#معرفے_مختصر_شهید_صدر_زاده🌷
💢یه #جوان تو دل برویی💗 بود،آدم لذت میبرد نگاهش کنه😍 من واقعا عاشقش بودم، اونوقت این جوان رو چون ما راه نمی دادیم🚷 بیاد رفت #مشهد در قالب فاطمیون به اسم #افغانی ثبت نام کرد خودشو رسوند اینجا...
هیئتی🏴 راه انداخته بود بنام #حضرت_ابوالفضل وقتی مادرش علت این نامگذاری را جویا می شود میگوید بخاطر #ادب حضرت،آخه ارباب خیلی با ادب بودند👌 به امام حسین(علیه السلام ) خیلی ارادت داشتند من #شیفته ادب حضرت عباسم
💢دوستانش گفتند وقتی #شهید شد قمقمه اش پر از آب💧 بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبان #کربلا می انداخت او لب به آب نزده بود🚱 تا بعد #شهادت از جام ساقی کربلا آب بنوشد
💢 #نذر حضرت ابوالفضل علیه السلام بود، ده دقیقه الی یک ربع⏰ قبل از آذان ظهر تاسوعا یعنی دقیقا همان لحظه ای که 24 سال🗓 پیش نذر حضرت عباس(علیه السلام ) شده به درجه ی رفیع #شهادت نایل می شود🕊
#شهید #مصطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم
🌷🌿🌷🌿z:
@madadazshohada
ن .ع. آورد گفتم باخودم تو با برادر دینی؟ات میجنگی؟ نکند مانند #کربلا..😢
هیچ حرفی نمیتوانستم بزنم...
بعد از دقایقی گفت
_مؤذنتون زنده اس؟
گفتم
_آره
رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود.تمام هجده عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند.نفرآخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد و میگفت:
_منو ببخش من شلیک کردم.😭🙏
بغض گلوی من راهم گرفته بود.😢
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #بیست_وسوم
🍀راوے زینب🍀
بالاخره رسیدیم پایگاه مسعودیان جایی که عزیز دلم پارسال اینجا #خادم بود. وقتی رسیدم اینجا، اومد استقبالم..
اما حالا...😔
من زائر این مناطقم بدون حسین
بهم گل میدادن به یاد حسین
وارد قرار گاه شدیم وآنقدر خسته بودم و مسکن ها سریع وادار به خوابم کرد ولی قبل از خواب گوشیم رو روی ساعت گذاشتم برای #نماز به وقت اهواز
باصدای گوشیم بیدار شدم بهار بیدار بود.
بهار: زینب کجا میری؟!
_میام...
بهار:وایسا بیام
پشت محل سکونت ما یه خیمه برپابود
بهار:اونجا چه خبره؟
_اونجا محل نماز خوندنای حسین بود😔
هرقدم که برمیداشتم بیشتر دلم میلرزید وخاطرات سالهای پیش جلوی چشمم مرور میشد..😣
آقایون خیلی دور خیمه بودن..
تا من رفتم نزدیک اونا رفتن #عقب.من وارد خیمه شدم....😭
شکستم.. آوارشدم.. اشڪ ریختم.. نماز خوندم با هق هق.. 😭مداحے شهدای گمنام رو گوش دادم...
تا موقع حرکت من تواون خیمه بودم.
اولین محل باز دیدمون اروند بود.به بهار گفتم یه گل فروشی سر راه دیدن حتما نگه دارن.
داخل شهر یه گل فروشی نگه داشتن ۷۵ تا شاخه گل رز گرفتم.
🌷 اروند رود🌷
رود وحشی که بعد از ۳۴ سال هنوز #غواصای جوان ایران رو در خودش نگه داشته
همون غواصایی که در کربلای ۴و۵ زدن به دل دشمن و #هیچوقت برنگشتن..
اینجا جای پای قدم های هزاران شهیده.... مادرانشون...خواهرانشون...همسرانشون..
که هنوز #چشم_به_راه پیکرشونن..
_بهارهنوز اجازه قایق سواری به زایرین میدن؟
بهار: آره چطور؟!
_میشه بریم سوار بشیم؟🙏
اون قایق... من،عطیه ،بهار،داداشش،آقای علوی وآقای لشگری هم اومدن
میانه های آب ۲۵ رز به یاد برادرم تو اروند رها کردم.
عطیه دستشو میکرد توی آب که آقای علوی گفت:
_خانم اسفندیاری دستتونو بیارید بیرون خطرناکه خدایی نکرده اتفاقی میفته
لب اروند همه پیاده شدیم.
که آقامهدی داداش بهار گفت :
_خانم عطایی فر یک لحظه
گفت:
_فکر نمیکنم برادرتون که شهید شده که جواب نامحرم رو بدین (یاد اتفاق دم اتوبوس افتادم که جواب آقای علوی رو دادم) اصلا در شان شمانیست چنین شیطنت هایی.. دیگه دلم نمیخواد چنین رفتارایی ازتون ببینم🙏
بعدم خانمشو صدا زدورفتن.😔
به خودم قول دادم خانم وار تر رفتار کنم.😔☝️
محل دوم بازدید ما شلمچه🌷 بود.
تو ورودی شلمچه یک صوت از حاج حسین یکتا پخش میشد.
وارد منطقه شدیم..
دلم یه جای خلوت میخواست #من باشم و #خدا و #حسین...😞
صدای سخنران تو منطقه میپیچید..
که گفتن:
🎤《خواهر شهید عطایی فر هم اینجان..
خواهرم پیکر برادرت به دستت نرسیده؟
بی تابی میکنی که مزار برادرت خالیه؟😭
زیر همین خاکی که راه میری..
روش پر از هزاران حسین مثل شماس
هزار #خواهرشهید مثل شما #منتظر حسینشونن..
بذار برات یه چیزیو تعریف کنم کمتر بی تابی حسینتو کنی..
چند سال پیش یه مادرشهیدی اومد اینجا
زمان تفحص شهدا..
سفت وسخت گفت که باید پسرم رو بدید ببرم😡😭
چندروزی گذشت..
دیدم مادر شهید باچشم گریون داره وسایلشوجمع میکنه بره شهر خودشون
گفتیم:
_مادر چیشد شما که میگفتی تا بچه ام پیدا نشه نمیرم
خلاصه اونقدر اصرار کردیم که گفت : دیشب پسرم اومد به خوابم .
گفت
🕊_مامان ماشهدای گمنام پیش #حضرت_زهراییم منو از خانم و دوستام جدا نکن
آره خواهرم حالا #حسین شما پیش #حضرت_زهرا .س. هست با #بی_تابیت اذیتش نکن.....
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #بیست_وچهار
منطقه بعدی که قرار بود ازش دیدن کنیم طلائیه بود..
معقر قمر بنی هاشم جایی که بوی علمدار حسین را میدهد..
اینجا همان جایی است..
که علمدار خمینی حاج حسین خرازی دستش را جا گذاشت..
اینجا همون جایی است..
که وقتی بچه های تفحص به نتیجه نمیرسیدن متوسل میشن به علمدار حسین..
وقتی ماشین شروع به کار میکنه..
۱۱شهید پیدا میکنن که یا اسم یا فامیلشون به حضرت عباس .ع. مربوطه یا تویه یه عملیات دستشون جانباز بوده
هرمنطقه که میرفتیم یه کم آروم میشدم.
شب که برگشتیم اردوگاه بایک سری از دخترا نشسته بودیم هرکدومشون یه چیزی از حسین میپرسیدن .
یکم اونطرف تر بهار باداداشش و زنداداشش نشسته بود.
کمی دور تر از ما برادران خادم.
یه آن به خودم اومدم یه ملخ روی چادرم دیدم .😱مکان وزمان و فراموش کردم و یک جیییغ فوق زرشکی زدم.. جیغ وگریه😵😭
_وای بهار تووروووخدا برش دآااار
خیلی ترسیدم بودم ولی آبرم رفت😓
روز دوم سفرما 👇
فکه،کانال کمیل،شر
﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
قصد داشتم برای #اربعین به کربلا برم.
پیاده روی نجف تا #کربلا، به نیابت از شهیدم و همه شهدا...
همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره
ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده.
دلم پر میزد برای رفتن
سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم.
مامانم باجون ودل مراقبش بود
یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه.
میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده.
بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف.
کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
⛱اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد⛱
z:
🌺eitaa.com/madadazshohada
﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
قصد داشتم برای #اربعین به کربلا برم.
پیاده روی نجف تا #کربلا، به نیابت از شهیدم و همه شهدا...
همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره
ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده.
دلم پر میزد برای رفتن
سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم.
مامانم باجون ودل مراقبش بود
یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه.
میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده.
بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف.
کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
⛱اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد⛱
@madadazshohada
یازهرا:
🇸🇾شهیدبیسر🇮🇷:
لَبَیٌكَ یٰاحُسِیٌنٰ:
لطفاً تا آخر بخونین☺️
#تلنگرانه✍
سلام من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند😞
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗
رفتم توی #پی_وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐
#عکس_شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند😟
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
"میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود"✋🏼💔
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم #متنفر شدم😠
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم🙂
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم #مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی✋🏼💔
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد😇
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای #خادمی معرفی شدم
نزدیکای #اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!
من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔
اشکم سرازیر شد😭
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊
هنوز باورم نشده که اومدم #کربلا🕌💔
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم #حوزه_علمیه
که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد✋🏼
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم👌
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن #جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼
👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین #بهشت🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه #سعید_قبل نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍
یه روز توی خونشون #عکس_شهیدی دیدم که خیلی برام #آشنا بود گریهام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد😭😭
👈این همون عکسی بود که تو #پروفایل بود👉
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این #پدرمه😊
منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم
مگه میشه؟😳😭😭
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر #دخترشو به عقد💍من درآورد💔😔
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای #مدافعان_حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران بماند...✌️🏼🙂
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَــــرج
✨تعحیل در ظهور منجی صلوات 🌙
http://eitaa.com/madadazshohada
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت دوم : محبت پدر
✔️ راوی : رضا هادی
🔸درخانه اي کوچک و مستاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي ميكرديم.
اولين روزهاي ارديبهشت سال 1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي خوشحال است.
خدا در اولين روز اين ماه، پسري به او عطا کرد. او دائماً از خدا تشكر ميكرد.
هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق مي كند.
البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: «ابراهيم »
🔸پدرمان نام پيامبري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و #توحيد بود. و اين اسم واقعاً برازنده او بود.
بستگان و دوستان هر وقت او را مي ديدند با تعجب مي گفتند: حسين آقا، تو سه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پسر اينقدر خوشحالي
ميكني؟!
پدر با آرامش خاصي جواب مي داد: اين پسر حالت عجيبي دارد! من مطمئن هستم كه #ابراهيم من، بنده خوب خدا م يشود، اين پسر نام من را هم زنده مي كند!
راست مي گفت. محبت پدرمان به #ابراهيم، محبت عجيبي بود.
هر چند بعد از او، #خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،اما از محبت پدرم به #ابراهيم چيزي كم نشد.
٭٭٭
🔸#ابراهيم دوران دبستان را به مدرسه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد.
يكبار هم در همان سال هاي دبستان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توي خواب ديده.
وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت #كربلا داشته، حضرت عباس را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
زماني هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم مي گه، آقاي #خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.
حتي بابام مي گه: همه بايد به دستورات اون آقا عمل كنند. چون مثل دستورات امام زمانه(عج) می مونه.
🔸دوستانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت ميكنه.
شايد براي دوستان ابراهيم شنيدن اين حرف ها عجيب بود. ولي او به حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
شهید #ابراهیم_هادی
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#استوری
🔅صلی الله علیک یا ابا عبدلله الحسین علیه السلام
السلام علی الحسین ....
و علی علی بن الحسین ....
و علی اولاد الحسین....
و علی اصحاب الحسین....
#شب_جمعه_های_حسینی
#امام_حسین
#کربلا
@madadazshohada
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
قصد داشتم برای #اربعین به کربلا برم.
پیاده روی نجف تا #کربلا، به نیابت از شهیدم و همه شهدا...
همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره
ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده.
دلم پر میزد برای رفتن
سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم.
مامانم باجون ودل مراقبش بود
یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه.
میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده.
بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف.
کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سیدرضا_طاهر
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🌺توسل بسیارمجرب به حضرت عباس(ع)🌺
👈می گویند زنهای عرب دلشان که میگیرد، غصه که میافتد به جانشان، راه کج میکنند سوی حرم تو آقا!
مینشینند یک گوشه، چادرشان را روی صورتشان میکشند هی میگویند یا عباس ادرکنی، ادرکنی بحق اخیک الحسین،
اصلا حرمت معروف است به عقدهگشایی و باز کردن سفرهی دل...
👈میگویند شیعیان مدینه کارشان که گیر میکند، روزگار که سخت میگیرد، یک راست میروند پشت دیوارهای بقیع،
ستون دوم روبروی حرم نبوی آدرس مزار مادرتان است.
میروند و مادر تان را قسم میدهند به شما.
به شمایی که مشگلگشای دلهایی...
👈میگویند شما کاشف الکرب حسینی آقا... .
میگویند هر که میرود کربلا،
غمهای دلش حواله میشود به سوی حرم شما.
عقدههای دلش باز میشود در آن صحن، دلش آرام میگیرد...
.@madadazshohada
یا عباس! امشب...
• کربهایم را برایت آوردهام. • غصههایم را آوردهام. • نه راهی به مدینه دارم نه به کربلا. • ماندهام در این شهر پر التهاب. ماندهام در این خستگی.
نذر کردهام برای دل خستهام، نذر کردهام امشب بنشینم گوشهای و برای دل خستهام 133 بار بخوانم: "یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام�
👈.در کتاب منتخب التواریخ آمده است:
👈نام مبارک حضرت قمر بنی هاشم که عباس است، به شمار ابجد می شود ۱۳۳ و آنکه می گویند:
👈یکی از ختم های تجربه شده این است که هرکس ۱۳۳ مرتبه این عبارت را بخواند حاجتش روا خواهد شد:
👈"یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام�.
#تاسوعا
#شب_نهم
#کربلا
@madadazshohada
📌 خادم فداکار حرم شاهچراغ رسما #پاسدار شد.
🔹 در مراسمی با حضور فرمانده کل سپاه ضمن تقدیر از فرزاد بادپا، نیروی خادم فداکار حرم مطهر شاهچراغ (علیهالسلام) که توانست تروریست داعشی را زمینگیر کند، وی به درجه پاسداری مفتخر شد و رسماً پاسدار شد..
◇ یک سفر #کربلا هم بههمراه خانواده به این خادم قهرمان اهدا شد.
#قهرمان_شاهچراغ
🔹️ مدداز شهدا
@madadazshohada