خواب یکی از دوستان که از #شهیدمحمدرضا_الوانی پرسیده بودند،چه خبر؟!...
ایشان فرموده بود هرچه خبر هست،
اینجاست!...
بهشت خیلی زیباست،
اما زیباتر از تمام زیبای ها،
وجود مبارک #مولا_امیرالمومنین است که هر روز مرا به نزد ایشان میبرند💐
...وچه زیباست در راه اهداف و ایمان راسخ خود،جان شیرین و تمام دلبستگیها را فدای همنشینی جاودان با اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) کرد🌹
#شهدا
#شهید
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
@madadazshohada
یازهرا:
خریدار عشق
قسمت23
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
زهرا: خوب کجا میری؟
- موسسه
زهرا: اها میدونم آدرسش کجاست!
- میدونی؟
زهرا: اره اون روز که آقا جواد میخواستن بیان اینجا ببینن محیطش مناسبه یا نه ،منم همراهش بودم - آها
زهرا: بهار جان، جواد از شوخی کردنات و بامزه بودنت خیلی تعریف کرده بود ولی الان دارم خلافشو میبینم ،چی اذیتت میکنه؟
-چیزی نیست هر چی بوده تمام شد
زهرا: پس یه چیزی بوده ،کسی اذیتت کرده؟
- نه
زهرا دیگه سوالی نپرسید ،ای کاش میشد حرفای دلمو به زبون بیارم تا کمی سبک بشه این دل ناآرومم
زهرا منو رسوند موسسه و رفت
وارد موسسه شدم و رفتم دفتر مدیریت ، چند تقه در زدمو وارد شدم - سلام
آقای صالحی: سلام خانم صادقی،چرا نیومده بودین سر کلاس
- شرمنده یه مشکلی پیش اومد نتونستم بیام
صالحی: لطفا از این به بعد هر موقع نتونستین بیای قبلش یه خبر بدین - چشم،ولی میخواستم بگم ،من دیگه نمیتونم بیام موسسه
صالحی: چرا ؟ اتفاقی افتاده؟
- نه ،با اومدن به اینجا از درسای دانشگاهم عقب افتادم،ترجیح میدم دیگه نیام
صالحی: باشه، ولی اگه یه موقع دوست داشتین میتونین برگردین
- چشم ،خیلی ممنون ،با اجازه تون...
یازهرا:
خریدار عشق
قسمت24
از اتاق اومدم بیرون از خانم هاشمی خداحافظی کردم رفتم سمت خروجی موسسه که احمدی جلوم ظاهر شد
چندثانیه چشمامون به هم افتاد و من سریع ازش دور شدم و رفتم
یه دفعه شنیدم دارم صدام میزنه
بدون هیچ توجهی سرعتمو زیاد کردم رفتم سر کوچه سوار تاکسی شدم و رفتم
سمت دانشگاه
دوساعت زودتر رسیدم دانشگاه
رفتم داخل کافه نشستم
تا کلاسم شروع بشه
نزدیکای یازده بود که رفتم سمت کلاس
وارد کلاس شدم سهیلا و مریم و دیدم رفتم کنارشون نشستم
سهیلا: معلوم هست کجایی تو ،چرا جواب پیاما رو نمیدی
- سلام خوبین؟
مریم: ما که اره ولی تو فک نکنم ،چیزی شده - نه
سهیلا: نکنه عاشق شدی؟
- نه
مریم: مریض شدی؟
- نه
سهیلا : نه و حناق ،چیه هر چیه میپرسیم میگی نه نه نه - ول کنین بچه ها حوصله ندارم
مریم : هی بچه ها طرف اومد ( نگاه کردم ،منظورش احمدی بود، احمدی یه نگاهی به من کرد و منم سرمو پایین انداختم و مشغول نوشتن شدم )
سهیلا: بهار،خبریه؟
- چه خبری؟
سهیلا: آخه احمدی داشت نگاهت میکرد - خوب نگاه کنه، آدم چشم داره که نگاه کنه دیگه
مریم: نه دیگه ،چشم احمدی تا چند وقت پیش داشت مورچه های زمین و نگاه میکرد ،اما امروز داره تو رو نگاه میکنه - ول کنین ،این بحث و
سهیلا: یه کاسه ای زیر نیم کاسه تون هستااا
با اومدن استاد ،دیگه حرفی نزدیم
کلاسم تا غروب طول کشیده بود ، از کلاس زدم بیرون که چشمم به یه عکسی افتاد ،عکس گنبد فیروزه ای جمکران
تا جمکران نیم ساعت راه بود
به زهرا پیام دادم که میرم جمکران
به مامان بگه نگران نشه
از دانشگاه زدم بیرون ،هوا تاریک بود
رفتم سر جاده یه ماشین گرفتم و رفتم سمت جمکران توی راه بودم که گوشیم زنگ خورد ،زهرا بود
- جانم زهرا
زهرا: بهار جان ،یه ساعت دیگه میام دنبالت
- نه نمیخواد خودم میام....
زهرا: نه،درست نیست این موقع شب تنهایی بیای خونه ،با هم باشیم بهتره...
- باشه دستت درد نکنه....
@madadazshohada
👇تقویم نجومی سه شنبه👇
👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇
🌏 تقویم همسران 🌍
(اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی ، اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ سه شنبه👈15 آذر / قوس 1401
👈11 جمادی الاول 1444 👈6 دسامبر 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹ولادت خواجه نصیر الدین طوسی "597 ه"
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است :
✅خرید کردن.
✅مسافرت
✅داد و ستد و تجارت.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅قرض و وام.
✅و شروع به کسب و کار خوب است.
💠 حتما به کانال حرز ما سری بزنید حرز معتبر با نازلترین قیمت...👇
@Herz_adiye_hamrah
👶زایمان :مناسب زایمان و نوزاد مبارک و هرگز در زندگی فقیر نگردد.
🤕 بیمار: امروز زود خوب شود.
🚖سفر:مسافرت خوب است.
🔭 احکام نجوم.
🌓امروز قمر در برج ثور است و برای امور زیر نیک است:
✳️خرید جواهرات و طلا.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️خرید ملک و مستغلات.
✳️دیدار با مسولین.
✳️ارسال نامه و مکاتبه کردن.
✳️رفتن به تفریح و تفرج.
✳️افتتاح شغل و کار.
✳️درختکاری.
✳️و شراکت و امور شراکتی خوب است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت امشب : مباشرت و زفاف عروس مکروه است.
🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید.
@taghvimehamsaran
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)در این روز از ماه قمری ،باعث غم و اندوه است
💉💉حجامت:
خون دادن فصد و زالو. انداختن#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث خبط دماغ است
✂️ ناخن گرفتن.
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ استخاره:
وقت استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴تعبیر خواب.
خوابی که دیده شود طبق آیه ی 12 سوره مبارکه " یوسف علیه السلام "است.
ارسله معنا غدا یرتع و یلعب...
و چنین استفاده میشود که برای دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه تقویم همسران را در تلگرام جستجو کنید و به کانال ما بپیوندید که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
02537747297
09123532816
09032516300
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتمابا لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک کانال ممنوع و حرام است.
📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
ادمین...👇
@tl_09123532816
مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب، در👇اینجا دریافت کنید👇عضو شوید👇
لینک کانال اصلی ما در تلگرام ,ایتا و سروش...👇
@taghvimehamsaran
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
#صبحتان_حسینی
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🌸شهدای این چله🌸
۱🌷شهید بابک نوری
۲🌷شهید امیر سیاوشی
۳🌷شهید روح الله قربانی
۴🌷شهید جهاد مغنیه
۵🌷شهید آرمان علی وردی
روز اول👈🏼 ۱ آذر🌷
روز دوم👈🏼۲ آذر🌷
روز سوم👈🏼۳ آذر🌷
روز چهارم👈🏼۴ آذر🌷
روز پنجم👈🏼۵ آذر🌷
روز ششم👈🏼۶آذر🌷
روز هفتم👈🏼۷آذر🌷
روز هشتم👈🏼۸آذر🌷
روز نهم👈🏼 ۹آذر🌷
روز دهم👈🏼 ۱۰آذر🌷
روز یازدهم👈🏼۱۱آذر🌷
روز دوازدهم👈🏼۱۲آذر🌷
روز سیزدهم👈🏼۱۳آذر🌷
روز چهاردهم👈🏼۱۴آذر🌷
روز پانزدهم👈🏼۱۵آذر🌷
روز شانزدهم👈🏼۱۶آذر
روز هفدهم👈🏼۱۷آذر
روز هجدهم👈🏼۱۸آذر
روز نوزدهم👈🏼۱۹آذر
روز بیستم👈🏼 ۲۰آذر
روز بیست ویکم👈🏼۲۱آذر
روز بیست دوم👈🏼 ۲۲آذر
روز بیست وسوم👈🏼۲۳آذر
روز بیست وچهارم👈🏼۲۴آذر
روز بیست وپنجم👈🏼۲۵آذر
روز بیست وششم👈🏼۲۶آذر
روز بیست وهفتم👈🏼۲۷آذر
روز بیست وهشتم👈🏼۲۸آذر
روز بیست ونهم👈🏼 ۲۹آذر
روز سی ام👈🏼 ۳۰آذر
روز سی ویکم👈🏼 ۱دی
روز سی دوم👈🏼 ۲دی
روز سی سوم👈🏼 ۳دی
روز سی وچهارم👈🏼 ۴دی
روز سی وپنجم👈🏼 ۵دی
روز سی وششم👈🏼 ۶دی
روز سی وهفتم👈🏼 ۷دی
روز سی وهشتم👈🏼 ۸دی
روز سی ونهم👈🏼 ۹دی
روز چهلم👈🏼 ۱۰دی
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم ب خانم ام البنین سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
💫♥️🍃♥️🍃💫
💫♥️🍃♥️🍃💫
♥️
🍃
♥️
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
❤️ختم توسل ب شهدا
🌷شروع ختم : ۱ آذر
🌷✅هر روز ۱۰۰ صلوات( یک دور تسبیح برای ۵ تا شهید باهم_ فقط یک دور تسبیح برای ۵ شهید با هم_ نه ۵ دور تسبیح _
🌷✅حق الناس نیستند ختم ها، نگران حق الناس نباشید ب هیچ وجه
🌷✅اگر یک روز فوت یا فراموش شد، فردا ب جا آورید.
🌷۴۰ روز، برای ۵ شهید تکرار می شود و ثواب ختم فقط ب همین ۵ شهید بزرگوار می رسد.
🌷✅ ان شاالله دراین چله ، چند تا حاجت روایی داشته باشیم
🌷چله سوم و چهارم و ..... هم در پیش داریم.
🌷✅نیازی ب اسم نویسی عزیزان گروه و حضوری زدن در گروه و پی وی من نیست( صرف حضور در گروه کافیست)
🌷ب اندازه ارادتت ب شهدا لینک رو ب اشتراک بزار
🌷اگه احساس دین می کنی ب شهدا ، تا حد توانت یک " یا علی" بگو و لینک رو ب اشتراک بگذار...." یا علی"
🌷مواقعی که دوستان نذر ۴۰ یس و۴۰ زیارت عاشورا ویا......ویا نذر ختم قران دارند ویا حاجت رواشدن ان شاالله
میتونن بانی ختم در گروه باشند
🌷✅پس از حضور در گروه، در گروه بمانید تا شروع را اعلام کنم، برنامه و شرایط رو کامل شرح دادم، لطفا ب پی وی من مراجعه نکنید ، صرف حضور در گروه، ب معنای مشارکت در چله است
🌷✅تاریخ شروع را اعلام می کنم.
🌷✅هر روز یادآوری می کنم.
🌷راس همه دعا هامون تعجیل در امر فرج مولامون ان شاالله
🌷✅گروه فقط ویژه بانوان( ورود آقایان ممنوع)
🌷✅برای هر چله، میتوانید یک حاجت
در نظر بگیرید یا هزار تا حاجت.
🌷آرامش قلبی دل من ب اینکه، ب هر
شهید( یک شهید ثابت) ، چهل روز متوسل بشم. ویا به هر ۵ شهید متوسل بشم
🌷لطفا هر عزیزی حاجت روا شد، حتما
حتما ب من اطلاع بده ک در گروه بزارم.
🌷ب اندازه ارادت به شهدا لینک رو منتشر کن🌷
🌷روز های پنج شنبه هر هفته ختم ثابت هدیه به جمیع شهدا وشهدای مدافع حرم واموات دست جمع داریم حالا هر هفته یک ختم یس الرحمن حشر و....
که هر کس دوست داشته باشه میتونه به نیت حاجت ویا به نیت امواتش بانی بشه
🌷در طی این ۴۰ روز مطلب از این ۵ شهید در گروه گذاشته میشه تا شما انس بیشتری با شهدای اون چله داشته باشید
🌷عزیزان برای نزدیکی بیشتر با شهدا وجلب نظر شهدا هر روز با شهدای اون چله انس داشته باشید در اعمال مستحبی تون مثل زیارت و..... ودرعبادت های مستحبی تون شهدا رو شریک کنید
در کارهای روزانه مثل پختن غذا آب دادن به گل محبت به عزیزانتون
حتی در ثواب دادن یک لیوان آب به عزیزانتون شهدا رو شریک کنید
به نیابت از شهدا تمام این اعمال رو هدیه کنید یا به امام اون روز یا به ۱۴ معصوم ع
محبت به شهدا دوطرفه است
شهدا مدیون هیچ کس نمی مونن
اون وقته که معجزه اشو در زندگیتون می بینید ان شاالله
🌷حتما عنایت شهدا به زندگیتون رو برام بفرستید تا من در گروه بزارم وهمه بهره ببرن
🌷به اندازه ارادت به شهدا یک بسم الله .. بگو رو لینک رو منتشر کن
تا همه به گروه شهدایی ما ملحق بشن
🌺eitaa.com/madadazshohada
سر به زیر و روی به آسمان دارید ؛
این چه سِرّیست که فقط شما دارید!🤍
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
#رفیق_شهیدم
@madadazshohada
#رفیق_شهیدم
آرمان تو کارایی که قبول می کرد و مسئولیت هایی که به عهده می گرفت هیچ وقت کم نمیزاشت.
یادمه یه سالی مسئولیت امور اجرایی و برگزار کردن هیئت شباب المهدی (عج) رو داده بودن بهش..
یکی از روز هایی که روضه هفتگی قرار بود بگیریم، یادمه که چون ایام تعطیلات بود خیلی از رفقا رفته بودن مسافرت و نبودن که بیان هیئت و تقریبا ۳ یا ۴ نفر بیشتر نبودیم، آرمان اون موقع بهش گفتیم حالا چیکار کنیم!؟
گفت ما کاری نداریم که چند نفر هستیم باید هیئت و برگزار کنیم و گفت یکی از بچه ها زیارت عاشورا رو شروع کنه تا سخنران برسه و هیئت حتما برگزار بشه!
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
@madadazshohada
✅کرامات امام رضا علیه السلام✅
خاطره زیبایِ امر بمعروف و نهی از منکر توسط یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر ۱۴۰۱
سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!!
دختر خیلی سرد گفت میدونم
گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه
گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم!
هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!!
دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما
چی میدونید از زندگی من؟!
صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم.
۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم!
به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن.
دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم.
همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست.
دختر گفت همون اطراف حرم دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم.
گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟
منم مشغول بستن شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت.
شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟
ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه
گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟
دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم
خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟
دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول
برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم.
همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال.
من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست.
من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود.
دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد
منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟
عکس گرفتیم و شماره منو گرفت و پیاده شدم.
@madadazshohada
دخترا,پسرا
واسهازدواجدنبالبهتریننباشید!
دنبالیهآدممعمولیباشیدکهسعی
میکنهواستونبهترینباشه...!(:✋🏼
دوستان عزیز
اگر کسی امکان قرض الحسنه دارد
پی وی اعلام کند
یک بنده خدایی گره افتاده تو کارش
ان شاالله زود پرداخت میکنند
احمد کشور ی، متولد تیر ماه ۱۳۳۲، در خانو اده ای متوسط در فیروزکوه بود. اصلیت خانواده او از بروجرد بودند درحالیکه پدرش( غلامحسین) ژاندارم بود و دائماً از شهرى به شهر دیگر بخاطر شغلش نقل مكان مى كردند. شهید احمد کشوری در زمانی که خانواده اش به شهر كیاكلاء مازندران، نقل مکان کردند؛ دوران کودکی خود را سپری کرد.او فعالیت مذهبى خود را بهمراه دو تن از دوستانش در سال آخر دبیرستان آغاز كرد. او همچنین با صدایى خوش به مرثیه خوانى در مراسم و مجالس مذهبى مى پرداخت و مدیریت مراسم را با جدیت بسیار به عهده مى گرفت.
در سال ۱۳۵۵ شهید احمد کشوری متاهل شد و زندگی مشترکی را تشکیل داد. ثمره ی ازدواج این زوج، یک دختر و یک پسر می باشد.
او چندین مرتبه در ر اه دفاع از آرمان های امام عزیز، مورد ضرب و شتم قرار گرفت اما از آن با افتخار یاد می کرد و می گفت:این باطومی که من خوردم، به این علت شیرین بود که برای خدا بود.
در تاریخ ۱۵ آذر سال ۱۳۵۹، شهید سرلشکر خلبان احمد کشور ی در یک ماموریت بسیار مشکل، پیروز شد و مزدور ان بعثی در حال بازگشتش در ایلام( منطقه میمک- دره بینا) به او حمله کردند و با وجود سوختن هلیکوپترش در اثر اصابت ر اکت ها ی دو فروند میگ عر اقی، آن ر ا تا مو اضع خود ی هد ایت کرد و در خاک وطنش پیکر پاک این شهید به تهر ان، او را در مزار شهیدان( بهشت ز هر ا)به خاک سپرده شد
@madadazshohada
🌹🌾🌹🌾🌹
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان شهید احمد کشوری بودیم*
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادرشهید*
یازهرا:
خریدار عشق
قسمت24
از اتاق اومدم بیرون از خانم هاشمی خداحافظی کردم رفتم سمت خروجی موسسه که احمدی جلوم ظاهر شد
چندثانیه چشمامون به هم افتاد و من سریع ازش دور شدم و رفتم
یه دفعه شنیدم دارم صدام میزنه
بدون هیچ توجهی سرعتمو زیاد کردم رفتم سر کوچه سوار تاکسی شدم و رفتم
سمت دانشگاه
دوساعت زودتر رسیدم دانشگاه
رفتم داخل کافه نشستم
تا کلاسم شروع بشه
نزدیکای یازده بود که رفتم سمت کلاس
وارد کلاس شدم سهیلا و مریم و دیدم رفتم کنارشون نشستم
سهیلا: معلوم هست کجایی تو ،چرا جواب پیاما رو نمیدی
- سلام خوبین؟
مریم: ما که اره ولی تو فک نکنم ،چیزی شده - نه
سهیلا: نکنه عاشق شدی؟
- نه
مریم: مریض شدی؟
- نه
سهیلا : نه و حناق ،چیه هر چیه میپرسیم میگی نه نه نه - ول کنین بچه ها حوصله ندارم
مریم : هی بچه ها طرف اومد ( نگاه کردم ،منظورش احمدی بود، احمدی یه نگاهی به من کرد و منم سرمو پایین انداختم و مشغول نوشتن شدم )
سهیلا: بهار،خبریه؟
- چه خبری؟
سهیلا: آخه احمدی داشت نگاهت میکرد - خوب نگاه کنه، آدم چشم داره که نگاه کنه دیگه
مریم: نه دیگه ،چشم احمدی تا چند وقت پیش داشت مورچه های زمین و نگاه میکرد ،اما امروز داره تو رو نگاه میکنه - ول کنین ،این بحث و
سهیلا: یه کاسه ای زیر نیم کاسه تون هستااا
با اومدن استاد ،دیگه حرفی نزدیم
کلاسم تا غروب طول کشیده بود ، از کلاس زدم بیرون که چشمم به یه عکسی افتاد ،عکس گنبد فیروزه ای جمکران
تا جمکران نیم ساعت راه بود
به زهرا پیام دادم که میرم جمکران
به مامان بگه نگران نشه
از دانشگاه زدم بیرون ،هوا تاریک بود
رفتم سر جاده یه ماشین گرفتم و رفتم سمت جمکران توی راه بودم که گوشیم زنگ خورد ،زهرا بود
- جانم زهرا
زهرا: بهار جان ،یه ساعت دیگه میام دنبالت
- نه نمیخواد خودم میام....
زهرا: نه،درست نیست این موقع شب تنهایی بیای خونه ،با هم باشیم بهتره...
- باشه دستت درد نکنه....
یازهرا:
خریدار عشق
قسمت25
از دور گنبد و که دیدم، اشکام سرازیر شد
از ماشین پیاده شدم ،نزدیک ورودی شدم که یه خانم دستشو گذاشت روی شونم..
- جانم بفرما دخترم، با چادر برو داخل - دستتون درد نکنه
چادر رنگی رو سرم گذاشتم وارد حیاط شدم
تا ده دقیقه فقط ایستاده بودمو به گنبدش نگاه میکردم رفتم سمت سرویس ،وضو گرفتم و رفتم داخل مسجد بعد از خوندن نماز و دعا
اومدم بیرون ،رفتم سمت چاه ،از بچگی عاشق درد و دل کردن با چاه بودم یه آرامش خاص میده
(این نکته تأکید داشت که حرف زدن درد دل کردن با چاه منافات با مخاطب قرار دادن خداوند متعال ندارد. ممکن است در عین درد دل گفتن و راز و نیاز با خداوند متعال و پروردگار خویش، سر در چاه فرو بریم. معلوم است که مکان و زمان راز و نیاز، به خصوص هنگام مصائب بزرگ و جانکاه، در آرامش بخشیدن به انسان تأثیر دارد)
،هرکسی رد میشد یه کاغذ میگرفت، مشغول نوشتن میشد ولی من هیچ وقتی چیزی برای نوشتن نداشتم...
(عريضه نوشتن و در چاه انداختن يكي از راه هاي توسل است همانطور كه دعاي لفظي از راههاي توسل است و چاه جمكران هم فقط به خاطر اينكه نزديك مسجد جمكران مي باشد مردم بعد از بجا آوردن اعمال مسجد حاجت هاي خود را نوشته و درون آن چاه مي اندازند نه اينكه اگر از امام در خواستي داشته باشند امام به آن آگاهي پيدا نمي كند بلكه يكي از راه هاي توسل در خواست كتبي و عريضه است و اگر مردم گريه مي كنند به خاطر عشق به امام زمان(عج)بوده و بخاطر گرفتاري هاي خودشان مي باشد. ولی اگر براي چاه گريه و زاري كرده و به خود چاه متوسل شوند هم شرک بوده و هم بدعت مي باشد كه در روايت و مكتب اسلام مردود است)
همش سرمو نزدیک چاه میکردمو حرفامو میزدم
کنار چاه نشستم خلوت بود انگار همه چیز فراهم شده بود برای درد و دل کردنم
سلام به نظر شما عاشق شدن جرمه...
به نظرتون اگه کسی عاشق بشه باید به بی حیایی متهم بشه میگن دل شکسته رو میخری
دل شکسته منم میخری؟
(یه دفعه یه صدایی شنیدم)
حلالم کنین
سرمو بر گردوندم ،احمدی بود، اشکامو پاک کردمو بلند شدم و از کنارش رد شدم
احمدی: خانم صادقی ،یه لحظه صبر کنین!
برگشتم نگاهش کردم: توهیناتون نصفه مونده اومدین تمامش کنین؟
احمدی: من واقعن عذر میخوام به خاطر حرفایی که زدم - اگه بخشیدنه که نمی بخشم ، شما به همه چیزم توهین کردین
( اشک از چشما سر میخورد روی صورتم)
نه شما به من توهین نکردین ،به پدر و مادرمم که همچین دختری و بزرگ کردن هم توهین کردین ،نه هیچ وقت نمیبخشم...
@madadazshohada
خریدار عشق
قسمت26
از احمدی جدا شدم و رفتم سمت خروجی که زهرا رو دیدم همینجور گریه میکردم با دیدن زهرا رفتم توی بغلش زهرا هم هیچی نگفت و آروم نوازشم میکرد.
زهرا: حالا که اومدم تا اینجا منم میرم یه زیارتی میکنم و میام...
-باشه ،من همینجا منتظرت میمونم رفتم یه گوشه روی زمین نشستم دلم خیلی گرفته بود چادر و کشیدم روی صورتمو شروع کردم به گریه کردن بعد یه مدت زهرا برگشت وباهم خارج شدیم چادر و به خانمی که دم در ایستاده بود تحویل دادم و سوار ماشین شدیم حرکت کردیم سمت خونه توی راه زهرا هیچی نپرسید گوشی زهرا زنگ خورد....
زهرا: جانم جواد
داریم میایم تو راهیم ،مهمونا اومدن،آخ آخ باشه باشه ،یاعلی...
- چی گفت داداش
زهرا: مهمونا اومدن،فک کنم امشب باید باهمدیگه محاکمه بشیم...
-نترس،مامان کاری با عروسش نداره رسیدیم خونه و زهرا ماشین و گذاشت پارکینگ و با هم رفتیم داخل خونه در و باز کردم ،خشکم زده بود
اینا اینجا چیکار میکنن آقای احمدی و خانواده اش زهرا شروع کرد به احوالپرسی کردن
فاطمه با دیدنم ،اومد سمتم و بغلم کردم ،همه با تعجب نگاهمون میکردن از همه جالب تر قیافه احمدی دیدنی بود...
فاطمه:
وااای بهار باورم نمیشه اومدیم خونه شما
- خوبی؟
خیلی خوش اومدی رفتم سمت مادر آقای احمدی...
- سلام حاج خانم خوبین ؟
سلام عزیزم ،خیلی ممنون...
(حاج آقا احمدی رو قبلن تو حجره بابا دیده بودمش ولی نمیدونستم که ... ای خداااا)
- شکر
بعد احوالپرسی با بابای آقای احمدی رفتم عذر خواهی کردم رفتم تو اتاقم
روی تختم مثل دیونه ها نشسته بودم
در اتاق باز شد
زهرا اومد داخل
زهرا: بهار لباست و هنوز عوض نکردی؟
- هااا،،، الان میام
لباسمو عوض کردم ، یه پیراهن بلند پوشیدم روسریمو لبنانی بستم رفتم پایین
اصلا نمیتونستم توی جمع باشم ،رفتم داخل آشپز خونه
روی صندلی میز ناهار خوری نشستم
مامان اومد داخل آشپز خونه
مامان: بهار نگفتم زود تر بیا...
زهرا: ببخشید مامان جون، من از بهار خواستم همرام بیاد بریم مسجد جمکران
مامان: خیلی خوب، اشکال نداره ، وسیله ها رو آماده کنین ،یواش یواش سفره شامو بزاریم دیر شده
زهرا : چشم....
یازهرا:
خریدار عشق
قسمت27
موقع شام فقط با غذام بازی میکردم،زیر چشمی به احمدی نگاه میکردم ،اونم مثل من انگار فضای خونه خیلی سنگین شده بود
بعد از مدتی بلند شدم و رفتم سمت آشپز خونه
استرس عجیبی داشتم، اگه مادر آقای احمدی حرفی بزنه چی؟
واااییی چه جوری تو چشم بابام نگاه کنم
همین لحظه فاطمه اومد داخل آشپز خونه
فاطمه: متوجه شدم که غذاتو نخوردی،اومدم بگم مامان گفته خیالت راحت حرفی نمیزنه...
- خیلی ممنونم
فاطمه: ولی به داداش نمیگم که تا آخر مجلس قیافه اش همینجوری باشه....
(خندم گرفت)
زهرا هم اومد داخل آشپز خونه
زهرا: شما همدیگه رو میشناسین؟
فاطمه: اره ،تو موسسه با بهار جون آشنا شدم ،ولی فکر نمیکردم که دختر دوست بابا باشه زهرا: عع چه خوب،داداشتونم تو موسسه درس میدن ؟
فاطمه: اره
زهرا: میگم ایشونم غذاشونو نخوردن
بعد از شستن ظرفا ،منو فاطمه رفتیم یه گوشه از پذیرایی نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن از خودمون موقع رفتن رسید
که مادر آقای احمدی اومد جلو و بغلم کردو زیر گوشم گفت: خوشحال شدم که دوباره دیدمت دخترم...
- منم همین طور....
احمدی هم از همه خداحافظی کرد و وقتی چشمش افتاد به من ،سرش و انداخت زمین و رفت توی اتاقم ،فقط به امروز فکر کردم ،نمیدونم چرا نمیتونم از این پسر متنفر باشم نمیدونم چرا با هر بار دیدنش قلبم به شمارش میافته اما افسوس که همه چی یه طرفه است نمیشه کسی رو به زور عاشق کرد...
@madadazshohada
⚘ مراسم #چهلم طلبه بسیجی شهید #آرمان_علی_وردی
فردا چهارشنبه ۱۶ آذرماه ساعت ۱۵، در بهشت زهرا قطعه ۵۰ برگزار می گردد
@madadazshohada