن.....
خدا راشکر کردم که از دام عنکبوت رها شدم وبا تصویر زیبا ونورانی حاج قاسم که درخیالم شکل گرفت در حالی که باخودم میگفتم:((ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت,,همانا سست ترین خانه ها,خانه ی عنکبوت است)) دوباره چشمانم بهم امد وبخواب رفتم.....
#یاعلی
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»